کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

سه پیرمرد

از راست به چپ: عباس شکوری(به نمایندگی از کانون فیلم و عکس)، دکتر کاظمی کارگر(مدیر اسبق امورفرهنگی)، دکتر صالحی زاده(مدیر جدید امورفرهنگی)


داستان این عکس برمیگرده به خیلی خیلی قدیم

یعنی همین پریروز البت

همونطور که قرارمون بود، ما هدیه ی خداحافظی دکتر کاظمی رو میخواستیم دوشنبه ببریم دفترشون که نبودن

برا همین من تک و تنها موندم

سه شنبه همینطوری الکی به کاظم فاضلی گفتم ببینه که آیا دکتر هست یا نه

و کاظم نمیدونست دکتر کاظمی کیه

جالب اینجاست که کاظم دانشجوی دانشکده ی برق و عضو کانون فیلمه و هر کدوم از این دو سمت باید باعث بشه که دکتر کاظمی رو بشناسه ولی دکتر رو نمیشناخت

خلاصه که ازش خواستم که بره اتاق دکتر کاظمی (که اسم دکتر روی درش هست) ببینه کسی هست یا نه

کاظم پیامک داد که بله، دکتر هست

من ازش پرسیدم که آیا تنهاست؟

کاظم ما هم پیامک داد که: نه تنها نبود، داشت با یکی حرف میزد

خلاصه ما گفتیم که حتما یه دانشجویی رفته پیش دکتر

قاب رو برداشتم و رفتم دفتر دکتر

و برای اولین بار بود که دکتر توی دفترش بود ولی در دفترش بسته بود

در زدم

و در باز شد

و من شاخ درآوردم چون به جای دکتر کاظمی، دکتر صالحی زاده، مدیر جدید امورفرهنگی در اتاق رو باز کرد

یه لحظه کلا دنیا برام عوض شد

احساس کردم که بازم حافظه ام قاطی کرده و از اول این دکتر صالحی بوده که رئیس امورفرهنگی بود و حالا دکتر کاظمی جاش اومده و من الان اومدم برای خداحافظی با دکتر صالحی

یا اینکه گفتم نکنه حافظه ام به این حد داغون شده که حتی صورت آدما رو هم با هم قاطی میکنم و از اول دکتر کاظمی این ریختی که الان دارم میبینیم بوده و دکتر صالحی هست که ریش پرفسوری میذاره و کچله

یا اینکه از اول، دانشکده ی برق، مدیریت امور فرهنگی بوده نه دانشکده ی برق و من الان مقابل دفتر مدیر امورفرهنگی ام

خلاصه تو همین فکرا و شک به حافظه و عقل خودم بودم که با باز شدن کامل در، دکتر کاظمی هم در قاب دوربین من قرار گرفت

یه درصد هم فکر نمیکردم که مدیر جدید و قدیم امورفرهنگی رو تو دفتر دکتر کاظمی ببینم برا همین هم بود که اولین احتمالی که دادم، از دست دادن عقل خودم بود

کاظم هم علاوه بر دکتر کاظمی، دکتر صالحی زاده رو نمیشناخت به خاطر همین هم گفته بود که دکتر کاظمی داشت با یکی حرف میزد!

خلاصه که من پیرمرد کانون، در عین تعجب با دو پیرمرد فرهنگی دانشگاه نشستیم و جک گفتیم و چایی خوردیم و از دوره ی دایناسور ها و دکتر ندیمی و رضا خان حرف زدیم و در آخر بعد از اینکه به نمایندگی از اعضای کانون قاب رو به دکتر کاظمی هدیه کردم، این عکس رو انداختیم...

برای دکتر کاظمی آرزوی موفقیت و مدار و خازن دارم...

...

نظرات 6 + ارسال نظر
جهان پنج‌شنبه 8 تیر 1391 ساعت 21:01

رامین پنج‌شنبه 8 تیر 1391 ساعت 22:30

حاجی ما سر فیلمبرداری پژمان بودیم وگرنه حتما میومدیم واسه تشکر از دکتر..

قربون دایی
شکورم

سبا حق طلب جمعه 9 تیر 1391 ساعت 00:01


خسته نباشید.عکس العمل دو پیرمرد چی بود؟.

سلامت باشید
آقای دکتر کاظمی که ری اکشن همیشگیشون بود
همونجا هم گفتم که آقای دکتر احساس ندارن
آقای دکتر صالحی هم به این فکر افتادن که بیش از آقای دکتر کاظمی با ما همکاری کنن تا قاب بزرگتری براشون بگیریم
شکورم

پریماه مرادپور شنبه 10 تیر 1391 ساعت 19:56

خسته نباشید!!! آقای شکوری یکم در مورد حس اون موقتون صحبت کنین.....!!!![: فک کنم 1حس تجربه نشدنی!!!!

احساس ها، متنوع بودن، ولی حسی که غالب بود، حس پیری بود...آخه هرچی دکتر صالحی و دکتر کاظمی میگفتن، من هم میدونستم...و وقتی من از زمان دکتر ندیمی حرف میزدم، دوستان زیاد خاطرشون نبود...

ترابی شنبه 10 تیر 1391 ساعت 22:26

خیلی خوب بود

محمد فرامرزی راد دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 09:12

خداااااااای من!
یک شاه خاطره است.
از تعبیراتی که در صحنه ی باز شدن در کردی خوشم اومد
بعدا میخام با تمام جزئیات ازت بشنوم چی شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد