کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

صدها داستان متفاوت...

توصیف ابعاد جدید از یک شغل...

سکوت بره ها، شکارچی استخوان، سیکاریو، روز تمرین، سرپیکو، دیپارتد و حتی زوتوپیا

 

مدت هاست که از آن شور جوانی «هنر برای هنر» فاصله گرفته ام ولی خدا را شکر به شکل مطلق هم معتقد به «هنر صرفاً به عنوان وسیله» هم نیستم. معتقدم بزرگترین آثار هنری آثاری هستند که از بالاترین سطح هنر برای توصیف و انتقال و بیانِ مهمترین و به روزترین مفاهیم بشری، استفاده می‌کنند. عامدانه از لفظ «بزرگترین» استفاده می کنم. فیلم می تواند در غایت استفاده از ابزار هنر باشد ولی برای توصیف و ارائه ی ساده ترین و بی اهمیت ترین مسائل. بدون توهین به مقام شامخ جناب اندرسون، آثار او شاید در حال حاضر از به نام ترین فیلم هایی با موضوعات بی اهمیت هستند. به شکلی که فیلم هایش معروف شده اند به انیمیشن های بزرگسالانه.

چرا پدرخوانده فیلم مهمی است؟ آیا فقط به خاطر ریتم روایت و فیلمنامه و کارگردانی و قاب‌بندی؟ به نظر من اینطور نیست. شاید اغلب مردم دنیا برای اولین بار با این فیلم، مافیا و این نوع خاص از تبهکاری را شناختند. و بدون آنکه یک عضو از مافیا را در طول عمرشان دیده باشند، با چنین حجمی از اطلاعات در خصوص ماهیت و وجود و مناسبات و قدرت آنها در یک فیلم درست و درمان مواجه شدند. و این اتفاق، فیلم را از یک فیلم صرفاً هنری به یک فیلم مهم تبدیل می کند. ولی موضوع «توصیف مافیا» به نظر من از موضوعی مثل موضوع فیلم «دوازده مرد خشمگین» برای بشر، اهمیت پایین تری دارد. لذا شاید ازین حیث، فیلم لومت، فیلم مهم‌تریست.

اهمیت محتوا به فرم هم سرایت می کند. همین چند وقت پیش جملات اسکورسیزی را می خواندم. در خصوص علت رد کردن پیشنهاد ساخت قسمت دوم پدرخوانده گفته بود که: «خلافکارهایی که من دیده بودم، خلافکارهای کف خیابان بودند و توصیف خلافکارهایی که دور میزهای مدیریتی می نشینند، "یک سطح هنرمندانه‌ی دیگری می‌طلبید"...» این شاید جمله ی جالبی در توصیف تاثیر محتوا بر فرم باشد. اسکورسیزی نمی توانست برای محتوایی که نمی شناسد، فرم مناسب را مدیریت کند. محتوایی که فرم مناسبش را بلد بود، توصیف خلافکارهای رفقای خوب و خیابان های پایین شهر بودند. به هر شکل محتوایی مثل محتوای فیلم های اسکورسیزی و کاپولا، اثر را از یک اثر صرفاً هنری، به یک اثر مهم بشری تبدیل می‌کنند. چیزی که فیلم‌های هنرمندانی مثل وس اندرسون، تا اندازه ی زیادی فاقد آن هستند. مخلوقات اندرسون اگر هم اهمیتی داشته باشند، صرفاً اهمیتشان برای فنون هنریست نه مسائل بشری.

این مقدمه ای بود برای نوشته ام درخصوص «گرفتن یک قاتل»...

چند وقت پیش بود که «روز تمرین» را دوباره دیدم. و حالا گرفتن یک قاتل را به صورت کاملاً اتفاقی. چیزی که دیدن این دو فیلم توجهم را جلب کرد این بود که چرا ابعاد مختلف شغل پلیس برای توصیف سینمایی، تمامی ندارند!!!

فیلم «گرفتن یک قاتل» هیچ سر و صدایی به پا نکرده. از لحاظ هنری هم ادعایی ندارد. ولی برای من فیلم مهمی بود. مونولوگ هایی داشت که شاید کسانی که محتوای فیلم را باور ندارند، صرفاً یک سری ادا و اطوار از سوی نویسنده باشد. ولی معتقدم که اینطور نیست. چند مونولوگ زیرا را به یاد سپردم:

«اگر می خوایم تو بازی بمونیم، باید دستورات رو بپذیریم»

«آدم نمی تونه تو تمام نبردها پیروز بشه. باید اونایی که میشه توش پیروز شد رو انتخاب کرد»

«اون رئیس من نیست. ولی رئیس من رو کنترل میکنه. رئیس من هم اونو کنترل می کنه.»

«ما به جای اینکه رسانه ها تو رو برای پونزده دقیقه تبدیل به قهرمان کنند و بعدش نابودت کنن، داریم یه پیشنهاد خوب بهت می دیم»

اینها را که می خوانیم، بیشتر شبیه به یک سری مونولوگ زیبا برای یک اتفاق غیرواقعی به نظر می آیند. آنچه در این فیلم و «روز تمرین» شاهدش هستیم، یک سری داستان تخیلی و گره های دراماتیک صرفاً برای پیش‌برد داستان نیستند. اینها واقعیت‌ها و چالش‌های موجود در فعالیت‌هایی هستند که در این فیلم‌ها می بینیم. شاید «محرمانه لس انجلس» پیازداغش را زیاد کرده باشد ولی همه چیز بین مامورین پلیس مثل «سکوت بره ها» هم گل و بلبل نیست.

فیلم برای ما چه داشت؟

- یک تریلر بسیار دقیق و به روز از روند کشف جرم و شناسایی متهم و دست یافتن به او

- توصیف تعارضات و مناسبات و کشمکش ها بین نهادهای قدرت

- توصیف عملی از آثار امضاها و تصمیمات و مسئولیت ها و سمت ها بر روی زندگی و آینده ی شغلی فرد

- توصیف وضعیت کسانی که می خواهند در چنین فضای مسموم و پر تنشی، مفید باشند

- ابعاد روانشناسانه ی حاکم بر انگیزه ی کشتار

- تاثیر تصمیمات اشتباه پلیسی-قضائی-سیاسی در جامعه

برای من نوآوری های بسیار جدی ای که فیلم داشت، بیشتر در خصوص کشمکش های مقامات سیاسی و پلیسی با هم و همچنین تبعات موافقت و مخالفت ها بود. مسئول پرونده از یک طرف مجبور بود برای در دست داشتن مدیرت پرونده، تن به دستورات مقامات سیاسی بدهد و از طرف دیگر با تن دادن به این دستورات، توسط نهادهای موازی دیگری، بازخواست می شد...

فکرش را بکنید که چالش های موجود در بعضی سمت ها و شغل ها چقدر زیاد و متنوع و گسترده است که در توصیف آنها، فیلمی مثل این فیلم، زمین تا آسمان با فیلمی مثل سرپیکو و آنهم با فیلمی مثل دیپارتد، تفاوت دارند... هزاران فیلم به بهانه ی داستان برخورد پلیس با یک متهم یا یک پرونده، دنیایی از اطلاعات درخصوص این نهاد ارائه کرده اند. و همچنان فیلم های جدید ساخته می شود که اطلاعات جدیدی از این شغل ارائه می دهند.

دیدن این فیلم را به سه دسته مخاطب پیشنهاد می کنم:

علاقمندان به ژانر تریلر

علاقمندان به بحث های روانشناسی جرم

علاقمندان جدی برای درک وضعیت غیرعادی حاکم بر تصمیم گیری مدیران میانی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد