ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
خیلی وقت بود ک تصمیم داشتم حرفایی رو تو وبلاگ بزنم ک الان میسر شد
خیلیاتون من رو می شناسید و خیلی ها هم نه . . .
من از اواسط شهریورماه 90 عضو کانون فیلم شدم.اولین حضورم تو کانون اکران فیلم"ضامن دار"عباس شکوری بود ک بواسطه ی اینکه منم ی نقش ریز تو صدابرداری این فیلم داشتم توسط عباس شکوری به دانشگاه شهیدبهشتی و کانون فیلم دعوت شدم.من هیچوقت این روز خاص رو از خاطر نمی برم.کلی جوون خوب و فعال و پرانرژی و خوش اخلاق که همه با هم کمک کرده بودند تو ساخت این فیلم جمع شده بودند ک دسترنج خودشون رو روی پرده ببینند.همه بی صبرانه منتظر نمایش فیلم بودیم.قبل از شروع فیلم بچه ها با دوتا عکس پشت صحنه از عباس شکوری تقدیر کردند.شادی و شیرینی و خوشحالی بود ک اون وسط موج می زد منو یاد روز اول مدرسه ی بچه های اول دبستانی می نداخت. منم ی غریبه بودم ک یه گوشه برا خودم نشسته بودم.اکران شروع شد و فیلم رو تماشا کردیم و وقتی لامپا روشن شد کلی سوت و کف و هورا کشیدند.من با تعجب و حس غربت و ی لبخند ریز و سرخی گونه بچه ها رو تماشا می کردم.تو همون جلسه با چند نفر خوش و بش کردم و ی رابطه ی ریز بین من و کانون و بچه ها ایجاد شد...
شانزده شهریور هزاروسیصدونود.اکران فیلم ضامن دار در کنار بچه های پرانرژی و فعال و باحال کانون فیلم
(بقیه در ادامه مطلب)
اون روزها کانون برا من شده بود معشوقی ک از ندیدنش بی تاب بودم.بواسطه ی اینکه من دانشجوی شهیدبهشتی و ساکن تهران نبودم قاعدتا نمی تونستم زیاد کانون بیام.ولی از هر فرصتی برای حضور تو کانون استفاده می کردم.روزهایی می شد ک وسط برنامه های کاری فرصت دست می داد و من از قم راه میفتادم و فاصله نزدیک ب دویست کیلومتری رو از خونه تا کانون رو تو سرما و گرما به عشق کانون می اومدم...توی راه همه فکر و ذکرم کانون بود برای همین طولانی بودن مسیر برام سخت نبود...اگرم سختی داشت وقتی وارد کانون می شدم انقدر آدم پرانرژی و باحال بود و آدم رو تحویل می گرفتن ک ریکاوری خیلی زود انجام می شد...افسوس ک خیلیاشون دیگه تو کانون نیستن................................
خیلی کارا کردیم.اکران،برگزاری کلاس،ساخت فیلم و . . . و این پنج سال مثل بقیه عمر زود گذشت و به قول شاعر:
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است / ور به سختی گذرد ثانیه هم بسیار است . . .
تقریبا پنج سال از اون روزها می گذره . . . روزهایی ک هرکدام برای من کلی خاطره و البته درس عبرت داشت. و من از خدا بخاطر اینکه سر راه عباس شکوری نامی قرار گرفتم ک پل آشنایی من با کانون شد از خدا خیلی ممنون هستم.
کانون فیلم و عکس برای من جای خاصی بود واقعا.کانون به من درس همکاری داد.درس رفاقت داد.درس مرام و معرفت داد.درس از خودگذشتگی داد.درس قانونمندی و نظم و انضباط همراه با دوستی داد.همه ی اینا رو مدیون کانونم.واقعا کانون به من درس زندگی داد.نه تنها به من بلکه خیلیا هم مثل من به این نکته اذعان داشتند که تو کانون بزرگ شدند..نمی دونم آیا امروزم بچه ها تو کانون همچین چیزی رو حس می کنند یا نه اما اگر حس نکنید ب نظرم کانون،کانون همیشه نیست . . .
کانون ب من یاد داد چطوری رفاقت و کار را باهم قاطی نکنم.کانون ب من یاد داد چطوری می تونم چارچوب دوستی و رفاقت رو مشخص کنم که هرچیزی سر جای خودش باشه.کانون به من یاد داد چطوری گروهی کار کنم و نقشم تو گروه مشخص باشه.به من یاد داد دوستی بی منت و بی چشمداشت ینی چی . . .کانون برای دل کار کردن رو به من یاد داد.کانون برای من تفکیک عقل و حس رو معنی کرد...
اما در کنار اینها،کانون عزیز حقایقی رو هم به من نشون داد.گرچه تلخ و سهمگین و سنگین اما . . .
کانون به من رنگ عوض کردن آدما رو نشون داد!کانون به من نامردی رو نشون داد!کانون به من نشون داد بعضی ها لیاقت اون چیزی ک تو ذهنت براشون درست کردی ندارند!کانون به من نشون داد خوبی از حد بگذرد نادان خیال بد کند!کانون به من نشون داد هرکسی لیاقت قدرت رو نداره!کانون به من نشون داد خیلیا راحت گذشته شون رو فراموش می کنن!کانون به من نشون داد بین همه آدم های خوب افرادی هم هستن ک برای نفع شخصی شون(حالا هرطور منفعتی ک باشه و شما فکرش رو بکنید میان کانون!کانون به من نشون داد رفیق بازی چطور می تونه همه چی رو بهم بزنه...
بله دوستان من . . .
کانون با همه ی مهربونی هاش اینطور بی رحمی ها رو هم داشت.که البته اینگونه بی رحمی رو به دوستی های نقابدار ترجیح می دم...
اما حالا ک من دیگر به پایان عمر کانونی ام رسیدم،امیدوارم شما تازه نفس ها از تجربیات من استفاده کنید...
دوستان برای این کانون خون دل ها خورده شده. روزهای زیادی با تلاش بی وقفه و گذشتن از درس و کلاس و کتاب و تحمل توبیخ و حذف و مشروطی و شب های زیادی با بی خوابی ها و کار کردن روی کلیپ و فیلم ها و برنامه ریزی و غیره گذشته تا یک تشکل دانشجویی ساده به عمر یک دهه فعالیت برسه.کانون امانتی از گذشتگان برای شما تازه نفس هاست...
من به سبب خدمت سربازی از همینجا از همه ی دوستان خوبم توی کانون فیلم و عکس دانشگاه شهیدبهشتی خداحافظی می کنم.امیدوارم بعدها ک یاد کانون میفتم و به کانون یا وبلاگ سر می زنم...
کانون فقط یه اتاق در باز و لامپ روشن با چند نفر آدم مثل بقیه آدم ها و وبلاگ فقط ی وبلاگ ساده و فراموش شده نباشه
. . .
حلال بفرمایید
محمدمهدی رسولی
نوزدهم مردادماه هزاروسیصدونودوپنج
عکس:بچه های کانون(یکی از بهترین نسل ها)در کنار سعید عقیقی(بعد از کلاس سینمای کلاسیک سال 87 یا 88)
ما سعادت اشنایی با شما رو نداشتیم
و از این بابت خیلی ناراحتیم
ایشالا وقتی که برگشتین بتونیم از تجربیاتتون استفاده کنیم
در پناه حق باشید
رسول جون تو جات
توی قلب کانون هست
و همیشه کمک های بزرگی به کانون کردی و باعث پیشرفت بچه های جوانی مثل من شدی
خداحافظی نمیخوام بکنم تا نبینمت
خیلی ممنون از پست قشنگتون
سربازی به سلامتی!
جناب رسولی خداحافظی چرا؟ بعد سربازی ایشالا حتما سر بزنید بهمون... منم تو این مدتی که به کانون اومدم متوجه شدم که چقدر شما برای کانون ارزشمند هستید... قطعا ما به حضورتون و تجربیات شما نیاز خواهیم داشت :) :)
آقای رسولی! خداحافظی بهتون نمیاد! سربازی که مادام العمر نیست.
آدم اصلا افسرده میشه این پست رو میخونه
آقای رسولی :( سربازی آخر راه نیستا سر بزنین بهمون حتمن :))) البته که خود منم اونموقع فترغ التحصیلم
چشم به هم بزنی تموم میشه حاج رسول. فاز غم بر ندار.
پاشو بیا کانون خداحافظی کن. اون کلیپ رو هم بردار بیار حداقل رو هارد کانون باشه.
میرید سربازی و برمیگردید به سلامتی ..پشت قشنگی بود ولی خداحافظی اینطوری قبول نیست ...زود تموم شه سربازیتون ایشالا ...مام تو کانون مثل شما تمام این بالا و پایین ها رو دیدیم اما برامون یه دستاورد داشت اونم پیدا کردن دوستان نابی مثل شما بود
اوستا، این چه حرفیه آخه. شما تو دلی همیشه. :دی
برو همیشه سلامت باشی، شاد و خوب برگرد.