کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

نگاهی بر مقاله علیه تفسیر سوزان سانتاگ

سانتاگ، در « علیه تفسیر»، وظیفه منتقد را قطع رابطه با محتوا می داند تا « بتواند خود اثر را تماشا» کند. به عقیده او: « کار نقد باید این باشد که روشن کند آنچه که هست چگونه است یا حتی این است آنچه که هست، نه اینکه نشان دهد این چه می خواهد بگوید.»


 

 

سوزان سونتاگ مقاله « علیه تفسیر» را با بحث در باره فرم و محتوی اثر هنری شروع می کند و با آن به پایان می رساند. جوهر مقاله در دفاع از فرم اثر هنری در برابر محتوی آن است. با اینکه اودر نهایت معتقد است که « تمایز میان فرم و محتوی، توهمی بیش نیست» ، اما با آوردن نقل قولی از اسکار وایلد بر اهمیت فرم و اصالت آن تاکید می کند: « فقط آدمهای سطحی اند که بر مبنای ظواهر داوری نمی کنند. راز جهان در آن چیزی است که آشکار است، نه آنچه به چشم نمی آید.». به نظر سانتاگ، تمام آگاهی و واکنش غرب در باره هنر، در چارچوبی مانده است که تئوری یونانی هنر چه در قالب تقلید و چه در قالب بازآفرینی برای آن معنی کرده است. سانتاگ، هیچ لزومی برای اثر هنری نمی بیند که خود را توجیه کند و به این سوال جواب دهد که« چه می خواهد بگوید؟ ». او این عقیده را که جوهر هنر در محتوای آن خلاصه شده است رد می کند و کار« تفسیر» را هم تاکید بیش از حد بر « اهمیت محتوا» می داند. وی در توضیح منظور خود از کلمه تفسیر می نویسد: « البته وقتی از تفسیر حرف می زنم، وسیع ترین کاربردهای آن را ، کاربردی که نیچه ( به درستی) در باره آن می گوید: « حقیقتی وجود ندارد، هرچه هست فقط تفسیر است.» در نظر ندارم. در اینجا، منظورم از تفسیر، اقدام آگاهانه ذهن است که رمز خاصی، قواعد خاصی از تفسیر را نشان می دهد.» . او تفسیر « متن» را یک سنت قدیمی می داند که در ارتباط با فهم و درک و پذیرش متون کلاسیک و مذهبی یا اساطیر باستانی با بینشی « واقع گرایانه» صورت می گیرد( مثل تفسیرهای معنوی یهودی و مسیحی از  غزل های سلیمان کتاب مقدس که صراحتا اروتیک است). به اعتقاد سونتاگ، تفسیر در عصر ما، پیچیده تر از دوران قدیم است. سبک قدیمی تفسیر، « معنای دیگری بر فراز معنای اصلی اثر ادبی قرار می داد. سبک جدید تفسیر، حفاری می کند و یکی از ویژگی های حفاری، ویرانگری است. سبک جدید تفسیر، تیشه به ریشه متن می زند تا متنی فرعی بجوید و آن را اصل قرار دهد.». سونتاگ، کار تفسیر را « بی نوا کردن جهان به نسبت خلق« جهان در سایه» ای  از معناها می داند. به اعتقاد او « با نازل کردن اثر هنری در حد محتوای آن و بعد تفسیر کردن این محتوا، در واقع اثر هنری را رام می کنیم. تفسیر سبب می شود که اثر هنری قابل اداره و سازش پذیر شود.». آنگاه وی به بررسی نمونه های تخریبی تفسیر در ادبیات و سینما می پردازد و آثار کافکا را نمونه می آورد و می نویسد؛ « این آثار، دست کم از سوی سه دسته مفسران مورد هتک حرمت قرار گرفته و آسیب دیده است، آنها که تفسیر اجتماعی از این آثار به عمل آورده اند، آنها که تفسیر روان شناسانه از آن ارائه کرده اند و آنها که به دنبال تفسیر مذهبی آثار کافکا بوده اند. به نوشته سونتاگ، از نظر آنها: « کاف» در رمان « قصر» در پی آن است که به بهشت دست یابد. بدنبال آن سونتاگ توضیح می دهد که چگونه به همین شکل، « لایه های ضخیم تفسیر» دور آثار نویسندگانی چون پروست، جویس، فاکنر، ریلکه، لارنس و ژید را گرفته است. او هشدار می دهد که « باید توجه داشت که تفسیر صرفا تعارفی نیست که فردی میان مایه، نثار نابغه ای می کند.». در واقع او نگران تقلیل معنای اثر هنری است و معتقد است که تفسیر، معنای اثر هنری را به آنچه که مفسر در آن اثر هنری فهمیده یا دیده یا پسندیده است، تقلیل می دهد. کاری که الیا کازان با تفسیر نمایشنامه « اتوبوسی به نام هوس» تنسی ویلیامز می کند.  به نوشته سونتاگ، الیا کازان، استانلی کووالسکی( شخصیت محوری اتوبوسی به نام هوس) را مظهر وحشی گری و انتقام جوئی تمدن غربی معرفی می کند.


سانتاگ، « منزلت» آثار هنری را در جای دیگری، سوای « معنا» آنها جستجو می کند. به بیان او:


« ا گر قرار باشد که نمایشنامه های تنسی ویلیامز و فیلم های ژان کوکتو، این معناهای عجیب و شگفتی آور را پیشنهاد کنند، پس به همان اندازه نارسا و غلط، مواجه با اشکال و فاقد قدرت مجاب کنندگی هستند.».


پس از آن ، سانتاگ با پیش کشیدن مثال دیگری در باره سکانسی از فیلم « سکوت» اینگمار برگمان، بحث خود را روشن تر می کند و نارسائی عمل« تفسیر» را نشان می دهد:


« شاید واقعا منظور اینگمار برگمان، از نشان دادن تانکی که در خیا بان تاریکی در شب در فیلم « سکوت» می غرد و پیش می رود، نشان دادن نمادی از آلت رجولیت بوده باشد. ولی اگر واقعا این بوده، چه فکر احمقانه ای در سر داشته( لارنس گفته است، « هرگز به راوی اعتماد نکن، به روایت اعتماد کن»). این سکانس با آن تانک، تکان دهنده ترین لحظه فیلم است. آنان که از حضور تانک تفسیری فرویدی می کنند، در واقع فقدان واکنش خود را به آنچه واقعا بر پرده حضور دارد به نمایش می گذارند.»


پس از آن سانتاگ، نظریه « گریز از تفسیر» را مطرح می کند. بر اساس این نظریه؛ « هنر برای اینکه از تفسیر اجتناب کند می تواند به هزل بدل شود یا می تواند انتزاعی شود، یا می تواند به نا- هنر تبدیل شود.»


او نقاشی انتزاعی و شعر مدرن را به دلیل دوری گزینی شان از محتوا، « تفسیر ناکردنی» می نامد: « چون محتوائی نیست، پس تفسیری هم نمی تواند باشد.». در اینجا سونتاگ، بحث مهم خود را در باره تفسیر فیلم پیش می کشد: « در فیلم های خوب، همواره صراحتی هست که به کلی ما را از وسوسه تفسیر رها می کند.» او سینمائی را « زنده» می داند که راه را بر تفسیر ببندد. به اعتقاد او چنین سینمائی در حال شکل گیری است.  در واقع سانتاگ، این مقاله را  در دوره ای می نویسد که فیلمسازان فرانسوی مثل گودار، تروفو و دیگران، ساختن فیلم های موج نوئی را شروع کرده اند. او همان کیفیت ضد نمادین آزادیبخش را که در فیلم های قدیمی هالیوود مثل آثار جرج کیوکر، رائول والش و هوارد هاوکز سراغ دارد، در آثار فیلمسازان جدید اروپا( دهه شصت) مشاهده می کند: « در حال حاضر سینما، زنده ترین، جذاب ترین و مهم ترین اشکال هنری است.»


در اینجا این سوال را می توان پیش کشید که اگر فیلم خوب را فیلمی ضد تفسیرتلقی کنیم، آنگاه تکلیف بسیاری از آثار پیچیده، نمادگرا و فرمالیستی فیلمسازان برجسته ای که این آثار را زیر سلطه سانسور و دستگاه ممیزی حکومت های دیکتاتوری ساخته اند، چیست؟ چرا که درک بیشتر این آثار نیازمند تفسیر و رمز گشائی است. اما به نظر می رسد سانتاگ برای این سوال هم پاسخ درخوری دارد، آنگاه که در پایان مقاله خود در پاسخ به این پرسش که « امروزه چه نوع نقد و تفسیری از هنر مطلوب است؟ » می گوید: « بدون تردید اصلا معتقد نیستم که هنر تفسیر ناکردنی باشد یا نتوان آن را تشریح و تاویل کرد. هنر، تفسیر کردنی است اما مساله این است که نقدی که در خدمت اثر هنری باشد نه در فکر غصب جای آن، به چه شباهت دارد؟» ،  در می یابیم که جوهر مقاله سونتاگ، مخالفت با تاویل و تفسیر اثر هنری نیست بلکه او با تحمیل برداشت و تفسیر خاص منتقد از اثر هنری به عنوان معنای یکه و مطلق آن مخالف است:


« کاری که تفسیر می کند این است که تجربه احساسی اثر را بدیهی فرض می کند و نقطه شروع حرکت خود قرار می دهد. حالا نمی توان چنین چیزی را بدیهی انگاشت.»


به علاوه سونتاگ؛ « توجه به فرم در هنر» را، راه نجات از شر تفسیر می داند و می نویسد:


« بهترین نقدها، که بسیار کمیاب و نادر است، نقدی است که به جای تاکید بر محتوا، بر فرم تاکید نهد.»


به دنبال آن وی به نمونه هائی از این گونه نقدها در زمینه های مختلف، از مقاله اروین پانفسکی در باره سبک و رسانه سینما، تا مقاله نورتروپ فرای در باره ژانر های تئاتری و مقاله های بارت در باره راسین و آلن روب گریه اشاره می کند که « نمونه هائی از تحلیل با تاکید بر فرم» هستند.



نظرات 4 + ارسال نظر
مسئول وبلاگ سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 01:43

آقای ملک محمدی!
پست رو ویرایش کنید و برچسب و دسته بندی بذارید.

عطار سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:32

بسیار عالی
آفرین بر تو علیرضا که همچین پستی رو گذاشتی.اطلاعات زیادی نصیبم شد
جای پست هایی ار این قبیل تو وبلاگ خیلی خالیه.
ایشالا این روند بازم ادامه داشته باشه.

عماد زردکوهی سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 15:28

این گزیده ای از مقاله اش تو دیالکتیک نقد هستش . سانتاگ کلا تفسیر رو یه استراتژی برای حفظ اثر و حتی جعل اثر می دونه و به آثاری مثل سال گذشته در مارین باد می توپه و دو ویژگی اثر شاخص رو صراحت و ضفافیت می دونه

آیسا چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 20:31

درست تر اینه که اگر منبع مقاله رو هم ذکر نمی کنید دست کم اسم نویسنده رو بنویسید .

حق با شماست وباید منبع ذکر میشده ولی خب روال اینطور نبوده .
ان شاء الله در آینده رعایت میشه

مریم حیدری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد