ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب فیلمو دیدیم و اولین موضوعی که توجهم رو به خودش جلب کرد شباهت جان کافی با حضرت عیسی بود یاد این ایه از انجیل افتادم
"But first He must suffer many things and be rejected by this generation.
اون رنج دیگران رو میدید و به جون میخرید و اخر هم به صلیب کشیده شد ولی اینبار با جعبه جرقه !
فرانک دارابونت که کار اولش رستگاری در شاوشنک رو 5 سال قبل ساخته بود این بار هم با موضوع رستگاری درگیره ولی اینبار برعکس در فیلم اول ازادی مرگان فریمن از زندان موضوع رستگاری بود و اینجا مرگ ... انگار عمر زیاد تاوان گناهان انسان های خوبه در اخر فیلم هم تام هنکس به کهولت سن خودش اشاره میکنه که در برابر فرمان اعدام جان گریبانشو گرفته .
عناصر شرارت فیلم صداهای نازک و صورت های بچه گانه و لطیف دارن و برعگس جان کافی به خشن ترین شکل و بم ترین صدا ظاهر شده.
در ادامه نقدی که در روزنامه شرق درج شده رو براتون میارم .
خلاصه داستان:
پل یکی از نگهبانان قدیمی زندان دیترویت در دهه 1930 می باشد. اعتقاد و ایمان پل در طول این چند سال با مشاهده زندگی و مرگ افراد ضعیف شده است. او همکاری به اسم پرسی دارد که فردی گستاخ، خودخواه و خشن است که از آزار زندانیان لذت می برد. در همین احوال مردی سیاه پوست و غول پیکر به اسم جان کافی به زندان آنها منتقل می شود. جان متهم به قتل دو کودک است و از خوابیدن در یک سلول تاریک وحشت دارد. پل بتدریج به شخصیـت جان علاقمند می شود و در می یابد او دارای یک قدرت متافیزیکی عجیب است. سرانجام جان در عین بیگناهی به اعدام محکوم می شود اما قبل از آن چگونگی و واقعیت ماجرای قتل آن دو کودک را بشکل عجیبی به ذهن پل منتقل می سازد و پل پس از این ماجرا ایمانش را بازیافته و دارای همان نیروی خارق العاده جان می شود
فیلم در ساختاری نامتعارف با سینمای آمریکا سخن پردازی می کند و همین ما را به عنوان مخاطبان شرقی (به معنای متافیزیکِ باور) به وجد می آورد. در جایی که اصلا انتظار نداری، اعتقادی کاملا تاریخی و سنتی نسبت به معجزه و عنایات خدا به آدمی و قدرتهای دربرگیرندۀ انسان وجود داشته باشد، ناگهان به گونه ای ساختار شکنانه (چه در کل روند فیلم سازی آمریکایی و چه در جزئیات الهام بخش فیلم) اثری مطرح می شود که آشکارا تعریفی عقل گریزانه (ناظر به عقل نظری مدرن) از انسان دارد. و همین ما را به خود مشغول کرده و دهانمان را به تمجید و تحسین گشوده و چنین وانمود می کنیم که ناگهان اثری عظیم و بسیار بزرگ و انسانی پیش رو داریم و این اثر را به نفع هویت شرقی و شهودی مسلک مان مصادره می کنیم و احتمالا قانونی کلی در باب انسان ارائه می دهیم که: «آری انسانیت بالاخره خود را نشان می دهد و اصولا انسانیت یعنی همین، همین که ما سالیان دراز پیشتر گفته بودیم و ...»
به گمانم یک بخش عمدۀ حس زیبایی یابی ما در فیلم تحت تأثیر چنین هویت القاشده ای از شرق است. اما سؤال اصلی من نه به معصومیت ساده لوحانۀ جان کافی (John Coffey) و نه حماقت بیش از اندازۀ زندانبانان در فهم معجزه و نه روحیۀ پاک و بچگانه شان بعد از اعدام کُلی انسان، بلکه به شخصیت خوش تراشیدۀ فیلم یعنی آقای پرسی (Percy Wetmore-همان زندان بان منفور) باز می گردد. خداوند نیرویی عظیم و ماورایی را به یک غول عظیم الجثه داده است. انسانی که همۀ ویژگیهای صوری اش، دستگاه شناخت ابتر و نارسای انسان را به سمت متهم کردنش می کشاند. چهرۀ سیاه، هیکل نخراشیده و تکلم عاری از بلاغت و فنون زیبایی، همۀ چیزهایی است که بخواهی نخواهی اگر در تو جمع شوند محکوم همیشۀ ذهن انسانهایی. حال در فیلم چنین آدمی با چنان نیروی حیات بخشی غمخوار بشریت است ودردهای جسم او را درمان می کند. اما معلوم نیست برای چه و برای که. معجزه اش انسانهای پیرامونش را به هیچ چیز دلالت نمی کند. آنهایی که معجزه اش را می بینند همه خود انسانهای خوبی تصویر شده اند. انسانهایی معتقد به عیسی مسیح، معتقد به خیر، به خدا، به انسان. کسانیکه در زندگی عادیشان به معجره نیازی نداشته اند، مگر برای التیام زخمهای بدنشان. جان کافی چه چیزی غیر از یک تودۀ داروهای ماورایی برای انسانهای خوب و سربه راه است؟ در دنیای واقعی چنین انسانی می توانست انقلاب به را بیاندازد. تولید معنا کند و با نفرت واقعی توده های نفهم نگاه داشته شده از میان برود. اما در فیلم چطور؟ معجزه اش چه معنایی به دنبال داشته؟
کسی که بیشترین نیاز به کمک و معجزه در او موج می زند (پرسی) تا آخر همانطور نیازمند می ماند. مگر او را کسانی غیر از انسانها پرورده اند؟ تمام رفتارهای آقای پرسی نشان میدهد که خاطرات خوشایندی از انسانها و گذشتۀ خود ندارد. او دائما تحقیر شده و با او مثل یک شیء یا حیوان رفتار شده است. حتی اگر عقلانیت فهمِ متقابل و یا احساس ناحق بودن نیز در او وجود نداشته باشد، به هر حال او دست پرورۀ فرهنگ انسانی است. در فیلم او را ناتوان در دفاع از خود نشان می دهند. انسانی ترسو که در مقابل شکهای ناگهانی دنیای پیرامونش حتی قادر به کف نفس و کثیف نکردن خود هم نیست. در مقابلِ هر تهدیدی واکنش منفی از خود نشان می دهد و حتی از کشتن انسانهای دیگر تردید و لذتی همراه با اضطراب دارد. او نمی داند کیست، درک واقعی از انسانها و خواسته هایشان ندارد. از سقوط انسانها لذت می برد و دهان به تمسخرشان می گشاید و عقده ها و مسخره شدنها و تحقیر شدنهای طولانی اش را باز پس می دهد. انصاف دهید چه کسی بیش از او نیازمند ترحمی کریمانه است؟ اما مسیح فیلم ما، همو که سمبل رحم و فهمیدن است، نیز او را نمی فهمد و معجزه ای در حق فهم پایمال شده و غرور در هم ریخته اش نمی کند. انتظار معجزه که نه حتی از دیدن معجزاتش هم سهمی نمی برد. در فیلم به یک موش (آقای جینگلز) هویت داده می شود و علیرغم ظاهر و باطن ناشناخته اش مورد تفقد انسانها قرار می گیرد، تربیت می شود، حتی حسهای انسانی به او منتقل می شود. گویی می فهمد و می تواند به طور عالی احساس کند. اما با یک انسان چنین نمی شود. نه حتی از طرف انسانهای عادی دیگر، بلکه از طرف یک مسیح دیگر گونه، یک پیامبر صاحب معجزه. حتی جان کافی نیز پرسی را به سزای اعمالش تنبیه می کند و با اختلال مشاعر روانۀ تیمارستان می سازد.
جایی از فیلم جان کافی با شرمساری می گوید: «از آنچه هستم متأسفم». اما به گمانم این سخن بیشتر برازندۀ دهان پرسی بود. او بود که به عنوان نمایدۀ گونه ای که میان انسانها شبیه کم ندارد، با سوء تفاهم و سوء نیت به دنیا آمد و با همین خاصیت از دنیا خواهد رفت. فیلم بیش از آنکه انسانیت را نشانه گیرد با رویکردی تکامل گرایانه همۀ ضعیفان و متفاوتان را محکوم به نیستی و فنا می داند. و مسیح فیلم ما نیز تنها یک کاتالیزور در تسریع فرایند پست زدایی انسانی است.
ما نه به خاطر مرگ جان کافی که بیشتر به خاطر پدید آمدن پرسی ها مستحق معجزه و هدایتیم. و فیلم در سطحی ترین رگه های انسانیت، چنین فهمی را از انسان دریغ می کند.
جان کافی های الان کی هستن ؟
زیادن..... ممکنه اسم و رسمی هم نداشته باشن مهم پل شدنه... رستگاری