ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
جوونی که از وضعیت موجود ناراضیه و سعی میکنه با حرفاش ، طرفو مجاب کنه تا تغییری تو اوضاع بوجود بیاره ،مقابل مردی نشسته که با طمانینه به حرفاش گوش میده و صبر میکنه حرفاش تموم بشه.
نطق پسر که تموم میشه،
مرد،سرش رو بالا میاره
دست میذاره رو شونه ی جوون
یه نیگا میکنه
و با لحنی که گویای سالهااااااا تجربه است، میگه:
" از پایه و اساس با حرفت مخالفم پسر جون
متاسفانه تو چیز زیادی از کانون نمیدونی...!"
* تصویری بود که بعد از خوندن اولین نظر یکی از پست های اخیر تو ذهنم نقش بست و نقش "پدربزرگ با تجربه کانون" رو اساسی تثبیت کرد!