کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

john coffey as jesus christ

  دیشب فیلمو دیدیم و اولین موضوعی که توجهم رو به خودش جلب کرد شباهت جان کافی با حضرت عیسی بود یاد این ایه از انجیل افتادم 

Luke 17:25

"But first He must suffer many things and be rejected by this generation.

اون رنج دیگران رو میدید و به جون میخرید و اخر هم به صلیب کشیده شد ولی اینبار با جعبه جرقه !

فرانک دارابونت که کار اولش رستگاری در شاوشنک رو 5 سال قبل ساخته بود این بار هم با موضوع رستگاری درگیره ولی اینبار برعکس در فیلم اول ازادی مرگان فریمن از زندان موضوع رستگاری بود و اینجا مرگ ... انگار عمر زیاد تاوان گناهان انسان های خوبه در اخر فیلم هم تام هنکس به کهولت سن خودش اشاره میکنه که در برابر فرمان اعدام جان گریبانشو گرفته . 

عناصر شرارت فیلم صداهای نازک و صورت های بچه گانه و لطیف دارن و برعگس جان کافی به خشن ترین شکل و بم ترین صدا ظاهر شده. 

در ادامه نقدی که در روزنامه شرق درج شده رو براتون میارم .

 

 خلاصه داستان:

پل یکی از نگهبانان قدیمی زندان دیترویت در دهه 1930 می باشد. اعتقاد و ایمان پل در طول این چند سال با مشاهده زندگی و مرگ افراد ضعیف شده است. او همکاری به اسم پرسی دارد که فردی گستاخ، خودخواه و خشن است که از آزار زندانیان لذت می برد. در همین احوال مردی سیاه پوست و غول پیکر به اسم جان کافی به زندان آنها منتقل می شود. جان متهم به قتل دو کودک است و از خوابیدن در یک سلول تاریک وحشت دارد. پل بتدریج به شخصیـت جان علاقمند می شود و در می یابد او دارای یک قدرت متافیزیکی عجیب است. سرانجام جان در عین بیگناهی به اعدام محکوم می شود اما قبل از آن چگونگی و واقعیت ماجرای قتل آن دو کودک را بشکل عجیبی به ذهن پل منتقل می سازد و پل پس از این ماجرا ایمانش را بازیافته و دارای همان نیروی خارق العاده جان می شود

فیلم در ساختاری نامتعارف با سینمای آمریکا سخن پردازی می کند و همین ما را به عنوان مخاطبان شرقی (به معنای متافیزیکِ باور) به وجد می آورد. در جایی که اصلا انتظار نداری، اعتقادی کاملا تاریخی و سنتی نسبت به معجزه و عنایات خدا به آدمی و قدرتهای دربرگیرندۀ انسان وجود داشته باشد، ناگهان به گونه ای ساختار شکنانه (چه در کل روند فیلم سازی آمریکایی و چه در جزئیات الهام بخش فیلم) اثری مطرح می شود که آشکارا تعریفی عقل گریزانه (ناظر به عقل نظری مدرن) از انسان دارد. و همین ما را به خود مشغول کرده و دهانمان را به تمجید و تحسین گشوده و چنین وانمود می کنیم که ناگهان اثری عظیم و بسیار بزرگ و انسانی پیش رو داریم و این اثر را به نفع هویت شرقی و شهودی مسلک مان مصادره می کنیم و احتمالا قانونی کلی در باب انسان ارائه می دهیم که: «آری انسانیت بالاخره خود را نشان می دهد و اصولا انسانیت یعنی همین، همین که ما سالیان دراز پیشتر گفته بودیم و ...»

به گمانم یک بخش عمدۀ حس زیبایی یابی ما در فیلم تحت تأثیر چنین هویت القاشده ای از شرق است. اما سؤال اصلی من نه به معصومیت ساده لوحانۀ جان کافی (John Coffey) و نه حماقت بیش از اندازۀ زندانبانان در فهم معجزه و نه روحیۀ پاک و بچگانه شان بعد از اعدام کُلی انسان، بلکه به شخصیت خوش تراشیدۀ فیلم یعنی آقای پرسی (Percy Wetmore-همان زندان بان منفور) باز می گردد. خداوند نیرویی عظیم و ماورایی را به یک غول عظیم الجثه داده است. انسانی که همۀ ویژگیهای صوری اش، دستگاه شناخت ابتر و نارسای انسان را به سمت متهم کردنش می کشاند. چهرۀ سیاه، هیکل نخراشیده و تکلم عاری از بلاغت و فنون زیبایی، همۀ چیزهایی است که بخواهی نخواهی اگر در تو جمع شوند محکوم همیشۀ ذهن انسانهایی. حال در فیلم چنین آدمی با چنان نیروی حیات بخشی غمخوار بشریت است ودردهای جسم او را درمان می کند. اما معلوم نیست برای چه و برای که. معجزه اش انسانهای پیرامونش را به هیچ چیز دلالت نمی کند. آنهایی که معجزه اش را می بینند همه خود انسانهای خوبی تصویر شده اند. انسانهایی معتقد به عیسی مسیح، معتقد به خیر، به خدا، به انسان. کسانیکه در زندگی عادیشان به معجره نیازی نداشته اند، مگر برای التیام زخمهای بدنشان. جان کافی چه چیزی غیر از یک تودۀ داروهای ماورایی برای انسانهای خوب و سربه راه است؟ در دنیای واقعی چنین انسانی می توانست انقلاب به را بیاندازد. تولید معنا کند و با نفرت واقعی توده های نفهم نگاه داشته شده از میان برود. اما در فیلم چطور؟ معجزه اش چه معنایی به دنبال داشته؟

کسی که بیشترین نیاز به کمک و معجزه در او موج می زند (پرسی) تا آخر همانطور نیازمند می ماند. مگر او را کسانی غیر از انسانها پرورده اند؟ تمام رفتارهای آقای پرسی نشان میدهد که خاطرات خوشایندی از انسانها و گذشتۀ خود ندارد. او دائما تحقیر شده و با او مثل یک شیء یا حیوان رفتار شده است. حتی اگر عقلانیت فهمِ متقابل و یا احساس ناحق بودن نیز در او وجود نداشته باشد، به هر حال او دست پرورۀ فرهنگ انسانی است. در فیلم او را ناتوان در دفاع از خود نشان می دهند. انسانی ترسو که در مقابل شکهای ناگهانی دنیای پیرامونش حتی قادر به کف نفس و کثیف نکردن خود هم نیست. در مقابلِ هر تهدیدی واکنش منفی از خود نشان می دهد و حتی از کشتن انسانهای دیگر تردید و لذتی همراه با اضطراب دارد. او نمی داند کیست، درک واقعی از انسانها و خواسته هایشان ندارد. از سقوط انسانها لذت می برد و دهان به تمسخرشان می گشاید و عقده ها و مسخره شدنها و تحقیر شدنهای طولانی اش را باز پس می دهد. انصاف دهید چه کسی بیش از او نیازمند ترحمی کریمانه است؟ اما مسیح فیلم ما، همو که سمبل رحم و فهمیدن است، نیز او را نمی فهمد و معجزه ای در حق فهم پایمال شده و غرور در هم ریخته اش نمی کند. انتظار معجزه که نه حتی از دیدن معجزاتش هم سهمی نمی برد. در فیلم به یک موش (آقای جینگلز) هویت داده می شود و علیرغم ظاهر و باطن ناشناخته اش مورد تفقد انسانها قرار می گیرد، تربیت می شود، حتی حسهای انسانی به او منتقل می شود. گویی می فهمد و می تواند به طور عالی احساس کند. اما با یک انسان چنین نمی شود. نه حتی از طرف انسانهای عادی دیگر، بلکه از طرف یک مسیح دیگر گونه، یک پیامبر صاحب معجزه. حتی جان کافی نیز پرسی را به سزای اعمالش تنبیه می کند و با اختلال مشاعر روانۀ تیمارستان می سازد.

جایی از فیلم جان کافی با شرمساری می گوید: «از آنچه هستم متأسفم». اما به گمانم این سخن بیشتر برازندۀ دهان پرسی بود. او بود که به عنوان نمایدۀ گونه ای که میان انسانها شبیه کم ندارد، با سوء تفاهم و سوء نیت به دنیا آمد و با همین خاصیت از دنیا خواهد رفت. فیلم بیش از آنکه انسانیت را نشانه گیرد با رویکردی تکامل گرایانه همۀ ضعیفان و متفاوتان را محکوم به نیستی و فنا می داند. و مسیح فیلم ما نیز تنها یک کاتالیزور در تسریع فرایند پست زدایی انسانی است.

ما نه به خاطر مرگ جان کافی که بیشتر به خاطر پدید آمدن پرسی ها مستحق معجزه و هدایتیم. و فیلم در سطحی ترین رگه های انسانیت، چنین فهمی را از انسان دریغ می کند.


پنج  سال  پس  از آنکه  اولین  فیلم  کارگردان  تازه  کار با استقبال  مواجه  شد و جایزه هاى  متعددى  دریافت  کرد، دارابونت  دومین  فیلمش  را با نام «مسیر سبز» ساخت. فیلمى  بسیار خوش  ساخت  که  نشان  داد تجربه اول  فیلمساز اتفاقى  نبوده  است. «مسیر سبز» ماجراى  زندانى  است  که  بندى  با این  نام  دارد. در این  بند زندانیانى  نگهدارى  مى شوند که  اعدامشان  حکمى  است. آنها منتظرند تا دادگاه  روز مرگشان  را تعیین  کند. 
پل  و همکارانش  در این  بند کار مى کنند. در شروع  فیلم  یک  زندانى  قوى  هیکل  به  نام  جان  کافى  به  زندان  آورده  مى شود. جرم  او هتک  حرمت  و کشتن  دو دختر خردسال  است. جرمى  که  طبعاً امکان  هرگونه  همدردى  تماشاگر با کافى  را از بین  مى برد. فیلم  عجله اى  براى  ارایه کلایمیکس  اصلى  خود ندارد. شخصیت ها معرفى  مى شوند و در تقابل  با یکدیگر جان  مى گیرند. فضا تعریف  مى شود، آدم ها با شرایط  آداپته  مى شوند. فیلم  با حوصله  تماشاگر را به  جایى  مى رساند که  انتظار اتفاق  خارق العاده اى  را مى کشد. وقتى  جان  کافى  درد مثانه پل  را فقط  و فقط  با گرفتن  او و انتقال  انرژى  درمان  مى کند فیلم  وارد مسیر دیگرى  مى شود. کافى  باز هم  این  کار را مى کند و یک بار همسر رئیس زندان  را نجات  مى دهد. شخصیت ها در میانه فیلم  سرنوشت  دیگرى  پیدا مى کنند. خصوصاً شخصیت  اصلى  فیلم  یعنى  جان  کافى. او هرچند مثل  بقیه محکومین  به  مرگ، مسیر سبز را طى  مى کند اما در راه، دنیاى  بکرى  را پیش  روى  تماشاگران  قرار مى دهد. جان  کافى، شخصیتى  که  در آغاز فیلم  دوست  داشتنى  نبود در اواسط  فیلم  به  قهرمانى  تبدیل  مى شود که  تماشاگران  همراه  کارکنان  زندان  همگى  به  دنبال  راهى  براى  رهایى  او هستند. جهان  فرانک  دارابونت  در فیلم  «مسیر سبز» جهانى  معناشناختى  (نه  معناگرا) است. فیلم  در بسترى  قصه گو شخصیتى  متافیزیکى  را معرفى  مى کند. «مسیر سبز» شاید مصداق  این  جمله معروف  باشد که: «معجزه ها در جاهاى  عجیب  و غریب  اتفاق  مى افتند.» جان  کافى  شخصیت  دوست  داشتنى  فیلم  که  با بیان  کودکانه خود بیشتر به  دل  مى نشیند دقیقاً براساس  روایتى  متافیزیکى  از موجودات  متافیزیکى  خلق  شده  است. او مثل  آدم هاى  خوب  افسانه ها بسیار تنومند است. کارهایى  که  کافى  در فیلم  انجام  مى دهد و باعث  حیرت  حاضران  مى شود همان قدر باور نکردنى  است  که  تمام  اعمال  عجیب  افسانه ها غیرمنطقى  به  نظر مى رسند. اما دارابونت  شخصیت  جان  کافى  را چنان  قوى  مى سازد که  تماشاگر وادار مى شود او را باور کند. 

از دیگر نکاتى  که  «مسیر سبز» را به  فیلمى  برجسته  تبدیل  مى کند پرداخت  کم  نقص  شخصیت هاى  فرعى  فیلم  است. تمام  زندانبانان  هویت  مستقل  خود را مى یابند. کارگردان  براى  ساختن  شخصیت  مستقل  زندانبانان  به  ترجیع بندهاى  کلیشه اى  پناه  نمى برد. 
شخصیت هاى  فیلم  در بطن  داستان  فیلم  شکل  مى گیرند. دارابونت  به  سنت هاى  کلاسیک  قصه گویى  وفادار مى ماند. بدمن هاى  فیلم  تمام  خصوصیات  شر داستان هاى  کلاسیک  را دارند. با این  تفاوت  که  در این  فیلم  نسبت  به  «رهایى  در شائوشنگ» تلاش  بیشترى  براى  چند لایه  کردن  شخصیت هاى  بد فیلم  شده  است. رهایى  در فیلم  مسیر سبز معنایى  متفاوت  از رستگارى  اندى  در شائوشنگ  دارد. فیلم  به  سوى  اعدام  قهرمان  فیلم  یعنى  جان  کافى  پیش  مى رود. در پایان  فیلم  کافى  از جهانى  آزاد مى شود که  توان  تحمل  رستگارى  درونى  او را ندارد. مسیر رستگارى  شخصیت  فیلم  دارابونت  در فیلم  مسیر سبز بسیار کوتاه تر از مسیرى  است  که  اندى  در فیلم  رهایى  از شائوشنگ  طى  مى کند. در فیلم  مسیر سبز کلماتى  که  از زبان  شخصیت ها گفته  مى شود اهمیت  زیادى  دارند. خصوصاً جملاتى  که  در عین  سادگى  جان  کافى  و دیگر محکومین  به  مرگ  مى گویند و تاثیر زیادى  بر تماشاگر مى گذارد. دارابونت  در «مسیر سبز» از داخل  زندانى  با صندلى  هاى  الکتریکى  مرگبار داستان  بهشت  را روایت  مى  کند. او رستگارى  را این  بار از درون  جهنم  خلق  مى کند. مسیر سبز با بازى  درخشان  مایکل  کلارک  دانکن  در نقش  جان  کافى  و تام  هنکس  در نقش  پل  مهارت  فیلمساز را در روایت  خلاقانه  داستان هاى  ساده  تائید کرد. دیگر بازیگران  فیلم  یعنى  دیوید مورس، سم  راکول  و جیمز کرامول  هم  بازى  خوبى  را ارائه مى دهند. «مسیر سبز» از یک  جهت  نیز موفق تر از «رهایى  در شائوشنگ» است. با وجود اینکه  مسیر سبز فیلمى  طولانى تر از شائوشنگ  است  اما تمهیداتى  که  دارابونت  مى اندیشد سبب  مى شود تا تماشاگر خسته  نشود. اجتناب  از نماهاى  بلند در لوکیشن هاى  محدود و ایجاد ماجراهاى  کوچک  در درون  ماجراى  اصلى  فیلم  باعث  مى شود تا فیلم  ۱۸۸ دقیقه اى  «مسیر سبز» به  هیچ  وجه  خسته کننده  به  نظر نرسد. روایت  دارابونت  از صندلى هاى  الکتریکى  و اعدام  و هیجان  و وحشت  لحظات  پیش  از مرگ  که  بر فضا سایه  مى اندازد جهنمى  را خلق  مى کند که  در بعضى  از صحنه ها مشمئزکننده  مى شود.

در مجموع به نظر من منظور از مسیر سبز در این فیلم مسیری که است که برخی از افراد با طی کردن آن به طرف آزادی و پاک شدن از گناهان حرکت می کنند همانطور که سایر زندانیان با طلب بخشش از این مسیر گذشتند و افرادی که پست و جنایتکار بودند از جمله قاتل دو کودک از آن مسیر که به اطاق اعدام منتهی میشد عبور نکردند.فیلم یک درون گرایی خاص دارد یک فرد سیاه ژست قول پیکر زشت منظر .....اما با قلبی مهربان و انسانی وارسته و در مقابل شخصیتهایی مدرن با خوی شیطانی این در واقع شخصیت مدرنیته انسان امروز است که در فیلم به درستی نمایش داده میشود به هر حال دیدن این فیلم را ۱۰۰۰ بار توصیه میکنم....وامیدوارم همگی در مسیر سبز گام برداریم ...هرچند که پر از خطر باشد اما ما با ایمان قدم بر میداریم چون میدانیم که مسیر سبز است


نظرات 1 + ارسال نظر
عبقریان پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 19:14

جان کافی های الان کی هستن ؟

زیادن..... ممکنه اسم و رسمی هم نداشته باشن مهم پل شدنه... رستگاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد