برگزاری جلسات هفتگی کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی با حضور اعضای جدید کانون.
آیدی کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی در فضای مجازی:
https://www.instagram.com/sbufilm/
حسین علی اکبر(مسئول تاریخچه)
یکی از دوستانِ سابقم برایم نامهای داد و گفت: «چرا اینقدر به سینِما علاقهمندی؟ – گاهی وقتها که نامههایت را میخوانم، غبطه به این میخورم که چرا زندگیام مثل یک سینهفیل نمیگذرد.» میباید نکتهای بهتان بگویم: منظور از «نامه» همان «ایمیل/E-mail» است و این رفیق من هم، گاهی زیادی اغراق میکند ــ به قول بِکِت، جملههای پیشین میباید به ماضی بعید بازنویسی شود ــ القصه که خودش هم دانشجوی تئاتر است و ما ( من و سایهام) فقط در ساحتِ سینما میپلکیم و نمیدانید، تنها چیزی که میخواهیم کشف جهانی نوست ــ هوم! دارد جالب میشود! ــ اگر بخواهم از علاقهام به سینما بگویم، میباید یکخردهای طیالازمان کنم و فلشبک بزنم به دوران کودکی، حوالی همان سالهایی که چشمهام را به آسمان میدوختم و دربارهیِ چراغهایِ چشمکزن گنبد سیاه رویابافی میکردم؛ امّا نه، صبر کنید! خاطرات محوی هم از هفت سالگی به یاد دارم، همان دورهای که از سرزمین غربِ مصر باستان، روحیهیِ جست و جوگرم را باز یافته و راهم را پِی سایههای موّاجِ مومیاییهای مدفونِ در هیکلهایِ باستانیِ گَز کردم؛ امّا حتم دارم این یادمانِ کهنْ نردبانی شد، ــ در منِ من ــ برای صعود به عالم کبیر: همان شهرِ قصههایِ باستانی و آمالِ بشریّت از یاد رفته... .
باری، اشتیاقِ به کشف ناشناختهها، کمْکم با خواندن کارهای هرژه و استیونسن و گنجهای مدفونش در وجودم پَربارتر میشد تا اینکه، چشمهایم به رنجهای زمین باز شد. نه! دیگر نگاهم را به آسمان نمیدوختم و نغمهیِ ازلی و ابدیشان را زمزمه نمیکردم. گفتی رفتهْرفته، دنیای پیشینیان برایم رنگ میباخت؛ میدانید چه میگویم؟ در خاورمیانه ــ این نکبتِ لایزالِ نفرین شده ــ، کودکان زود شیر زن و شیر مرد میشوند؛ پنداری این خطّهی پر از درد و رنج، هیچگاه نمیخواهد روی خوشبختی ببیند و همیشهٔ زمان نیز، با شعر و ادبیات، آرزوهای از یاد رفتهاش را بهروی کتیبهها روغن میزند!
وجد زمانی آغاز شد که به تماشای ادیسهٔ فضایی: 2001 نشستم؛ اشتیاقی که در پستویِ وجودم رنگ باخته بود، بهیکباره شعلهور شد. پنداری بر صفحهٔ نمایش ــ یکی از آرزوهایم این است که روزی دوباره بر پردهٔ نقرهای ببینمش ــ روح بشریت به نمایش در آمد و نشانم داد که سینما میتواند در عین نمایش آرزوهای انسان، شاعر و حقیقتگو نیز باشد، و این تجلّیِ امید بود؛ امیدی از یاد رفته و نیز، شوری که دوباره تمام «هستی»ام را فتح کرده بود، چه فتحِ مبارکی!
ن.ب.
سلام
خیلی وقت بود ک تصمیم داشتم حرفایی رو تو وبلاگ بزنم ک الان میسر شد
خیلیاتون من رو می شناسید و خیلی ها هم نه . . .
من از اواسط شهریورماه 90 عضو کانون فیلم شدم.اولین حضورم تو کانون اکران فیلم"ضامن دار"عباس شکوری بود ک بواسطه ی اینکه منم ی نقش ریز تو صدابرداری این فیلم داشتم توسط عباس شکوری به دانشگاه شهیدبهشتی و کانون فیلم دعوت شدم.من هیچوقت این روز خاص رو از خاطر نمی برم.کلی جوون خوب و فعال و پرانرژی و خوش اخلاق که همه با هم کمک کرده بودند تو ساخت این فیلم جمع شده بودند ک دسترنج خودشون رو روی پرده ببینند.همه بی صبرانه منتظر نمایش فیلم بودیم.قبل از شروع فیلم بچه ها با دوتا عکس پشت صحنه از عباس شکوری تقدیر کردند.شادی و شیرینی و خوشحالی بود ک اون وسط موج می زد منو یاد روز اول مدرسه ی بچه های اول دبستانی می نداخت. منم ی غریبه بودم ک یه گوشه برا خودم نشسته بودم.اکران شروع شد و فیلم رو تماشا کردیم و وقتی لامپا روشن شد کلی سوت و کف و هورا کشیدند.من با تعجب و حس غربت و ی لبخند ریز و سرخی گونه بچه ها رو تماشا می کردم.تو همون جلسه با چند نفر خوش و بش کردم و ی رابطه ی ریز بین من و کانون و بچه ها ایجاد شد...
شانزده شهریور هزاروسیصدونود.اکران فیلم ضامن دار در کنار بچه های پرانرژی و فعال و باحال کانون فیلم
(بقیه در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
زرگر کانون را مثل دسته گل کرده. خدایش نگه داراد. ناهار را گرفته ام آمده ام کانون قادری وار، ماهی دانشگاه را با یکی شریک شوم.کسی نیست/ در آرشیو تولیدات کانون مستند رسولی را باز کرده ام، صدا نیست. ابزار پخش صدا نیست و باور کنید لب خانی بیانات استاد ملک خیلی سخت است.فصل امتحانات است و یاران هر آنچه در ترم نخوانده اند را گذاشته اند این هفته بخوانند. کانون بدون اعضای کانون فضای محاکمه کافکا را دارد. آدمیزاد نمیداند چه بکند . طول ترم درس بخوانید دیگر. دلمان گرفت.
پ ن : پاسخ به سوالات روی تخته را مطالعه و برای پیوستن به تیم تحقیقاتی،اعلام آمادگی کنید. ثواب دارد (به شرط تصویب پروژه- بعد از امتحانات)
بچه ها اکران فیلم هانا آرنت واقعا خوب و عالی بود.از همه تون که انقدر پرانرژی و فعالید و خیلی خیلی تو این کار کمک کردید تشکر میکنم.خانم فریدا حصاری و خانم فاطمه آرامش امروز واقعا خسته شدید و خیلی زحمت کشیدید مرسی.آقای عبقریان واقعا ممنونم که حواستون به همه چی هست و از دور مواظبید اتفاقی نیفته.از آقای یوسفی فر تشکر ویژه بکنم که با وجود خیلی مشکلات و کلاس داشتن اومدند و مسئول سیستم بودند.آقای قریشی،خانم زارعی و خانم أسدی و خانم هدی سرکشیک و آقای امامی و آقای پهلوان واقعا تشکر میکنم ازتون و میدونم همگی خیلی کار داشتید و با این حال اومدید.آقای حیدری و آقای عطار پور خیلی ممنونم که اومدید اوضاع رو چک کردید،سر زدید و از خوب پیش رفتن برنامه مطمئن شدید.و ممنون از همه بچه های کانون که به من کمک کردند و مهمتر اینکه به من مسئولیت دادند و بهم اعتماد کردند با وجود صغر سن و تجربه و سال اولی بودن.امیدوارم همه ی برنامه های کانون انقدر خوب پیش بره:)
تقویم تاریخ...
چهار سال پیش در چنین روزهایی بود که کانون بخاطر کمبود سن از وجود افرادی مثل عبقریان ها،زرگرها،حصاری ها،احمدی هاها(ساجده و بهداد)حیدری مونث ها و ...و حسینی ها و مساعدها و نجاتی ها و ملک محمدی ها و سیفی ها محروم بود...عده ای شان پشت کنکور دست و پا می زدند و عده ای هم تو عوالم دوران راهنمایی بودند!طغیون پسر مرشد معلوم نبود چکار می کرد و هانی هم تو خاک و خلای قم بود و حیدری مذکر هم تو فردوسی مِشَد دود چراغ پیه سوز می خورد!
مدتی بود که بواسطه ی دو همکاری من و عباس شکوری که یکی فیلم من و تو کلی احمق دیگه و دیگری کلیپ فارغ التحصیلان پردیس قم دانشگاه تهران بود هم من با او که در کانون فیلم فیلم ساخت و هم او با کسی مثل من که آنروزها یک فیلمبردار آماتور بود آشنایی بیشتری پیدا کردم.جرقه ی این ارتباط بیشتر اکران خاطره انگیز"ضامن دار"در شهریور ماه سال 90 بود.مدتی باهم در دوره ای ک تلگرام و واتس اپ و مرحوم وایبرهنوز اینقدر فراگیر نشده بودند با عباس شکوری در زنده یاد یاهو مسنجر چت پرباری در مورد فیلم جدیدی به نام گره کور(که بعدها مبدل به تردید ابدی شد)که عباس شکوری می خواست شروع کنه انجام دادیم که من بعدا آنرا در قامت یک پست در وبلاگ عزیز که این روزها در بستر بیماری رکود است، و برای آن شفای عاجل آرزومندیم قرار دادم...این پست بود
. . . و بدین سان بود که قول و قرارهای اولیه ما برای ساخت فیلم گذارده شد
به دنباله بعد توجه . . .
ادامه مطلب ...
آن جمع خوبان نیکو سرشتی، آن فخر کانون های بهشتی، آن مهین گولاخ، آن کانون شاخ، قبله دل های سلیم، کانون عکس و فیلم، در سنه 1427َ هجری قمری چشم بر جهان گشود تا بو که کنون پس از 10 سال هم چنان پابرجا باشد و زنده به جان اعضا.
َ
یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . . .
یه کانون فیلمی بود تو دانشگاه شهیدبهشتی...کلی برو بیا داشت.کلی فعالیت داشت.کلی آدمای جورواجور میومدن و می رفتن.اینور و اونور کلی اسم در کرده بود... ادامه مطلب ...
من باید این متن رو که قبلاًنوشته بودم تو پست قبلی کپی میکردم که نمیدونم چرا یادم رفت.
از دوستان و همکاران تولید کلیپ مشاوره تشکر میکنم:
ادامه مطلب ...همایش رویش شیراز
موقع اهدای جوایز به بهترین کانون فیلم و عکس دانشگاه های کشور
پیشنهاد میشود مطالعه شود...
ساعت، دم دمای 5 عصره و توی دانشگاه شهید بهشتی پرنده پر نمیزنه.
خورشید پشت کوی شهدا قایم شده و پنهانی گرد طلا میپاشه به زیر ابرهای بریده بریدهای که آسمون بالای ساختمون آی تی رو پوشوندن.
ولی تو همین دانشگاهِ خالی و ابری که داره بعد از یه روزِ سنگینِ علمی و پژوهشی ( و شاید حتا عاطفی!) اولین نفس های استراحت عصرانهش رو میکشه، یه سری آدمِ گلِ متعهد وجود دارن، که تو سکوت، دم دادن به دمِ خستهی دانشگاه، پشت میزهای سفید، روی صندلیهای پلاستیکی و ناراحت سفید نشستن و منتظر خریداری هستن که میدونن دیگه خبری ازش نیست.
ولی خب... مسئولیت قبول کردن دیگه! باید تا تهش بمونن!
ادامه مطلب ...
به نام خدا
کلاکت تو کمد کانون بود.
دسته جمعی آب هویج برای تقویت بینایی اعضا، مهمون دبیر :))
منتظرتونیم.
جهان
امروز یه لحظه دیدم ده تا عضو تو کانون بودن. دقت که کردم دیدم 6 تاشون، دانشجوی شهید بهشتی بودن و 4 تاشون دانشجوی شهید بهشتی نبودن...
این چیزیه که به صراحت از چند سال پیش در موردش صحبت کردیم و حتی در اساسنامه دنبالش بودیم.
روزگاری تنها اعضای فرادانشگاهی ما، رسولی و بابک رضائی بودن...
«اما حالا چی؟!...» (به سبک عطار بخوانید)
شکور
چهار پنج اتفاق بسیار خوب که تو این چهار پنج سال برام تو کانون فیلم افتاد .
سلام
پارسال همین روزها بود که مشغول ضبط فیلم مصطفی عطارپور بودیم.روزهای گرم تهران بود و لوکیشن ما تمام خارجی ولی گرم تر از لوکیشن ها فضای معنوی صمیمی بین بچه ها بود که سختی کار رو از یادها می برد.برای من پروژه ی بسیارخوبی بود.شهریور ماه هم سالگرد پایان یک دلقک هست و همه مون بی صبرانه برای اکران این فیلم لحظه ها رو می شماریم. . . دانه دانه . . .
به همین بهانه چندتا عکس از پشت صحنه ی پایان یک دلقک را باهم می بینیم و چشم انتظار اکران می مانیم...
یادم می آید دکتر کاظمی، دیگر هر وقت چشمش به من می افتاد، خنده اش می گرفت...
آخرین بار فکر کنم حدود یک سال پیش بود... به عنوان مدیر فرهنگی پردیس عباسپور، در ساختمان معاونت فرهنگی در جلسه ای شرکت داشت. من را که دید زد زیر خنده: «تو نمیخوای بری پسر؟»... من را که می دید، همیشه این جمله را می گفت...
وقتی دکتر کاظمی می رفت، دکتر صالحی، شاداب تر و خندان تر
از دکتر کاظمی آمد. یادم نمی رود روزی که سمت مدیریت فرهنگی قرار بود بین این دو جابه
جا شود... گرگیجه گرفته بودم.[1]
بعدها، دکتر صالحی زاده با آن روحیه ی شاداب و طنز، مسئول روابط عمومی دانشگاه شد... و حالا این دکتر کاظمی است که این پست را از دکتر صالحی تحویل می گیرد...
داستان این جابه جایی ها داستان جالبی است... یکی که دوستش داری بعد از مدتها در جایی که ربطی به چیزی ندارد، باز پیدایش می شود. و بیشتر می فهمم که واقعاً زمین گرد است.
خلاصه که همانطور که دیروز خداحافظی کردیم، امروز، سلام
دکتر جان. من هنوز اینجام! [2]
همچین که فارغ التحصیل میشی، همچین که جزو قدیمیا میشی، همچین که کم کم اسمت از لیست فعالین حذف میشه، همچین که دیگه تو عکسهای دسته جمعی، اکثریت جدید میشن و تو دیگه نمیشناسی و میشه گفت همچین که از عکسهای دسته جمعی حذف میشی ...
حس می کنی که بوی کهنگی و نا گرفتی و وقت خداحافظیت رسیده.
آخرین نمره ی لیسانسم چهل روز پیش اومد و این یعنی تمام.
بدو بدو های اکرانها، پوستر زدن ها، جلسه ها، پنج شنبه ها، مسئولیت ها و خیلی چیزهای دیگه – منطقاً- تمام.
ولی اگر من آدم منطقیی بودم، این دلناز نبودم. به هر حال من دوست دارم باز هم باشم و فعال باشم. همین. :)
بنده و آقای فرامرزی -دبیر وقت کانون- در حال چانه زنی برای گرفتن مجوز اکران با آقای صالحی زاده - مدیر آن زمان.
تصویر متعلق به مستند کانون است.
قدیم ترا زمانی که مدرسه می رفتیم دیگه از امتحانای خرداد دغدغه ی دلتنگی واسه دوستامون ی دلهره ی جداگانه سوای دلهره امتحانات بود.ندیدن اینهمه دوست اونم برای سه ماه خیلی سنگین بود.اونروزا مثل امروز واتس آپ و تلگرام و اینستاگرام نبود ک . . . نهایت چیزی ک می تونستی داشته باشی شماره تلفن خونه دوستت بود که امثال من انقد کمرو و خجالتی بودن ک رو نداشتن ب خونه دوست شون زنگ بزنن ک نکنه والدینش گوشی رو بردارن و . . .(ی لحظه تصور کنید مهدی رسولی و خجالتی بودن!)
از همه بدترم پنجم ابتدایی بود که سال بعدش معلوم نبود با چندتا از دوستات بتونی سال بعد همکلاس و هم مدرسه باشی . . . این چیزایی که الان ما می گیم برای این نسل مث ی شوخی یا تعریف کردن تاریخ هست . . .
اینا همه ش بهانه بود . . .با تلفن و پیام و نت و تانگو و غیره ذلک حالم خوب نمی شه . . . دلم برای دیدن دوستام تو همین مدت کم تنگ شده . . . انشاالله ک بزودی زود همه تون رو خوب و خوش و خرم با یه اکران از یه فیلم درست و حسابی بزودی می بینم
با احترام به همه کانون فیلمی ها
ممدمهتی رسولی(زید عزه)
همین اواخر بعد از امتحانات . . .
عکس از : Automatic Timer :)
دوستان کانونی عزیز...
نمیدونم این پستو قبلا کس دیگه ای گذاشته یا نه ولی خوبس دوباره ریمیکس بشه...
هر کدومتون دوس داشتین در زیر این پست خنده دارترین(نه به یادماندنی ترین) خاطره ای که مربوط به کانون و یا پروژه کانونی بوده رو این زیر کامنت کنه....
خاطره خودم :
ادامه مطلب ...