کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

مورد توجه دیالوگ نویسان


کن: اعتقاد دارم که باید درست زندگی کنم. مثلاً اگه یه پیرزن داره بارسنگینی رو می بره،سعی نمی کنم کمکش کنم،ولی در رو براش نگه می دارم و می ذارم قبل از من وارد بشه.
ری: درسته،اگر هم بخوای کمکش کنی و بارش رو ببری فکر می کنه می خوای ازش دزدی کنی.
کن:دقیقاً.
ری: این همون دنیایی یه که این روزها توش داری زندگی می کنی.
کن: در همین حال که می خوام درست زندگی کنم باید با حقیقتی کنار بیام که بله... من چندتا آدم کشتم... نه زیاد،ولی بیشترشون آدمای خوبی نبودن،به جز یه نفر.
ری: اون کی بود؟

 

 کن: این یارو،برادر "الیبند" ،فقط می خواست از برادرش دفاع کنه،من و تو هم بودیم همین کار رو می کردیم...اون فقط یه آب نبات فروش بود.با یه بطری طرفم اومد.می خواستی چی کار کنم؟ منم شلیک کردم.

ری: در مکتب من اگه کسی با بطری با طرفت حمله کنه و اسلحه کشنده داشته باشه،ببخشید...باید عاقبت کارش رو قبول کنه.
کن: منم اینو می دونم. می دونستم فقط قصد دفاع از برادرش رو داره،می دونی؟
ری: آره، ولی ضرب بطری هم می تونه کشنده باشه،حالیته که؟ یا تویی یا اون. اگر دست خالی میومد فرق می کرد.اونوقت دیگه منصفانه نبود.
کن: آره،ولی دست خالی هم می شه کُشت. می تونه کشنده باشه. اگه کاراته بلد بود چی؟
ری: گفتی که آب نبات فروش بود؟
کن: یه آب نبات فروش بود.
ری: آب نبات فروش چه ربطی به کاراته داره؟ چند سال داشت؟
کن: تقریباً 50 سال.
ری: یه مرد 50 ساله ی آب نبات فروش کاراته می خواد چی کار؟ چی بودش؟ یه آب نبات فروش چینی؟... خدایا! کن...،من دارم می گم که...
کن: می دونم داری کمکم می کنی.
ری: من یه بچه کوچیک رو کشتم و تو هی از آب نبات فروش می گی.
کن: آخه تو که نمی خواستی بچه رو بکشی.
ری: می دونم که نمی خواستم. ولی به خاطر تصمیمی که گرفتم و راهی که انتخاب کردم،یه بچه ی کوچیک دیگه اینجا نیست... و هیچوقت هم نخواهد بود...منظورم تو این دنیاست... نه تو بلژیک.

In Bruges-Martin McDonagh

‎کن: اعتقاد دارم که باید درست زندگی کنم. مثلاً اگه یه پیرزن داره بارسنگینی رو می بره،سعی نمی کنم کمکش کنم،ولی در رو براش نگه می دارم و می ذارم قبل از من وارد بشه.
ری: درسته،اگر هم بخوای کمکش کنی و بارش رو ببری فکر می کنه می خوای ازش دزدی کنی.
کن:دقیقاً.
ری: این همون دنیایی یه که این روزها توش داری زندگی می کنی.
کن: در همین حال که می خوام درست زندگی کنم باید با حقیقتی کنار بیام که بله... من چندتا آدم کشتم... نه زیاد،ولی بیشترشون آدمای خوبی نبودن،به جز یه نفر.
ری: اون کی بود؟
کن: این یارو،برادر

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید چ.ع جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 13:10

شدیدن شاهکاره این فیلم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد