کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

بازیابی خاطرات ب دستور خانم توفیقی یا فقط عکسه ک می مونه . . .

در راستای بازیابی خاطرات کانون فیلم و عکس دانشگاه شهیدبهشتی طهران احتراما تصدیع می دهد . . .

دومین روز کانون در اردیبهشت یکهزار و سیصد  نود و دو

 


 

و این کانون...

تا مدت مدیدی سنجاق است.


شنیده ام:

که اکران نشدن خانه ی پدری بچه ها را از همه چیز مایوس کرده.[1]

که می گویند تالارها پر است پس اکرانی ممکن نیست.

که کار و مشغله، کانون را از خاطره ها پاک می کند.

که کانون شده پاتقی غیر کانونی!


ادامه مطلب ...

دلنوشته ای جدید از من برای کانون یا از کانونم ممنونم چون . . .

قبلا هم ب شکل های مختلف ابراز خوشحالیم رو از آشنا شدن با کانون ب شکل های مختلف ابراز کرده بودم . . . پستهای قبلی من گواه این ادعا هستن

اما امروز باز هم دوست دارم برای خودم و شما یک سری علت علاقه و ارادتم ب کانون و البته کانونیان ابراز کنم  . . .

از کانون ممنونم چون . . .

 

ادامه مطلب ...

از طرف جواد شالیکار به مدیران اجرایی اکران ها:

دلم برای مدیریت مالی تنگ شده است.


(شکور: جواد الان خونه من بود، وقتی شنید که دنبال اجرای اکران کشوری هستیم گفت که دوست داره که بازم اگه میتونه کمکی باشه، تو مدیریت مالی کار باشه.
جواد مدیر مالی اکران یه حبه قند بود و اقتصاد هم میخونه و دست به حساب و کتابش عالیه. همچنین جواد مدیر تولید فوق العاده ی فیلم تردید هم بود.)

(توضیح از شکور: عکس مربوط به طرح جمع آوری اراذل و اوباش در اولین روز کانون می باشد)

کانکس 5

یک روزهایی می شود که آدم دلش تنگ می شود...می نشیند یک گوشه و به آن همه خاطره فکر می کند...به پوست زبر سرد و سفید کانکس پنج با آن همه گرمای بلوطی تویش و آن همه آویز های معصومانه و یادگار های سال های دوستی آدمهایی که نیستند دیگر...دلم از آن جمع ها می خواهد...از آن جمع ها که شکوری کیفش کوک است...با فینی تکه پرانی می کنند... زینل نعره می زند...گونه های محمد نژاد سرخ می شود...محیط با کامپیوتر مشغول است...مردیها میمیک می گوید و من در می آورم...صفایی به فکر فیلم جدیدش است...بشیری یک گوشه نشسته... و سلیمیان هر از گاهی کسی را به مرز نابودی می کشاند ...
از نفس های هم گرم می شویم...

توی کتری برقی کهنه کانون آب جوش می آوریم....

زندگی می کنیم...

یک روزهایی می شود که آدم دلش تنگ می شود...



یک خداحافظی موقتی... / خاطرات

امیر حیدری، یکی از معدود اعضای کانون بود که همون اوایل حضورش در کانون به عنوان یک گزینه ی مهم برای کسب سمت های درشت و حتی دبیری، خودش رو نشون داد.

یادمه اولین باری که اومده بود کانون، با یه بنده خدای دیگه اومده بودن کانکس و من باهاشون صحبت میکردم. همون جا هم که رسیده بود، با اون سیاست خاص خودش، قصد داشت که کارهای کانون فیلم و عکس فردوسی رو تو کانون ما پر رنگ کنه (البت بی خبر بود که جلوی شکوری کانون بهشتی نمیتونه این کارو بکنه).

  ادامه مطلب ...

شرح حال یک اکران فجر

  شرح حال یک اکران  فجر

شاید این نوشته حواشی زیاد داشته باشد، اما به نظر من پشت صحنه ی فیلم دیدن هم جذاب است.

ادامه مطلب ...

بالاخره طلسم شکسته شد*...

خیلی خلاصه بگم بالاخره کلاس کارگردانی

امروز تشکیل شد به خوبی و خوشی...

خیلی روز پر استرسی بود برام ،حتی موقع کلاس هم استرس داشتم

و حواسم نبود...! این استرس ادامه داشت(نمی دونم چرا!!)

تا شروع تماشای فیلم خوب اما عجیب!!!

خانه پدری در کنار دوستان(امیر حیدری،عباس شکوری،امید صفایی و مهدی رسولی.)

تشکرات بسیار از امیر حیدری ،محسن قدکساز و خانم نجاتی برای

همکاری خوب بابت برگزاری کلاس..



*عنوان نقل قولی از خانم نجاتی هست.




ستاره که هیچ، یک لایک هم نداشت... / لذت تماشای فیلم های چرت با عطار

با خانم تدریس، امیرحیدری، محمد فرامرزی و مصطفی عطارپور رفتیم که فیلم طبقه حساس کمال تبریزی رو ببینیم ولی درعین تعجب دیدیم که نه تنها نمایش این فیلم کنسل شده بلکه یه فیلم از فیلم های کار اولی جایگزین اون شده!

در این راستا با رهبری امیر حیدری رفتیم یه دعوای اساسی و معرکه راه انداختیم طوری که ملت زبون بسته هم تونستن خودشون رو کنار ما قرار بدن و کل سینما آزادی رو بهم ریختیم و یکی دو نفر هم روشون بدجور کم شد... خلاصه که رئیس سینما مجبور شد خودش بیاد باهامون صحبت کنه و طبق توصیفاتی که خودمون دیدیم (امیدوارم که دروغ و حیله نباشه) جلوی رومون به تهیه کننده ی فیلم (نوروزبیگی) زنگ زد و یه اکران ویژه برای این مشکل تو روز 5شنبه برای امثال ما که بلیط داشتن جور کرد. همچنین گفت حالا که تا اینجا اومدید میتونید برید فیلم جایگزین طبقه حساس رو هم ببینید. یعنی فیلم 5ستاره.


setareh5 akz.ir  نقد فیلم پنج ستاره

 

ادامه مطلب ...

گروه5+1 / فراکسیون قمی ها

دو سه روز پیش یهو دیدیم هرکی تو اتاق کانونه، از بچه های قمه.

متاسفانه مهدی رسولی نبود که جمعمون جمع شه ولی خود این اتفاق، اتفاق خاصی بود که تا به حال تو خاطرم نیست.


پارسال همین موقع‌ها

داشتم دنبال یه دفترچه یادداشت میگشتم توی اتاقم تا بالاخره یه سامونی به کار و زندگی بدم که 

ادامه مطلب ...

جایزه یک عمر فعالیتِ کانونی به من / محمد گلخندان

جایزه یک عمر فعالیتِ کانونی به من  / محمد گلخندان 

بی کار بودم و داشتم نگاهی به آرشیو وبلاگ می انداختم . اسمِ خودم رو تو وبلاگ سِرچ کردم که ببینم چی میاره . یادم اومد که :
1.آخرین روزهایِ ترم دو بودم که به کانون اومدم 
2.همون اول ها با نظر مثبت عباس قرار شد که یه پست بگیرم , فکر کنم مسوول اساسنامه که به خانومِ محبوبی رسید
3.قرار شد یه ساعت هایی در باز کن کانون باشم و کلید داشته باشم , نشد 
4.خواستم فیلم "اسب تورین" رو اکران خصوصی کنم , نشد 
5.خواستم اکران چند تا مستند تو دانشگاه کنم , نشد و بقیه انجام دادن 
6.خواستیم با رسولی کارگاه مستند بزاریم , نشد
7.خواستم با رسولی مستندِ "اون شب که بارون اومد " رو اکران کنم , که خودِ رسولی به تنهایی انجام داد 
8.خواستم خودم فیلم مستند کوتاه بسازم نشد 
9.خواستم پشتِ صحنه فیلمِ عباس باشم , نشد 
10.خواستم عکاسِ فیلم سعید باشم , نشد 
11.خواستم دستیارِ فیلم محمد نژاد باشم , شانس اورد که نساخت وگرنه اون هم نمی شد 
12.خواستم کارگاهِ سینمایِ روسیه بزارم , اون هم نشد 
13.حتی و حتی زمانی هم که می خواستم فیلم برایِ کانون از رویِ فلشم بریزم , نمی شد 
14.نشریه به خاطر تنبلی های من و یه نفر دیگه خوابید !

ولی حالا تصمیم گرفتم یه طرح فیلم بنویسم

خاطره-بی مزه-انتخاب دبیر

پارسال بهار بود که زمزمه های انتخاب دبیر جدید شروع شده بود .


خانم جهانی کاغذ های رای رو پخش کردن، و گفتن که چه کسانی رو میتونیم انتخاب کنیم و اینجور توضیحات ...

خودکار به دست تو فکر بودم که به آقای حیدری رای بدم یا نه که ناگهان سنگینی نگاه آقای شکوری رو حس کردم .

آقای شکوری ایستاده بودن بالای سرم و به برگه ی من نگاه می کردن و با اخم میخواستن به من بفهمونن که باید بهشون رای بدم . اما خب من نمی خواستم ... سعی کردم با ملایمت یه سری دلیل بیارم اما آقای شکوری همچنان با اخم ایستاده بودن و به برگه ی من نگاه می کردن ... اضطراب شدیدی اومده بود سراغم، نمی دونستم چی کار کنم ... واقعا می خواستم به آقای حیدری رای بدم اما اون نگاه وحشتناک چی؟!... 

ادامه مطلب ...

من باب معرفت و کارگردانی

دیروز با خانم ها نجاتی و جهانی و رضا یوسف دوست بودیم که حرف از اوضاع

بد کلاس کارگردانی زدم و احتمال برگزار نشدنش که خانم ها با انرژی زیادی


گفتند که حالا بزارید  فردا تلاش نهاییمون رو انجام بدیم که منم گفتم : چشم.

  ادامه مطلب ...

چه کرده کانون یا بی خیال حاجی

ساعت 3:38 دقیقه شبه. کلی وقته دارم گزارش های فعالیت رو وارد اکسل می کنم. هدفم این بود که برای جلسه فردا آمادش کنم. ولی خیلی زیاده. 


من قرار بود گزارش های از اول تیر تا همین امروز رو در بیارم. فعلا تا 18 آذر رو روی کاغذ پیاده کردم. و حدود دو سومش رو توی اکسل پیاده کردم. تا الان که دو سومش رو وارد کردم. 


31 عنوان فعالیت و 65 اسم مختلف وارد اکسل کردم. 


تازه این رو بزارید کنار اینکه تعدادی از افراد اعلام فعالین نکردند. 


ما باید با این همه فعالیت و این همه عضو به خودمون افتخار کنیم. 

خاطرات توصیفی:

محمد فرامرزی اواخر تثبیت شدن و بستن قرارداد دربند:



  ادامه مطلب ...

برای اولین بار در وبلاگ / در تاریخ بنگارید

مشخصه که تمام شدن امتحانا زور گیرکرده توی بازوی بچه ها رو آزاد کرده

همچنین اساسنامه در حال عملیاتی شدن و سیستم در حاله کاره...

به این دو علت در وبلاگ اتفاقی افتاده که تا به حال یادم نمیاد رخ داده باشه:

در صفحه ی اول وبلاگ 11 نویسنده ی مختلف پست دارند:

شکوری، جهانی، ایزدی، زرگر، قربانی، قدکساز، رسولی، حیدری، فلاح، توفیقی، یوسف دوست

امروز، دوشنبه، 23 دی ماه، ساعت 16:30

شکور