ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کن:
اعتقاد دارم که باید درست زندگی کنم. مثلاً اگه یه پیرزن داره بارسنگینی
رو می بره،سعی نمی کنم کمکش کنم،ولی در رو براش نگه می دارم و می ذارم قبل
از من وارد بشه.
ری: درسته،اگر هم بخوای کمکش کنی و بارش رو ببری فکر می کنه می خوای ازش دزدی کنی.
کن:دقیقاً.
ری: این همون دنیایی یه که این روزها توش داری زندگی می کنی.
کن: در همین حال که می خوام درست زندگی کنم باید با حقیقتی کنار بیام که
بله... من چندتا آدم کشتم... نه زیاد،ولی بیشترشون آدمای خوبی نبودن،به جز
یه نفر.
ری: اون کی بود؟