اون زمونا که هنوز کانون تو کانکس بود و راهای صعب العبور داشت (جوونای امروزی بیایین بیبیند ما برا رسیدن به کانون چ سختی هایی که نکشیدیم)یه روز آفتابی بعد برف بود ک دیدم سرراه ورودی کانون ساندیس هایی ریخته!!!قضیه چیه؟!!مگه میشه همچین چیزی انجا باشه وبچه ها کانون برنداشته باشن!!از پنجره کانون یه نور قرمزی دیدم!بللللللللللللله دوربین!!از اونجایی که هنوز کفی بودم ب روی مبارک نیووردم و رفتم تو کانون ک دیدم بقیه هم بله به روی مبارک نمیارن !خلاصه اینا نتظر بودن بنده همچنان نفمیده باشم دوربینو که بهشون گفتم اگه فلش دوربین رو خاموش کنید احتمال لو رفتن کمتره
اخرم نفمیدم ساندیسای پرتقالی تاریخ نگذشته اون همه اونجا چیکار میکرد ولی مدتها(علکی مثلن ما نخورده نیستم ته تهش دو روز )توکانون زرت و زرت ساندیس پرتقالی میزدیم....
اینم عکس ی بخش از خلاقیتش
(بلت نبودم عکسشو بذارم کم کم یاد میگیرم)
تا جایی که یادمه، همه ش زیر سر ممدفرامرزی بود
شکورم
الهه جان اگه بخوای کمک میکنم یاد بگیری . یا اصلا میتونی عکس رو برای من بفرستی تا بذارمش . اصلا مشکلی نیست
چه قدر پست خوبی بود . متشکر
راستی مرسی با برچسب و دسته بندی درست حال کردم
ساندیسا رو من پیدا کردم
خیلی خوب ود اون روز کلی خندیدیم