ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یکی از دوستانِ سابقم برایم نامهای داد و گفت: «چرا اینقدر به سینِما علاقهمندی؟ – گاهی وقتها که نامههایت را میخوانم، غبطه به این میخورم که چرا زندگیام مثل یک سینهفیل نمیگذرد.» میباید نکتهای بهتان بگویم: منظور از «نامه» همان «ایمیل/E-mail» است و این رفیق من هم، گاهی زیادی اغراق میکند ــ به قول بِکِت، جملههای پیشین میباید به ماضی بعید بازنویسی شود ــ القصه که خودش هم دانشجوی تئاتر است و ما ( من و سایهام) فقط در ساحتِ سینما میپلکیم و نمیدانید، تنها چیزی که میخواهیم کشف جهانی نوست ــ هوم! دارد جالب میشود! ــ اگر بخواهم از علاقهام به سینما بگویم، میباید یکخردهای طیالازمان کنم و فلشبک بزنم به دوران کودکی، حوالی همان سالهایی که چشمهام را به آسمان میدوختم و دربارهیِ چراغهایِ چشمکزن گنبد سیاه رویابافی میکردم؛ امّا نه، صبر کنید! خاطرات محوی هم از هفت سالگی به یاد دارم، همان دورهای که از سرزمین غربِ مصر باستان، روحیهیِ جست و جوگرم را باز یافته و راهم را پِی سایههای موّاجِ مومیاییهای مدفونِ در هیکلهایِ باستانیِ گَز کردم؛ امّا حتم دارم این یادمانِ کهنْ نردبانی شد، ــ در منِ من ــ برای صعود به عالم کبیر: همان شهرِ قصههایِ باستانی و آمالِ بشریّت از یاد رفته... .
باری، اشتیاقِ به کشف ناشناختهها، کمْکم با خواندن کارهای هرژه و استیونسن و گنجهای مدفونش در وجودم پَربارتر میشد تا اینکه، چشمهایم به رنجهای زمین باز شد. نه! دیگر نگاهم را به آسمان نمیدوختم و نغمهیِ ازلی و ابدیشان را زمزمه نمیکردم. گفتی رفتهْرفته، دنیای پیشینیان برایم رنگ میباخت؛ میدانید چه میگویم؟ در خاورمیانه ــ این نکبتِ لایزالِ نفرین شده ــ، کودکان زود شیر زن و شیر مرد میشوند؛ پنداری این خطّهی پر از درد و رنج، هیچگاه نمیخواهد روی خوشبختی ببیند و همیشهٔ زمان نیز، با شعر و ادبیات، آرزوهای از یاد رفتهاش را بهروی کتیبهها روغن میزند!
وجد زمانی آغاز شد که به تماشای ادیسهٔ فضایی: 2001 نشستم؛ اشتیاقی که در پستویِ وجودم رنگ باخته بود، بهیکباره شعلهور شد. پنداری بر صفحهٔ نمایش ــ یکی از آرزوهایم این است که روزی دوباره بر پردهٔ نقرهای ببینمش ــ روح بشریت به نمایش در آمد و نشانم داد که سینما میتواند در عین نمایش آرزوهای انسان، شاعر و حقیقتگو نیز باشد، و این تجلّیِ امید بود؛ امیدی از یاد رفته و نیز، شوری که دوباره تمام «هستی»ام را فتح کرده بود، چه فتحِ مبارکی!
ن.ب.