کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

خاطرات کانون: مژده بشیری

این خاطره شاید به معنای واقعی، کانونی نباشه، ولی خاطره ایه که 7-8تا از بچه های کانون توش بودن و همین امروز اتفاق افتاد

خانم مژده بشیری، عضو قدیمی و فعال و خوب کانون، یه یه ماهی هست که به خاطر مشکلاتی که برای کمرشون پیش اومده، نه تنها نتونستن به کانون سر بزنن بلکه حتی فکر کنم که مجبور به حذف ترم شدن

دیروز ایشون عمل جراحی داشتن که ایشالا فردا مرخص میشن

یه سری از بچه های کانون تصمیم گرفتیم که با هم بریم عیادت

سری اول از بچه ها من بودم و فرامرزی و فینی زاده و خانم شاهتوری و از اعضای قدیم، امین نوری و دوستش، آقای کوشا

طبق روال معمول با شوخی و خنده داشتیم میرفتیم سمت بیمارستان (خوب میدونستیم که عمل خوب بوده و مشکلی خداروشکر پیش نیومده)

تو آسانسور علاوه بر ما یه آقای مسنی هم بود که بی توجه به حرفای ما منتظر رسیدن به مقصدش بود

تو آسانسور با شوخی و خنده سر طبقه و بخشی که باید میرفتیم بحث شده بود

امین میگفت بخش شش، طبقه نه

فینی میگفت نه بابا طبقه نه بخش سه قسمت قلب

شاهتوری میگفت مگه بخش شش طبقه ی سه نبود؟

من میگفتم باس بریم بخش کودکان

فرامرزی میگفت که بابا بخش شش نه، بخش شُش

من گفتم آخرشم میریم پشت بوم میبینیم که یه آلونک درست کردن سردرش هم نوشتن: محل نگهداری خانم بشیری

یهو اون آقا یه نگاهی کرد به ما و از آسانسور پیاده شد

ما هم همراش پیاده شدیم

همگی درحال چک و چونه زدن داشتیم تابلوی روبرومون رو نگاه میکردیم که بالاخره محل بستری شدن خانم بشیری رو رصد کنیم که یهو اون آقا برگشت گفت: بفرمایید از این طرفه!!!

همگی ساکت شدیم

ادامه داد که: بفرمایید...من پدرشم...

.

.

.

مث میت سفید شدیم...

 

شکور

 

نظرات 12 + ارسال نظر
الهام محمدنژاد دوشنبه 30 آبان 1390 ساعت 22:04

وای عالیییییی بود....!!تازه ما 1دورم از زبون پدر خانم بشیری این اتفاق رو شنیدیم و کلی خندیدیم، همینطور از سفید شدن رنگتون...تا 1ساعتم بحث شما نقل مجلس بود آقای شکوری
خلاصه اینکه اتفای جالبی بود
ایشالا که مژده هرچه سریعتر خوب بشه و برگرده کانون...











شکور

الهام محمدنژاد دوشنبه 30 آبان 1390 ساعت 22:07

راستی از جانب خانم سلسمیان ام یه اتفاق جالبی افتاد و کلی خندیدیم که اگه خود تهمینه مایل باشن بنویسه اینجا

جواد شالیکار دوشنبه 30 آبان 1390 ساعت 22:53

خیلی خوب بود یا( به قولی اسمی بود)فرامرزی داخل پرانتزو می دونه چیه

بابا منظور ایشون کلماتی همچون خفن - خدا - باحال - مشتی - توپ - بسیار عالی - ... است

جهان سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 00:21



زهرا جمالی سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 15:25

وااااااااااااای خیلی خوب بود . چه حالی داشتید وقتی فهمیدید پدرشون هستند؟

والا همونطور که عرض کردم چون میتی در گور، سفید گشتیم

شکور مرده

یاسمین سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:50


من بودم از همون جا عقب گرد برمی گشتم!

حسین فلاح چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 13:43

سوتی فوق العاده ای بود

محمد شفیعی جمعه 4 آذر 1390 ساعت 10:51

سلام بر همگی.من تازه متوجه عمل خانم بشیری شدم.خیلی متاثر شدم.
براشون ارزوی سلامتی می کنم و امیدوارم ایشونو هرچه سریعتر با صحت کامل ببینیم.
در مورد این گافی که دادین می تونم بگم که اینقدر خوب اتفاق افتاده که می شه یه فیلم کوتاه جالب ازش دراورد !!!

سلام
قربونت
ببینیمت

شکورم

مهدی عمادی پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 22:48

جه رمانتیک... آه... پدری بر بالین دختری

شکور چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 06:37

اینم موضوعش رو اصلاح کردم و برچسب زدم
شکور

دمتان گرم
مریم حیدری

زرگر چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 18:51

خیلی خوب بود....

عطار چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 22:31

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد