کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

این یک استعفاست!

خیلی راجع به این موضوع فکر کردم و مشورت گرفتم و نتیجه این شد:

به خاطر مشکلات شخصی، کاری و درسی (کنکور ارشد) توان و زمان رسیدگی به وظایفم رو ندارم و به صلاح کانون دیدم که از این سمت کناره گیری کنم تا فرد شایسته تر و حواس جمع تر و مفید تری برای دبیری کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی انتخاب بشه. از این که نتونستم درست به وظایفم برسم و از این که نمیتونم برای رفع کم کاری ها و انجام کار های جدید بمونم خیلی خیلی ناراحت و متأسفم.

اگر در این مدت به کسی بد خلقی کردم، سر کسی داد زدم و در کل بدی ای کردم عذر تقصیر.

ممنون از همگی بابت کمکها و امید که زودتر بتونم برگردم.

سیما ترابی 

به عباس شکوری . خداحافظیِ شاید تلخ از کانون

نظراتِ اون پست رو خوندم و ملک هم من رو در جریان تماس تلفونیت قرار داد . دلیل من برای رای دادن به خانم لطفیان اینه که با توجه به دوباری که اومده اینجا و صحبت کرده از دو عضو دیگر که کاندید شدن فیلم بین تر هستند و اینکه من این عضو رو میشناسم و اگه دلیل و باگ اساسنامه ای داره بگید . 

دوم اینکه من یک سری دوست دارم تو کانون فیلم که برام ارزش دارند و یکیش هم حتی خودتی , ولی نمی دونم چرا تو فکر میکنی من کانون رو مسخره کردم یا به گند کشیدم . که ارتباطم با اونها حفظ خواهد شد .

دلیل خداحاظیم از کانون دو دلیلِ :

1.من امسال امتحان ارشد دارم و باید برای اون بخونم و خیلی داره بهم استرس میده

2.من علاقم نسبت به سینما خیلی کم تر از قبل شده و هر چند فعالیتی در کانون نداشتم ولی الان کلا علاقه ای هم دیگه به فیلم ندارم (حدود یک ساله که دیگه تقریبا فیلم هم ندیدم)

ولی باز تاکید میکنم من مشکلی با کانون و کانونیت ندارم 


اولین بارقه های سینما در زندگی من

داستان فیلم وسینما در زندگی من به صورت جدی قدمتی بیش از 5 سال ندارد ولی اشتیاق به دیدن فیلم و همذات پنداری با ان را از زمان های بسار دور به خاطر دارم .

 

ادامه مطلب ...

جنازه ای آویزان از یک سبیل

توی تمام طول مدت حیات کانون فیلم، همراه کانون بودم. جز یه دوره ی نه چندان بلند بین فارغ التحصیلیم از کارشناسی و برگشتنم برای ارشد که البت اون دوره هم همش با بچه ها در تماس بودم، می اومدم تهران و صحبت می کردیم و اصلاً ذره ای از کانون بی اطلاع نمی شدم. ولی خوب حضور فیزیکیم تو اون دوران، بالاجبار خیلی کم شده بود. تو اون دوران که داشتم برای کنکور ارشد می خوندم، تو فکر یه ایده ی تدوینی بودم و برای به کار بستن اون ایده، دنبال یه فیلمنامه می گشتم. نزدیک کنکور بر اساس ایده ی تدوینی، چارچوب فیلمنامه ی «من و تو و کلی احمق دیگه» به ذهنم خطور کرد. برای پیاده کردن اون ایده ی تدوینی، نیاز بود که اغلب پلان های فیلم از سه زاویه تصویربرداری بشن. ولی من قم بودم نه تهران... بنابراین نمی تونستم روی بچه های کانون خیلی حساب کنم. مخصوصاً که اون دوره یعنی سال 88-89 اعضایی که دوربین دست گرفته باشن هم تو کانون زیاد نبودن. دنبال راه چاره ای گشتم.

قبل از این فیلم، سال 88 و پیش از رفتن موقتم برای خوندن کنکور، اولین فیلم کانون یعنی تازه وارد رو می ساختیم. اون دوران من ایدیوس رو بلد نبودم بلکه با نرم افزارهایی تدوین می کردم که خروجی شون خیلی کم کیفیت بودن. بنابراین برای اولین بار، برای با کیفیت در اومدن خروجی فیلم، تصمیم گرفتم که راش ها رو خودم با نرم افزار ضعیف، تدوین کنم و بعدش یه اپراتور بگیرم که با ایدیوس بیاد تدوین من رو یه بار دیگه انجام بده تا خروجی فیلم با کیفیت باشه. بنابراین اولین همکاری کانون فیلم و عکس با انجمن سینمایی قم انجام شد. اپراتور تدوین فیلم تازه وارد از بچه های انجمن سینمایی قم بود. بنابراین به واسطه ی تدوین تازه وارد، با انجمن سینمایی استان خودم آشنا شدم. رئیس انجمن –آقای بیطرفان- از سبک کارم که متکی بر ایده های تدوینی بود، خوشش اومده بود و به این واسطه یه آشنایی ریزی بین ما رخ داد.

سر جریان مشکل تصویربرداری «من و تو و کلی احمق دیگه» یاد ایشون (آقای بیطرفان) افتادم و ازش کمک خواستم تا اگه می تونه با دو-سه نفر از تصویربردارهای انجمن سینمایی صحبت کنه که اگه می تونن بیان دور هم این کار رو بسازیم. دو تا شماره تماس از آقای بیطرفان گرفتم بهشون زنگ زدم. از پشت تلفن صداهاشون اصلاً نشون دهنده ی فیزیکشون نبود. قرار بود که هر سه دوربین، روی دست تصویربرداری کنن. اول سید رضا حسینی رو دیدم. جوانی بود که هیکلش به درد فیلمبرداری و نگه داشتن دوربین روی دست می خورد. ولی فیزیک بدنی نفر دوم، من رو در مورد توان فیلمبرداریش به شک انداخت. بیشتر شبیه جنازه ای بود که از یه سبیل آویزون شده! محمدمهدی رسولی!

  

ادامه مطلب ...

گلخندان با بازی چراغ

تصاویر زیر سیر تحولات عمیق و تطور تاریخی حضور گلخندان کبیر در کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی هست که چراغعلی به زیبایی توصیفش کرده. با تشکر از خانم توفیقی(عکاس پشت صحنه کشتن مرغ مقلد).

شکور  

ادامه مطلب ...

به مناسبت اکران خصوصی درایور / مصطفی عطارپور / عاشق واقعی سینما

مصطفی عطار یکی از عاشق های واقعی سینما تو کانونه... درضمن تاریخ ناطق سینما هم هست. از بچه های نسل اول کانون هم محسوب میشه. (به این پست نگاهی بکنید)



در گذشته من همیشه عطار رو به تنبلی و حرف زدن صرف متهم می کردم. ولی به نظر من از سال پیش چنان تغییر رفتار و عملکردی داشته که باید الگوی کسایی باشه که همش صرفا به کانون، نقد غیرهنری بودن میکنن. 

ادامه مطلب ...

آن یار سفر کرده

                                             شکوری نیست وبلاگ سوت و کوره

همین سه شنبه / ساعت 9 صبح


علی محیط دومین عضو کانون خواهد بود که در حین عضویت، از پایان نامه ی ارشدش هم دفاع میکنه...

ساعت 9 صبح سه شنبه / کلاس 115 یا 116 یا 117 دانشکده ی برق و کامپیوتر

«به هم» خندیدن کاری خوبی نیست پس هر کی دوست داره بیاد که «با هم» بهش بخندیم و کلی اذیتش کنیم...

شکور

در راستای معرفی اعضا

 

محمد مهدی رسولی 

جوات شالیکار

چند خاطره از محمد فرامرزی

شکورم

و اینک

محمد فرامرزی به روایت تصویر


1- محمد فرامرزی در تعطیلات (جنوب غربی ونزوئلا):


ادامه مطلب ...

خاطرات کانون: مژده بشیری

این خاطره شاید به معنای واقعی، کانونی نباشه، ولی خاطره ایه که 7-8تا از بچه های کانون توش بودن و همین امروز اتفاق افتاد

خانم مژده بشیری، عضو قدیمی و فعال و خوب کانون، یه یه ماهی هست که به خاطر مشکلاتی که برای کمرشون پیش اومده، نه تنها نتونستن به کانون سر بزنن بلکه حتی فکر کنم که مجبور به حذف ترم شدن

دیروز ایشون عمل جراحی داشتن که ایشالا فردا مرخص میشن

یه سری از بچه های کانون تصمیم گرفتیم که با هم بریم عیادت

سری اول از بچه ها من بودم و فرامرزی و فینی زاده و خانم شاهتوری و از اعضای قدیم، امین نوری و دوستش، آقای کوشا

طبق روال معمول با شوخی و خنده داشتیم میرفتیم سمت بیمارستان (خوب میدونستیم که عمل خوب بوده و مشکلی خداروشکر پیش نیومده)

تو آسانسور علاوه بر ما یه آقای مسنی هم بود که بی توجه به حرفای ما منتظر رسیدن به مقصدش بود

تو آسانسور با شوخی و خنده سر طبقه و بخشی که باید میرفتیم بحث شده بود

امین میگفت بخش شش، طبقه نه

فینی میگفت نه بابا طبقه نه بخش سه قسمت قلب

شاهتوری میگفت مگه بخش شش طبقه ی سه نبود؟

من میگفتم باس بریم بخش کودکان

فرامرزی میگفت که بابا بخش شش نه، بخش شُش

من گفتم آخرشم میریم پشت بوم میبینیم که یه آلونک درست کردن سردرش هم نوشتن: محل نگهداری خانم بشیری

یهو اون آقا یه نگاهی کرد به ما و از آسانسور پیاده شد

ما هم همراش پیاده شدیم

همگی درحال چک و چونه زدن داشتیم تابلوی روبرومون رو نگاه میکردیم که بالاخره محل بستری شدن خانم بشیری رو رصد کنیم که یهو اون آقا برگشت گفت: بفرمایید از این طرفه!!!

همگی ساکت شدیم

ادامه داد که: بفرمایید...من پدرشم...

.

.

.

مث میت سفید شدیم...

 

شکور

 

خاطرات: بازیگر مصمم

چند هفته ای از تاسیس کانون نگذشته بود

تو خوابگاه نشسته بودم که یهو یکی در زد

در رو باز کردم

یه بنده خدایی با یه عینک تقریبا ته استکانی، هیکل نسبتا گوشتی، موهای نسبتا بلند لخت که تا زیر گوشش آویزون شده بود با یه لبخند ملیح و لحن عجیب بهم گفت...شما آقای شکوری هستید؟

فقط چند هفته بود که کانون روتاسیس کرده بودم

وحشتناک بود

حتی نمایش اولین فیلم هم کنسل شده بود

داشتم زیر بار مشکلات نمایش یه فیلم معمولی تو دانشگاه کمرم میشکست

برا همین دغدغه های کانون فیلم چیزایی بود که الان گفتنش واقعا خنده داره

گفتم بله بفرمایید

گفت: شما دبیر کانون فیلم دانشگاهید؟

لبخند زدم گفتم...آره حاجی بوگو..

بدون هیچ مقدمه ای گفت: میخوام بازیگر شم!!!!!!!!!!

یکم جا خوردم، خنده ام گرفت...گفتم: خوب برو دو سال دیگه بیا فیلم بسازیم چون الان واقعا اوضاع طوریه که نمیشه فیلم ساخت

ولی اون بند خدا نرفت...اومد کانون و دقیقا دو سال بعد تو اولین فیلمم، اولین بازیش رو کرد

اسمش بود: مصطفی عطارپور


شکورم