کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

نقد و بررسی فیلم شب های روشن (Le Notti Bianche )


 


Le Notti Bianche (شب های روشن)


سال تولید : 1957


ژانر : درام،عاشقانه


زمان : ۹۷ دقیقه


کارگردانان : Luchino Visconti, Marcello Mastroianni


بازیگران : Maria Schell, Marcello Mastroianni, Jean Marais

 

خلاصه داستان : فیلم با ورود تازه‌واردی به نام ماریو (مارچلو ماسترویانی) به شهری غریب آغاز می‌شود. او مردی تنها و منزوی‌ست و شب‌ها را به پرسه در کوچه‌های شهر می‌گذراند. یکی از این شب‌ها دختری گریان بر روی پل توجهش را جلب میکند و به این ترتیب با ناتالیا (ماریا شل) آشنا می‌شود. ناتالیا داستان زندگیش را برای ماریو روایت می‌کند؛ از مادربزرگ سختگیرش می‌گوید و از مردی که دوستش دارد و در نهایت رازش را فاش می‌کند …

 منتقد: سعید شاهینی

داستایوفسکی" نویسنده شهیر روسی که اغلب او را با داستان‌های جنایی‌اش می‌شناسند، در سال 1848 داستان کوتاهی به نام "شبهای سفید" را به نگارش درآورد، داستانی که بعد از گذشت بیش از یک قرن توسط "لوکینو ویسکونتی" بر پرده‌های سینما به تصویر کشیده شد. هرچند که این داستان کوتاه بعدها دستمایه آثار کارگردانان دیگری همچون "روبر برسون" (با فیلم چهار شب یک رؤیابین محصول 1971) و فرزاد مؤتمن (با فیلم شب‌های روشن محصول 2003) نیز گشت اما شاید هیچ‌کدام به اقتباس ناب، زیبا و جمع‌وجور ویسکونتی نرسد. شب‌های سفید (با نام شب‌های روشن و شب‌های بی‌خوابی هم شناخته می‌شود) درباره یک رابطه است، رابطه‌ای کوتاه که در طی چند شب شکل می‌گیرد، ولی به‌قدری خوب پرداخته‌شده که عمیقاً تأثیرگذار بوده و در عین عدم پیچیدگی تا مدت‌ها ذهن را درگیر می‌نماید. در شب اول "ماریو" (ماسترویانی) را پرسه زنان در شهر می‌بینیم، شهری کوچک که برایش بسیار خسته‌کننده و کسالت‌بار است. او به دنبال سگی رفته اما سگ از او فرار می‌کند. به راهش ادامه داده تا اینکه روی پل سنگی دختری که در حال گریه است توجهش را جلب می‌کند، می‌خواهد سر صحبت را با او باز کند که دختر از او فرار و به سمت خیابان می‌دود. ماریو با محافظت از دختر در برابر مزاحمان اطمینانش را جلب و سپس تا درب خانه او را همراهی می‌کند. دختر برای خلاص شدن از دستش به‌ناچار ساعت 10 فردا شب با او قرار می‌گذارد. این رابطه در شب اول تا همین‌جا ادامه می‌یابد، با خوشحالی و رضایت ماریو و اندوه و ناراحتی دختر. این برخورد کوتاه و آشنایی مختصر مقدمه خوبی را برای شکل‌دهی به داستان فراهم می‌کند. 

شب دوم: در این شب ماریو آراسته و آماده سر موعد مقرر در کافه حاضرشده است. او دختر را بیرون از کافه دیده و به دنبالش می‌رود. ولی دختر از او فرار می‌کند چراکه هنوز از این رابطه مطمئن نیست. اما چرا بااین‌حال سر قرار حاضرشده؟ آیا او واقعاً به ماریو علاقه‌مند شده؟ آن دو که حتی اسم یکدیگر را هم نمی‌دانند خود را معرفی می‌کنند. گره داستان در این شب شکل می‌گیرد، زمانی که "ناتالیا" (ماریا شل) داستان زندگی خودش را تعریف کرده و فیلم با فلش بکی بیننده را به یک سال گذشته می‌برد و ناتالیا ماجرای عشقش به مردی که مستأجر خانه مادربزرگش بوده را بازگو می‌کند. معشوقه‌اش بالاجبار او را ترک کرده اما قول داده که یک سال دیگر بازگردد و برای همیشه پیش او بماند. عشقی که می‌بینیم به نظر از روی خامی و جوانی و بیشتر یک‌طرفه و از جانب ناتالیا ابراز می‌شود. ویسکونتی در این قسمت دو دکوپاژ فوق‌العاده دارد، اولی جایی که ناتالیا شروع به صحبت از گذشته کرده و دوربین از روی ناتالیا با چرخشی آهسته حرکت و نقطه مقابل او که خانه مادربزرگش بوده را نشان می‌دهد و فیلم بدون کات حال را به گذشته پیوند میزند. دیگری زمانی است که ماریو و ناتالیا در کنار دیواری نشسته‌اند و دوربین از زمان گذشته که ناتالیا و معشوقه‌اش درست در همان مکان نشسته بودند طوری به زمان حال کات می‌خورد که برای چند لحظه بیننده را سردرگم کرده و تأیید جایگزینی ماریو به‌جای آن مرد را القا می‌نماید. در این قسمت ناتالیا جهت رسیدن به معشوقه‌اش از ماریو کمک می‌خواهد، چیزی که برای ماریو بسیار گران است و حتی نامه از پیش نوشته‌شده‌ای که ناتالیا به او داده را پاره می‌کند. شب دوم برای آن‌ها شب بیم و امید است، امید ناتالیا برای رسیدن به معشوقه و ترس و نگرانی ماریو از نرسیدن به ناتالیا.

 

شب سوم: و اما در این شب ماریو پس‌ازآن اتفاق دیگر به دنبال ناتالیا نمی‌رود و حتی وقتی‌که او را در جلوی ویترین مغازه لباس عروس می‌بیند و در نمایی هوشمندانه تصویرش در شیشه و در کنار لباس عروس منعکس می‌شود، سعی در فرار و پنهان شدن دارد (برخلاف شب دوم که ناتالیا از او فرار می‌کرد) چراکه عذاب وجدان از پاره کردن نامه آزارش می‌دهد، بااین‌حال ناتالیا او را یافته و مدتی را باهم می‌گذرانند. سکانس کافه یکی از مهم‌ترین قسمت‌های فیلم بوده که در آن جدی‌تر شدن رابطه را شاهد هستیم. در اینجا دیالوگی را از زبان ناتالیا می‌شنویم که "دارم بهت علاقمند میشم، تقریباً همان اندازه که به اون علاقه‌مندم". رقص اول در کافه با موسیقی‌ای تند و هیجان‌آور است و می‌بینیم که در حین رقص با شلوغ شدن بین آن‌ها فاصله می‌افتد. رقص دوم و دو نفره با موسیقی ملایم و آرام کم‌کم ماریو و ناتالیا را به هم نزدیک می‌کند اما ناگهان نهیب زنی که می‌گوید "ساعت از 10 گذشته" ناتالیا را به خود می‌آورد و احساس گناه او از اینکه شاید معشوقه‌اش او و ماریو را در کافه دیده و به همین علت ازآنجا رفته است. سپس مشاجره‌ای بین آن‌ها درگرفته و ماریو عصبانی و تلافی‌جویانه با زن فاحشه‌ای برای خوش‌گذرانی همراه می‌گردد. جالب اینجاست که این زن سیاه‌پوش در هر سه شب دیده می‌شود که مانند شیطانی سعی در نزدیکی و گمراه کردن او دارد. پس از آشتی مجدد و اعتراف ماریو به پاره کردن نامه، ناتالیا می‌گوید که شاید این کار درستی بوده و باز هم مخاطب را به شکل‌گیری این عشق امیدوار می‌کند. در سکانسی شاعرانه وقتی آن‌ها سوار قایق‌اند ناگهان بارش برف آغاز می‌شود، برفی که به‌مانند برف شادی بر سرشان ریخته و گویی که همه چیز تمام و ماریو قلب ناتالیا را تصاحب کرده است، اما این پایان ماجرا نیست. در صبحی سپید و سرمست از شادی، غریبه‌ای از راه رسیده و به این رابطه پایان می‌بخشد. ناتالیا با دیدن معشوقه‌اش که روی پل سنگی ایستاده بدون معطلی و توجه به ماریو به سمت او می‌دود و مرد سرد و بی‌روح برخورد می‌کند (نقش این پل سنگی در فیلم و تأکید روی آن جالب است. هم در آغاز فیلم در آشنایی ماریو و ناتالیا و هم در پایان و جدایی‌شان) ناتالیا برگشته و با ماریو خداحافظی می‌کند و برای تمام لحظات شادی که به او داده بود تشکر می‌کند. پایان این مثلث عشقی یادآور کازابلانکاست! در اینجا بازنده ماریوست که از این بازی کنار می‌رود. مخاطب به همدردی با او پرداخته و از رسیدن ناتالیا به معشوقه‌اش نه‌تنها خوشحال نیست بلکه دلگیر نیز می‌شود. ماریو پالتویش را از روی زمین برداشته و می‌تکاند (در صحنه‌ای که آن دو مشاجره داشتند هم ماریو پالتویش را از روی زمین برداشته و دور می‌شود) سپس از همان خیابانی که در آغاز فیلم از آن آمده بود خارج و سگی که این بار به طرف او می‌آید، انگار که بخواهد دلداری‌اَش بدهد!

 

با اینکه فیلم متکی به دیالوگ‌ها بوده اما این به‌تنهایی عامل موفقیت فیلم نیست. ویسکونتی با نورپردازی به کار برده شده و ترکیب استادانه نور و سایه و مه، در فضاسازی و خلق تمی عاشقانه، رؤیایی، وهم‌انگیز و سورئال گونه موفق عمل می‌کند. در لوکیشن‌های فیلم که ویسکونتی سفارش ساخت آن‌ها را داده بود سعی گشته که تا حد امکان به یک شهر واقعی شبیه باشد. دیوارهای نصفه، خرابه‌ها و بی‌پناهانی که در گوشه شهر شب را به صبح می‌رسانند نشان‌دهنده تلاش برای حفظ حال و هوای نئورئالیستی در فیلم است. همچنین سابقه ویسکونتی در اجرای تئاتر و اپرا در اینجا نیز ملموس بوده، مانند سکانسی که ناتالیا و معشوقه‌اش به تماشای اپرا رفته‌اند. باید اشاره‌ای نیز به فیلم‌برداری و قاب‌بندی‌های زیبای فیلم داشت که حاصل تلاش "جوزپه روتونو" بوده است. کسی که بعدها در آثار دیگر ویسکونتی ازجمله "روکو و برادرانش"، "پلنگ" و "غریبه" حضور داشت، او حتی تبدیل به یکی از مطرح‌ترین فیلم‌برداران ایتالیا گشت و با بزرگانی چون دسیکا و فلینی نیز همکاری نمود. بخش زیادی از بار فیلم بر دوش دو بازیگر اصلی آن سنگینی می‌کند. "مارچلو ماسترویانی" که از بازیگران شناخته‌شده ایتالیا بود در نقش کارمندی جوان، خوش‌قلب، معمولی و بدون گذشته جالب‌توجه است، همین‌طور "ماریا شل" در نقش دختری ساده و معصوم که حتی وقتی می‌خندد می‌توان غم را در چهره و نگاهش و همین‌طور تردید و دودلی را در رفتار و گفتارش دید. چیزی که بازی او را تحسین‌برانگیزتر می‌کند این است که این بازیگر اتریشی تبار تمام دیالوگ‌های فیلم را با تمرین به‌قدری خوب به زبان ایتالیایی بیان نمود که دیگر نیازی به صداگذاری روی او توسط یک ایتالیایی زبان نبود. "شب‌های سفید" ویسکونتی فیلمی آرام، بی‌سروصدا و ماندگار است. مخاطب پس از تماشایش انگار که از یک رؤیا بیدار شده، رؤیایی سرد و شکننده که او را مات و مبهوت خود کرده است.

منبع: سایت نقد فارسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد