ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
مدتی از دورانی که به عصر طلایی تلویزیون معروف شد میگذره. دورانی که استارتش با "سوپرانوز" و "وایر" زده شد و با شاهکارهایی مثل "گیم آف ترونز" ، "مد مِن" ، "ترو دیتکتیوز" ، "هاوس آف کاردز" ، "شرلوک" و "فارگو" ادامه پیدا کرد. به مدیومِ شوهای تلویزیونی حالا دیگه خیلی جدیتر نگاه میشد. دیگه فقط محلی برای روایت قصههای سطحی و گذروندن وقت سر میز شام و سرگرمی نصف نیمه نبودن. قابلیت جدیدی درونشون دیده شده بود. فهم جمعی به این رسید که به جای دو ساعت زمانی که قالبِ رایج فیلمهای سینمایی داستانی برای پرداخت شخصیت و روایت قصه و جمع بندی در اختیارمون قرار میده، میتونیم ساعتهای بسیار بیشتری رو صرف این امور کنیم. البته که کاربلد و کارنابلد همزمان بهش روی آوردن و مثل همهی مدیومها و ژانرها و قالبها، کارهای بیارزش بسیار بیشتر از شاهکارهای خلق شده بود. اما در مواجهه با آثاری که در این عصر خلق شد، دیگه نمیتونستیم با الفاضی مثل "خوب" ، "جالب" ، "سرگرم کننده" و ... از کنارشون رد بشیم. اینها هنر بودند. آثاری خلق شده بودند که در کنار بهترینهای تاریخ سینما مینشستند. شخصیتهای به یاد موندنی که به جای دو ساعت، در هشت تا هشتاد ساعت پرورونده شده بودن. قصههای پیچیده و جذابی که حالا فقط محدود به دو یا سه نقطه عطف نبودند بلکه گاهی تا صدها گره و نقطه عطف درون خودشون میگنجوندن. روایتهای تصویری جذاب و نفسگیری که در بالاترین سطوح هنر به یاد داشتیم.
اما گل سر سبد همهی این آثار، سریالی بود به نام "برکینگ بد". سریالی از سازندگانی ناشناخته، از شبکهای متوسط که مسلما هیچ توقع بالایی رو بر نمیانگیخت. اما بعد از مدت کمی که از پخشش گذشت توجهها رو به سمت خودش جلب کرد. خیلی زود مشخص شد که با یکی دیگه از سریالهای تکراری مافیایی-پلیسی طرف نیستیم. بلکه با قصهای طرفیم که ظهور و سرانجام یکی از مخوفترین شخصیتهایی که به یاد میاریم رو روایت کرد. با حوصله و دقت. در کنار دهها شخصیت دیگه که هر کدوم به فراخور قصه به بهترین شکل پرداخت شدند. "برکینگ بد" قصهای حساب شده و دقیق داشت. انگیزههای واقعی باعث شروع ماجراها و اقدامها میشدند. شخصیتهای با منافع متضاد، حماقت افراد و اتفاقات تصادفی در راه گره افکنی میکردند. اما هیچ گرهای به طور اتفاقی و با شانس حل نمیشد. و این روند نه یک بار و دو بار بلکه در تمامی قسمتها تکرار میشد. شیوهی برخورد جزء به کل در تمامی وجوه روایت رعایت شده بود. از قصهی کلی گرفته، تا خورده پیرنگها و ورود به هر مسیر. این شیوه در کارگردانی اثر به کمال خودش رسید، طوری که حتی در شکل تک تک سکانسها تکرار میشد. بالاخره سریال با پخش فصل و اپیزود پایانی تونست جایگاه خودش رو به عنوان بهترین سریال عصر طلایی و به زعم من یکی از بهترین آثار نمایشی تاریخ بدست بیاره. پایانی که در قضاوت اثر بسیار حائز اهمیت بود. اتفاقی که به طور برعکس برای "گیم آف ترونز" افتاد.
ماجرا به اینجا ختم نشد. انگار سازندگان نابغه به کمالی که در ساخت یک سریال بی نقص رسیده بودن راضی نبودن. راه بسیار سادهتر و معقول برای آنها انتخاب قصهای جدید با شخصیتهایی متفاوت و سعی در تکرار آنچه یک بار بهش رسیده بودن بود. اما نه، اونها تصمیم گرفتن بازی رو به سطح بالاتری ببرن. روایت شخصیتهایی که ما تا همینجا هم فکر میکنیم اونها رو میشناسیم. اون هم نه در ادامهی ماجرای سریال اصلی، بلکه سالها قبل از اون اتفاقات. ریسک دیوانهواری که فقط میتونه از اعتماد به نفسی عجیب براومده باشه. یا شاید یک خودنمایی حرفهای انگیزهی اون بوده. در هر حال اونها تصمیم گرفتن قصهی تبدیل شدن جیمی، کلاهبرداری خردهپا و بیسواد به ساول، وکیل باهوش و شیادی که همگی میشناختیم رو تعریف کنن. در کنار اون تعداد زیادی از شخصیتهایی که در "برکینگ بد" دیده بودیم، میشناختیم و سرنوشتشون رو دنبال کرده بودیم هم حضور دارن و ایندفعه میتونیم آغاز ماجرای اونها رو هم ببینیم. آغاز ماجراهایی که هممون میدونیم قراره به کجا ختم بشه، اما با هنر سازندگان همچنان در نهایت هیجان و نگرانی برای شخصیتها دنبال میکنیم. در ضمن موضوع اصلی ایندفعه تم جذاب کارتل مواد مخدر و آدم کشی نیست، بلکه دفتر وکالت و دادگستری و پروندههای شاید در نگاه اول خسته کنندهست. اما هنر اصلی در ساختن قصهای اینچنین پیچیده و در هم تنیده است به طوری که هیچ تناقضی با ماجراهای "برکینگ بد" نداشته باشد. و این سریال نه تنها چنین است بلکه روند تبدیل شخصیتها را به اونچه که ما از اونها به یاد داریم هم در کمال دقت و ظرافت رعایت کرده است. اینجاست که میگویم وینس گیلیگان و پیتر گولد بازی را به سطح بسیار بالاتری بردند و به کمال تازهای دست پیدا کردند.
در دو روزی که با حال بد تمام سیزده اپیزود را دیدم و امشب که همزمان با پخش اپیزود پایانی اون رو تماشا کردم میدونستم که شاید تا مدتها دیگه با همچین اثری مواجه نشم و بر خودم واجب دونستم که در ستایش این حال و حس و زیباییای که تجربه کردم و قطعا بسیار بر من تاثیر گذاشته متنی بنویسم و تقدیر کنم از هر آنکه باید.
سینا رایت
بامداد بیست و شش مرداد هزار و چهارصد و یک