کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

نقد فیلم شهر گناه به عنوان اثری از ژانر نوآر

پیرو جلسه ای که در خصوص نقد و بررسی ژانر نوآر داشتیم و این که فیلم شهر گناه(2005)  یک نمونه خوب از این ژانر در دهه اخیر محسوب میشه من فیلمو دیدم و از بین نقد هایی که برای فیلم تو منابع مختلف بود من نقد اقای پرویز جاهد که از مدرسان برجسته سینما هستند در لندن رو در زیر اوردم.

این نقدها تحت عنوان خشت و اینه موجود است .


 


 

شهر گناه یکی از وفادارترین اقتباس های سینمایی است که تا کنون از یک داستان کمیک بوک (داستان مصور)، نوشته فرانک میلر صورت گرفته است.

در شهر گناه این حاکمیت و سایه شر و فضای نوآرگونه فیلم است که مانند زنجیری ا‌پیزودهای چهارگانه فیلم را به هم می پیوندد. آنچه که در این فیلم بیش از همه توجه راجلب می کند‌، طراحی صحنه و سبک اجرایی ویژه و منحصر به فرد فیلم است.

این سبک تصویری که بر اساس سبک داستانهای کمیک استریپ فرانک میلر(خالق مشهور این ژانر) و با الهام از فضای تصویری و گرافیکی بازی های کامپیوتری نسل جدید(خصوصا ماکس پینMax Pain) ساخته شده، اگرچه در نظر اول خیلی تصنعی و غیر واقعی جلوه می کند اما به تدریج در ذهن تماشاگر جا می افتد و برای او باورپذیر می شود.

تاکنون بسیاری از اقتباس هایی که بر اساس داستانهای مصور ساخته شده اند؛ از انتقال دقیق سبک تصویری و فضای گرافیکی این داستانهای مصور به فیلم تقریبا ناتوان بوده اند اما شهر گناه از این نظر بسیار موفق است. جز آدمها که بازیگران واقعی اند؛ همه چیز کامپیوتری و ساختگی و محصول ذهن خیال پرداز فرانک میلر و رابرت رودریگزند؛ از ساختمانها و آسمانخراشها گرفته تا خیابان ها و کوچه های تنگ و باران خورده و کافه ها و بارهای شبانه.

فیلمبرداری سیاه و سفید با کنتراست بالا؛ با سبک متعارف، رنگارنگ و پرزرق و برق اقتباس های سینمایی دیگر از این نوع ادبی (کمیک بوکز) متفاوت است. در چنین متن سیاه و سفیدی است که ناگهان تلالو سرخ رنگ نور چراغ راهنمای اتومبیل ها یا پیراهن قرمز رنگ یک زن یا خون جاری بر صورت آدم های فیلم، برجستگی و درخشش خیره کننده ای می یابد.

داستان فیلم

داستان فیلم شهر گناه در شهری به نام Basin City می گذرد که Sin City در واقع مشتق این کلمه است. در نخستین اپیزود فیلم، هنگامی که بروس ویلیس را به هنگام رانندگی در جاده می بینیم از کنار تابلویی رد می شود که بر روی آن نوشته شده: Basin City. شهری پر از خشونت و نا آرامی و فساد و جنایت که در مرکز تمام فعالیت های تبهکارانه آن، پلیس فاسد شهر قرار دارد. در چنین شهری است که سه داستان مرتبط با هم شکل می گیرند.

داستان اول مربوط به شخصیتی به نام هارتیگان است که نقش او را بروس ویلیس بازی می کند: پلیسی در آستانه بازنشستگی. او تنها قهرمان ناب و خالص شهر گناه است. در آغاز فیلم او با صدایی بم و گرفته به سبک فیلم های نوآر، راوی داستان است: "درست یک ساعت دیگه آخرین روز کار من تموم می شه و بازنشست می شم."

گفتاری که بیانگر سرخوردگی و ناامیدی کسی است که عمری را در "خون و اشک" خدمت کرده است و حال در آستانه بازنشستگی باید دختر یازده ساله ای به نام نانسی کالاهان را از چنگ پسر بچه باز و دیوانه یک سیاستمدار فاسد نجات دهد. او به دنبال شکایت سناتور فاسد به زندان می افتد.

داستان دوم بر روی شخصیتی به نام مارو ( میکی رورک) متمرکز شده است. یک بزن بهادر بد قواره که معروف است هیچکس پشتش را به خاک نمالیده. او بعد از آنکه زن زیبایی که شب را با او سر کرده، در کنار او در رختخواب به قتل می رسد، در صدد انتقام برمی آید.

داستان سوم پیرامون عکاسی به نام دوایت ( کلایو اوون) دور می زند. او وظیفه اش محافظت و حمایت از زن بدکاره ای به نام گیل( روساریو داوسون) و دیگر دختر های شهر الد تاونOld Town در مقابل افراد شرور است. در این میان وقتی او پلیس بد نام و فاسدی به نام جکی بوی (بنیسیو دل تورو) را که یکی از فاسدترین پلیس های شهر است به قتل می رساند، به دردسر می افتد.

اپیزود چهارم، در واقع ادامه داستان اول است. بروس ویلیس پس از آزادی از زندان به باری شبانه می رود که نانسی کالاهان (همان دختر ۱۱ ساله) در آنجا می رقصد. پسر سناتور فاسد نیز در قالب موجودی مخوف و شیطانی به نام حرامزاده زرد دوباره ظاهر می شود و درصدد است که نانسی را از دست هارتیگان بیرون بیاورد.

فرانک میلر و داستان های مصور

وقتی فرانک میلر، نویسنده داستانهای کمیک استریپ و خالق اصلی شهر گناه ( سین سیتی)، اولین کتاب از این سری را در اوایل دهه نود نوشت و طرح هایش را ترسیم کرد، به تمام قواعد آشنا و مرسوم و پذیرفته شده این ژانر پشت کرد و به دنیای رمان های جنایی عامه پسند نویسندگانی چون المور لئونارد و جیمز ال روی (نویسنده محرمانه لس آنجلس) قدم گذاشت. او خالق بسیاری از شخصیت های معروف کمیک بوکز مثل الکترا و روبو کاپ بود و فیلم های موفق و پرفروش بسیاری از روی آثار او تهیه شده است.

کتابهای میلر، عموما از فیلم ها و داستان های عامه پسند جنایی و نوآر ریشه می گیرد. میلر خود در این باره می گوید: "من با کتاب های جنایی بزرگ شدم: میکی اسپیلین، ریمون چندلر، جیم تامپسون و فیلم های نوآر ساموئل فولر، اورسون ولز و فریتز لانگ."

شهر تیره پر از جنایت که مردهای شرور و زنهای فاسد و تبهکار در لباس های چرمی، در آن می لولند، همیشه برای فیلمسازان آمریکایی جذاب بوده است. اما میلر همه پیشنهادهای فیلمسازان را رد کرد تا اینکه رابرت رودریگز به سراغ او آمد. سماجت و اصرار رودریگز بود که میلر را متقاعد کرد که مواد تصویری اش برای سینما و پرده بزرگ عالی خواهد بود. رودریگز برای این کار یک نمونه کوتاه با سرمایه خود ساخت تا اعتماد میلر را جلب کند: "من می دانستم که چقدر راضی کردن و متقاعد کردن میلر سخت است... من می بایست به او نشان می دادم که مضمون کتاب او خوب از کار در می آید." و با همان فیلم کوتاه به میلر فهماند که می تواند روح داستانهای او را به سینما منتقل کند، بدون اینکه زیبایی دنیای سیاه و سفید آن را از بین ببرد.

رودریگز در این باره می گوید: "من نمی خواستم شهر گناه رابرت رودریگز را بسازم بلکه می خواستم شهر گناه فرانک میلر را بسازم. می دانستم که با تکنولوژی جدید و استفاده از نورپردازی، عکاسی و جلوه های بصری می توانیم آن را طوری بسازیم که دقیقا عین کتاب به نظر برسد."

میلر نیز به شدت تحت تاثیر ایده رودریگز مبنی برساختن فیلمی با آدم های واقعی در پس زمینه ای کامپیوتری قرار گرفت. به این ترتیب رابرت رودریگز، بازیگران فیلم را در برابر پرده سبز و پس زمینه کامپیوتری قرار داد و از طرح های داستان های کتاب میلر به عنوان استوری بورد استفاده کرد تا به شخصیت های سه داستان او یعنی: خداحافظی سخت، حرام زاده زرد و کشتن چاق گنده، جان بخشد.

با اینکه فیلم سه داستان مجزا را بیان می کند اما ساختار آن به گونه ای است که برخی شخصیت ها از داستانی به داستان دیگر وارد می شوند و یا قسمت هایی از اپیزود اول به شکل دیگر و از منظری دیگر در اپیزود های بعدی تکرار می شود. مارو، گلدی را در همان کافه ای ملاقات می کند که نانسی در آنجا می رقصد و بروس ویلیس پس از آزادی از زندان وارد آنجا می شود. و یا اینکه داستان اپیزود اول نیمه تمام رها شده و در اپیزود آخر دوباره از سر گرفته می شود.

شهر گناه و فیلم نوآر

با اینکه فیلم رودریگز از نظر سبک تصویری و شیوه نورپردازی متاثر از فیلم های نوآر کلاسیک است و بسیاری از عناصر اصلی این ژانر مثل حضور سنگین و مسلط شب، خیابان های خیس باران خورده، استفاده از voice over، پلیس بد نام و فاسد، پلیس خوب، زن فاحشه و نابودگر و نیروی شر را دارد اما از نظر شیوه روایت، فرم اجرایی و ساختار سینمایی، یک نوآر مدرن (نئو نوآر) محسوب می شود و با الهام از ساختار فیلم های کوئنتین تارانتینو، خصوصا پالپ فیکشن ساخته شده است ( تارانتینو قسمتی از اپیزود سوم فیلم را کارگردانی کرده و نامش به عنوان کارگردان مهمان در عنوان بندی آمده است).

فیلم های نوآر، کیفیتی شاعرانه و رمزآلود دارند. شخصیت های آن تودار، مرموز، کم حرف، پیچیده و خونسرد اند، اما شخصیت های شهر گناه، همانند همتاهای کارتونی شان، دو بعدی، سطحی و اغراق آمیزند.

آنها بارها تیر می خورند و از پا در نمی آیند و یا از ارتفاع های بلند می افتند اما نمی میرند. در این میان شخصیت هارتیگان با بازی درخشان بروس ویلیس استثنایی است. او امروز بیش از هر بازیگر دیگری، در نقش های نوآرگونه مناسب به نظر می رسد.

به علاوه، خشونت در فیلم های نوآر بیشتر پنهانی و درونی و محصول فضا سازی و شخصیت پردازی است تا زد و خورد های خونین و پر سر و صدا و قطع اعضای بدن و آدمخواری شخصیت های شرور( الایجا وود در شهر گناه، کاریکاتور مضحکی از هانیبال لکتر آدمخوار است) در حالی که شهر گناه پر از خشونت عریان و تکان دهنده است.

در نهایت اینکه در شهر گناه از ریتم نرم و آرام، موزون و شاعرانه فیلم های نوآر کلاسیک خبری نیست، بلکه روایت تکه تکه، منقطع و پرشتاب کتاب میلر، ریتم فیلم را نیز تعیین می کند.

نظرات 2 + ارسال نظر
meysam پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 00:12

khaste nemishid az kopy paste kardan tu weblogetun?!

یا خدا!
جهان

به میثم پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 02:13

مگه کپی پیست مطالب خوب و مرتبط با وبلاگ کانون چه مشکلی داره؟
البت به نظرم در مورد مطالب کپی، باید منبع گفته بشه.
شکور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد