ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یادم می آید دکتر کاظمی، دیگر هر وقت چشمش به من می افتاد، خنده اش می گرفت...
آخرین بار فکر کنم حدود یک سال پیش بود... به عنوان مدیر فرهنگی پردیس عباسپور، در ساختمان معاونت فرهنگی در جلسه ای شرکت داشت. من را که دید زد زیر خنده: «تو نمیخوای بری پسر؟»... من را که می دید، همیشه این جمله را می گفت...
وقتی دکتر کاظمی می رفت، دکتر صالحی، شاداب تر و خندان تر
از دکتر کاظمی آمد. یادم نمی رود روزی که سمت مدیریت فرهنگی قرار بود بین این دو جابه
جا شود... گرگیجه گرفته بودم.[1]
بعدها، دکتر صالحی زاده با آن روحیه ی شاداب و طنز، مسئول روابط عمومی دانشگاه شد... و حالا این دکتر کاظمی است که این پست را از دکتر صالحی تحویل می گیرد...
داستان این جابه جایی ها داستان جالبی است... یکی که دوستش داری بعد از مدتها در جایی که ربطی به چیزی ندارد، باز پیدایش می شود. و بیشتر می فهمم که واقعاً زمین گرد است.
خلاصه که همانطور که دیروز خداحافظی کردیم، امروز، سلام
دکتر جان. من هنوز اینجام! [2]
تو پیش تولید تردید ابدی بود ک رفتن انگار . . .
منم اون عکس رو امضا کردم
دکتر کاظمی،تو هفته فرهنگ عکست رو دیدی تو عکسای دسته جمعی، گفت این هنوز هست؟ گفتیم اره، گفتید اون ماطیک رو من این رو سیاه کنم تو عکس