کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

تخمه - برداشت 2 / خاطرات

زمان: ؟

مکان: اتاق کانون

تصویربردار: دلناز طلاکوب


زرگدی - چراغ - مشهد - فین -بلند - مجیت - دکتر

تلاش برای تولیدکلیپ معارفه ی سال 92 که هیچ وقت به سرانجام نرسید

شکورم

دیالوگ های ماندگار / مهدی قربانی اهل خیر / 2

- خانم حیدری در روز تولد مهدی قربانی به مهدی قربانی:

تولدتون مبارک


- مهدی قربانی اهل خیر (به صورت جدی و محترمانه):   

ادامه مطلب ...

خاطرات: اولین ویدئوی وبلاگ کانون /اعلام ارتقای امکانات بلاگ اسکای برای استفاده اعضا

بعد از پایان اکران «بر لبه ی فردا»

بچه ها در حال تهیه ی آکساسوآر فیلم «یک پایان خوب»

توضیحات زرگر در مورد فیلم های مورد نظر ما برای اکران های فجر و اوکی شدن تالار الزهرا برای اکران «شلاق» (زرگر یهو دم در پدیدار شد و اینها رو گفت)

زمان: 28 بهمن 93 / ساعت 16:30

مکان: اتاق کانون در معاونت فرهنگی    

ادامه مطلب ...

شوالیه های تاریکی

طبیعتا وقتی میری سراغ کار و زندگی .گاهی اوقات فلش بک می زنی به کارهای گذشته ات

 

این عکس اکران مستند پسر دونده است.مطمئنا هیچ کس در آینده این کارو به یاد نخواهد آورد و اعتراف می کنم تنها کار کانونی منه که ازش کاملا لذت بردم و بهم خوش گذشت.

تنها تماشاچیان این کارِ- خیلی خوب  و جایزه گرفته - افراد داخل کادر  و عکاس (فکر می کنم آقای ایزدی) و تعداد کمی بچه های کانون و دانشگاه  بودند .روی این کار تبلیغ خیلی خیلی کمی انجام شده بود به دلیل تمرکز بالا- فقط  چند روزه- روی اکران روز اول .

بچه ها این روز واقا مرامی اومدند و کمک کردند.حتی یادمه برای صدا بلندگو بردیم و ما درشروع اجرا هی شوخی کردیم سرِ صدا و درست بودن میکروفون و ... .مسوول سالن منو به اتاق مربوط به تنظیم نور سالن برد  و کلیداشو نشونم داد   و چند باری تستش کردم.

اون روز وقتی روی صندلی ردیف اول نشسته بودم و در حین اکران با فردین قاسمی که دوتا صندلی اونورتر از من بود سر فیلم تبادل نظر می کردیم ،حس یک اکران خصوصی و داشتن یک سالن خصوصی بهم دست داد.

داشتن سالن خصوصی کیف میده ها!

یک پایان خوب با طعم جوانان و پیران کانونی . . .

پروژه فیلم عمادزردکوهی با همه ی نکات مثبت و منفی ی نکته به شدت مثبت داره

ک  ب نظرم همتون با من اتفاق نظر دارید این فیلم:

خیلی از قدیمی ها و جدیدی های کانون رو دور خودش جمع کرده . . .

مثلا . . .

 

ادامه مطلب ...

یک اضطراب باحال / خاطرات

خانم شهسواریان، مسئول لوکیشن بودن. پستی گذاشتن و گفتن که واقعاً متاسفن از اشیایی که دوستان در کانون گذاشتن. به شکلی از دیدن اون اشیاء خشمگین شده بودن که حتی از گفتن اسمشون در وبلاگ هم ابا داشتن.

به محض دیدن پست نگران شدم و بهشون زنگ زدم:

من (با اضطراب): سلام! مگه بچه ها چی تو لوکیشن گذاشته بودن که اینهمه شاکی شدید؟    ادامه مطلب ...

از خویشتن گذشتن من باب کشف چاره : مدیر تولید پترس صفت بنده


عارضم خدمتتون سر اولین پروژه بنده بودیم که احتیاج به مدیر تولید داشتیم . مهدی قربانی عزیز بی هیچ سوالی این مسوولیت پذیرفت . ما قرار بود به رسم دیرینه کانون واسه بچه ها یه چیزی بگیریم که متناسب زمان و فصل باشه و بهشون بچسبه . سر پروژه هرکی یچیزی بود . ما قرار شد که مقدار ۱۸ بسته نسکافه بخریم (تیم ما ۱۳ نفر بود ۵ تا ام اضافه گرفت که کم نیاد) . قرار شد مدیر تولید عزیز من آخر کار نسکافه ها رو واسه بچه ها بیاره بگذریم از این که اون قد دیر اورد که داشتن امور فرهنگی رو می بستن . من که خسته از یه روز پر مشقت انتظار داشتم با خوردن نسکافه خستگی از تنم درآد و کمی فراغ خاطر داشته باشم ُ اولین جرعه رو ک سر کشیدم دیدم بیشتر مزه آب می ده تا نسکافه

حالا خودم هیچی جلو بچه ها خیلی بد شده بود بخصوص ک چند نفر اعضای خارج کانون بودن

مهدی کشیدم کنار گفتم مهدی چرا اینا مزه آب می دن ؟

 

ادامه مطلب ...

دیالوگ های ماندگار / مهدی قربانی اهل خیر

- مهدی یادم رفت فیلمی که خواستی رو برات بیارم.

مهدی قربانی اهل خیر: مسخره ای مارو؟

(مفهوم: مارو مسخره کردی؟)



- مهدی یه ساعت لوکیشن وای می ایستی برم و بیام؟

مهدی قربانی اهل خیر: آخه من کارم.

(مفهوم: نمیتونم. کار دارم)



- مهدی حالت چیطوره؟

مهدی قربانی اهل خیر: خیلی.

(مفهوم: نامعلوم)



شکورم

اولین روزهای زمستان

سلام

خیلی هاتون شاید من رو نشناسید.از بچه ها شنیده ام کانون خیلی عوض شده.این نوشتن من هم شاید حرکت درستی نباشه (از نظر اساسنامه ای حکم یادداشت گذاشتن عضو قدیمی چیه؟ :)))) )اما دلم تنگ شده بود خب.نمی دونستم از چه طریق دیگه ای می تونم مطمئن باشم حرفم رو همه می بینید.


هر چی هوا سرد تر میشه دل من بیشتر برای کانون و فعالیت داشتن توش تنگ میشه.اصلا سرمای هوا برای من معنی دیگه ای پیدا کرده.انگشتام که یخ میزنه دلم هوای پوستر زدن می کنه.بس که  تو اون سرما پوستر چسبوندیم.با چسبهای یخ زده.هر وقت حتی توی کاپشنم هم یخ می کنم عجیب دلم جلسه های یخبندون کانون رو میخاد.همه دور تا دور توی آلاچیق می نشستیم و زیپای کاپشنا رو تا آخر می کشیدیم و چونه هامونو فرو می کردیم توی یقه مون.می لرزیدیم و برای کانون تصمیم می گرفتیم.بعدم بر می گشتیم توی کانون چوبی مون،توی کانکسمون دور اون بخاری کوچولوئه جمع می شدیم.الان که یه سقف درست و حسابی بالا سرتونه و راحت به جای بزرگتر دسترسی دارین.

یاد اون روزا بخیر....

دعوام نکنین که این پست رو گذاشتم.بیاین برام کامنت بذارین که من بیام بخونم و فکر کنم هنوز کانونی هستم.(کانونی که هستم ینی فکر کنم هنوز دانشجو ام)

من از پشت میز کارم اینا رو می نویسم.همه تونو دوست دارم.



پی نوشت: جدیدن یه کلید هم از محل کارم بهم دادن.یه روزایی زودتر بیام در رو باز کنم.همه ش فکر می کنم چرا درباز کن کانون نشدم یه بارم که شده؟

دیالوگ های ماندگار / خاطرات / بمب آکوستیکی

قسمتی از فیلم کوتاه گروه خانم کوزه چیان رو می دیدیم

در این صحنه، یک بمب تو یه انباری منفجر میشد که باعث میشد شیشه ها بشکنه و کلی خاک و خول از پنجره ها بیرون بریزه

خانم طلاکوب نقدی به این پلان داشتن و میگفتن این چه بمبیه که هیچ آتیشی نداشت و فقط خاک و خول ریخت بیرون

خانم مردیها هم همین نکته رو مطرح کردن و گفتن که براشون عجیب بوده

امیر حیدری بر اساس رشته ی تخصصیش گفت که: این موضوع ممکنه، وقتی که بمب، از نوع آکوستیکی[1] باشه...

خانم مردیها گفتن که:   ادامه مطلب ...

آن روزهای ولرم / انزلیچی مردد کانکس

این روزها عکس زیر تو صفحه ی شخصی مجازی جناب دکتر وحید من رو یاد «سرمای گرم کانکس» و «استواری تیم تردید» و همچنین «مردی» میندازه که هیشکی حریف زبان تند و تیزش نبود ولی حتی تندی این زبون هم احساس خوبی که بهش داشتیم رو خراب نمی کرد

انزلیچی ای که دیگه تحویلمون نمیگیره و احتمالاً بازم اگه بیاد دهن باز کنه و از کانون بگه، کلی از کارهامون رو مسخره بازی و چرت و پرت می دونه ... ولی بازم شخصاً احساس خوبی که بهش دارم پابرجاست. احتمالاً اینکه در وبلاگ نظری ازش دیده نمیشه هم من باب همین تفکراتشه. ولی اشکانه دیگه. انزلیچیه. چه میشه کرد. (البت کنکورش هم مانعه)

اصلاً یه وضعی بود...

از راست به چپ: مازنی خدابیامرز / هری پاتر جوان / عینیت سوررئال / انزلیچی وهن کننده / دکتر وحید / پیرمرد کچل / بدقمی خوابالو


زمان: اگه اشتباه نکنم زمستان 90 / حین مقدمات بحث های ماهوی فیلمنامه ی تردید ابدی

مکان: ولرم ترین نقطه ی دنیا، کانکس مرحوم

شکور / پیرمرد کچل

دلقک / خاطرات1

زمان: مهرماه سال 93

لوکیشن: روبروی در ورودی بالای دانشگاه، جنب ساختمان ریاست

عکاس: نیلوفر شهسواریان

مردیها، ایزدی، عطار، محیط، شکور، رسولی 

ادامه مطلب ...

این یک رای گیری نیست، حتی دکترین هم نیست: این یک قدردانی است.

سلام به همه ی کانونی ها

روزهای پر از درستون به خوشی و خوشحالی 

این یک قدردانیه، از عضوی که آرام و گاهی حتی بدون حرف به همه ی اعضاء در فعالیتاشون بی دریغ و بی منت کمک میکنن.

  ادامه مطلب ...

همه چیز از غلامی شروع شد / اخبار مربوط به کانون

عرض شود که نمیدونم یهو چی شد که جناب مستطاب، غلامی، جایگزین خانم برزگر -کارشناس کانونها - شد.  ادامه مطلب ...

خسته نباشید.


22 مهرماه-اکران فیلم خسته نباشید با حضور افشین هاشمی و محسن قرایی

تالار ابوریحان


با تشکر از خانم ضمیری.

خاطرات - ما در جشنواره ی سی و یکم

با اینکه کارگردان کار خودم هستم ولی حس میکنم چیزی که الان میخوام بگم رو از روی داشتن این سمت نمیگم:

کشتن در سانس خودش نسبت به 3 فیلم دیگه، بیشتر «فیلم کوتاه» بود.

حتی من فاصله ی کشتن با بقیه ی فیلم های سانس رو خیلی زیاد دیدم. اونقد که به هیجان اومدم و حس کردم که در تولید «فیلم کوتاه» مسیر درستی رو پیدا کرده ایم. سه فیلم قبلی، از نظر کیفیت تصویر بهتر از کشتن بودن ولی کلیت کشتن برای من خیلی بالاتر از اونا بود. باید متذکر بشم که تو جشنواره های قبلی که رقبای ضامن دار رو می دیدم، اصلاً همچین احساسی به ضامن دار نداشتم.

چهارشنبه - 23 مهرماه 93 - ساعت 21 - روبروی سینمای پردیس ملت

از راست به چپ: باقری- سیمین ؟؟؟؟ - پیروزبخت - برخورداری - فرامرزی - ارشادی - توسلی - قربانی - قاسمی - حیدری (ماسکه شده) - زینل - شکور - مرادپور - جهانی - عطار - اسدی - محیط - مردیها

پشت دوربین هم دوستی بود که اسمش رو فراموش کرده ام.

کانون جان می گیرد / معارفه

این ایام که فرصت حضور بین جوونای کانون رو ندارم، بیش از پیش احساس پیری می کنم. لذت کار کردن تو کانون فیلم، لذتیه که نظیرش رو تو زندگیم سخت پیدا میکنم. کاش بشه که بتونم بیام باز دور هم زحمت بکشیم، بدویم، داد و بیداد کنیم و لذت ببریم.     شکور

دوشنبه، 31 شهریور 93-روز پیش از معارفه ی ورودی های سال تحصیلی 93-94

لابی تالار ابوریحان

خواب بد دیدم!

ساعت 4 صبح بود خیلی خسته بودم اما هر کاری می کردم خوابم نمی برد چشمامو بستم و شروع کردم به شمردن گوسفندا که وایبر گوشیم صدا داد رفتم سراغ گوشیم دیدم آقای رسولی خودمون پیام دادن:

 سلام خانم جهانی خوب هستین؟  

سلام ممنون شما خوبین چه خبرا... 

خیلی ناراحت بودن و همش می گفتن نه، حالم خوب نیس خانم ناراحتم.یه خواب خیلی بد دیدم..

من کلی نگران شدم گفتم خدایا چه خوابی دیدن اونم این وقت صبح که نزدیک نمازه و میگن خواب این ساعت صادقه ست و تعبیر شدنش هم عملیه. با خودم گفتم خب چرا خوابشونو دارن واسه من تعریف میکنن نکنه راجع به منه! استرس گرفتم گفتم چی شده آقای رسولی... بگید... بگید چی دیدید تو خواب.راجع به من بود؟ نگران شدم...

جواب نمیدادن، خیلی ترسیدم گفتم آقا بگید دیگه.ایشالا که خیره، کسی تو خوابتون طوریش شده؟

 بله.. 

خب چی؟

گفتن که 

  ادامه مطلب ...

بنجامین باتن

امروز 5شنبه، ساعت 5 صبح خوابیدم. برای همین ساعت 3 بعد از ظهر بیدار شدم. تا بخوام دست و صورتی بشورم «زینل» زنگ زد... گفت که اگه هستی با «چراغ» بیایم خونه ات. خیلی وقت بود که جفتشون رو ندیده بودم. هر جفتشون مشغول کار شدن به شکلی که مستقیم از سرکارشون اومدن خونه ما. تو خونه با هم که حرف میزدیم، گفتیم یه زنگی بزنیم به «علی محیط» و خانم«مردیها» ببینیم اگه میان شب دور هم یه جوجه بزنیم که البت نتونستن بیان... تو همین حین «ایزدی» زنگ زد و یه سوال در مورد کلیپ ساختن پرسید. نزدیک اوین بود. گفتم اگه میخوای بیا اینجا بچه هام هستن... و ایزدی هم اومد. دور هم گفتیم ببینیم دیگه کی میاد. به خانم «سلیمیان» زنگ زدیم گفتیم اگه میتونن شام بیان دور هم باشیم ولی گفتن که دارن برای کنکور می خونن... خانم «بشیری» هم سر کار بودن و نمیتونستن بیان. به «فرامرزی» زنگ زدم. خیلی دوست داشت ولی برنامه اش نمیخورد... بالاخره من و حاج خانم و چراغ و زینل و ایزدی دور هم یه شامی زدیم و کلی گفتیم و خندیدیم.

یهو یه حسی بهم دست داد... یه سری مطلب که شاید خیلی معمولی باشه از لابلای شیارهای کج و کوله ی مغزم رد شد:


 

ادامه مطلب ...

خاطرات 2

سلام تاریخ دقیق این خاطره هم یادم نیست ولی خب مال خیلی وقت پیشه ما که تو کانون همه از کلاس سینمای کلاسیک که تازه با استاد سعید عقیقی برگزار کرده بودیم به شدت راضی و خوشحال بودیم قرار شد یک کارگاه سه روزه با استاد امیر پوریا نیز داشته باشیم خب جلسه اول شروع شد و از کانونی ها من و خانم وفایی و مردیها و علی محیط بودیم استاد چهل دقیقه دیر اومد و خیلی عصبانی و جدی شروع به درس دادن کرد به طرز عجیبی عصبانی بودند بطوریکه هیچ کس ازترس اجازه سوال پرسیدن و بیرون رفتن اصلا نداشت وگرنه تحقیر میشد (خودم که درتمام طول مدت دانشجوییم همچین وضعیتی ندیده بودم سرکلاس) استاد مدام به وضع کلاس و اینکه لپ تاپ برا پخش فیلم چرا پیش خودشون نیست اعتراض میکردن (من تقریبا میتونم بگم که توهمه کلاس های کانون شرکت داشتم و وضع اجرایی اون کلاس و شرایط اش جزو خیلی خوب های کلاس های کانون بود) متاسفانه فقط سیم لب تاپ به میز استاد نمیرسید و ایشون هم حاضر نبودند جاشون رو عوض کنند خلاصه بعد از پایان اون جلسه دعوای لفظی خیلی شدیدی میان ایشون و ما درگرفت و باقهر کلاس روترک کردند و اون کلاس همونجا کنسل شد و هزینه ها برگردونده شد چیزی که بیشتر ناراحت کننده بود جبهه گیری بعضی از بچه های اون کلاس که از بیرون اومده بودند و طرفدار سرسخت استاد پوریا بودند با ما بود شاید بعضی ها الان بگند که میشد مثلا یکجوری کلاس رو تموم کرد ولی من که خودم فکر میکنم حفظ شان و شخصیت کانون و اعضاش خیلی مهم تر بود و از اون رفتار و کنسل شدن کلاس کاملا دفاع میکنم.

خاطرات 1

سلام ازونجایی که دیگه کم کم احساس پیری میکنم گفتم شاید بد نباشه شروع کنم به نوشتن یکسری از خاطرات کانونی
دقیق یادم نیست سال 87 بود یا 88 سال اکران فیلم پرسه درمه بود و کانون فیلم دانشگاه علامه که قصد اکران این فیلم رو با عوامل داشت سه نفر از کانون دعوت کرد که از بچه ها من و دبیروقت کانون خانم وفایی و خانم محمدنژاد رفتیم خب پذیرایی خوبی شد از ما تو بین اون همه شلوغی تو جایگاه vip ایشون نشستیم موقع نقد فیلم رسید و منتقدی که آورده بودن حسین نقیبی (از منتقدان مجله 24) همینجوری چپ و راست از فیلم فقط تعریف میکرد تاجایی که منی که از فیلم خوشم اومده بود صدام دراومد و رفتم پشت تریبون و گفتم بهتره جناب منتقد جای فقط تعریف خب یه چندتا ضعف فیلم هم بگه مثلا نریشن های شهاب حسینی مستقیما از فیلم 21 گرم برداشته شده یا چندتا پلان نامربوط که الان دقیقش رو یادم نیست ولی منتقد با گفتن اینکه این فیلم به نظرش بهترین فیلم کل سینمای بعد انقلابه بحث رو عوض کرد.
خب انروز هم گذشت و ما برگشتیم خونه خب حدس میزنید آخرش چی شد?!

اون منتقد سال بعدش یک نقش تو فیلم بعدی کارگردانش (اینجا بدون من) گرفت!