کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

چراغی که به کانون روا بود- وقتی چراغ می خندید- دینی که ادا نشد

دو ساعتی هست که صدای خشمگین چراغ رو از پشت گوشی شنیده ام. غالباً وقتی با این لحن روبرو میشم من هم حالت تهاجمی می گیرم و سعی میکنم طرف مقابل رو سرجاش بنشونم و با قانون واساسنامه اثبات کنم که در اشتباهه. ولی در مورد چراغ این حس رو ندارم.


  

دقیق نمی دونم آیا این کانون فیلمه که یه مشکلی توش هست که باعث میشه بعضی اعضای گلش[1]، گهگاه اونقد زیر فشار قرار بگیرن که کامل بزنن زیر میز و بخوان به صورت کهکشانی ازش دور بشن یا اینکه این خاصیت همه ی تشکل های دانشجویی و غیر انتفاعیه یا اینکه اصلاً مشکل از خود ما آدم هاست که تو این سن و سال ها هنوز به صورت دقیق و محکم موفق نشدیم که طوری زندگی و مشغولیت های غیرانتفاعی و فکرمون رو مدیریت و کنترل کنیم که یهو به وضعیتی مبتلا نشیم که بخوایم از جایی که تا دیروز عاشقش بودیم فرار کنیم...

 


چراغ هم روزگاری می خندید. می خندید و می خنداند و از دستش می خندیدیم. ولی از یه چند روز پیش به همین قضیه مبتلا شده. وضعیتی که فرامرزی هم چند وقت پیش بهش مبتلا شد. وضعیتی که من هم چندبار بهش مبتلا شدم ولی علاقه ام به کانون نذاشت که برم و برنگردم.



تو زندگی کانونیم خیلی ها رو دوست داشتم که ازشون متنفر شدم. خیلی ها دوستم بودن که دشمنم شدن. عوض شدن آدم ها و تغییر عمیق شناخت اونها از هم و شناخت خودم از دیگرون رو به شکل عجیبی حس کردم؛ و تو شرایط حال حاضر لازم می بینم برای رفع سوتفاهم در مورد چراغ مطلبی رو بگم:

حالا که نسبت به اتفاق اخیر کانون از سعید چراغ «نه به خاطر اینکه مثلاً اکران به یک نقطه ی عجیب رسید بلکه به خاطر عدم سرعت در شفاف سازیش و گفتن جزئیات دقیق در حضور مدعی های دیگه» شاکی ام باید بگم یادم نمیره که مدیونشم تو ساخت کشتن... با اینکه به افکارش میگم ایده آل های هپروتی و به خودش میگم متوهم کچل ولی خیلی دوستش دارم... با اینکه با هم اختلاف نظر داریم، ولی خعلی آدم باحالی می دونمش. آدم با مرامی که پای رفاقتش هم می مونه. پای دوستیش هم خیلی کار میکنه. از دوستی کردن و رفاقت همش ضربه می خوره ولی بازم بیخیال نمیشه. زحمت میکشه، به قول خودش خالی میکنه، ولی باز دم به تله میده. کلاً در حال حاضر که از دستش شاکی ام، خعلی دوسش دارم. نمیدونم تعامل من با چراغ در آینده چجوریه. اینکه سر کانون با هم بد میشیم یا نه. اینکه همدیگه رو به بی اخلاقی متهم می کنیم یا نه. اینکه خاطرات خوشمون از هم رو فراموش میکنیم یا نه. ولی تو این ایام که همش دارم بهش می توپم و البت که اون هم همش داره دم از فرار کردن از کانون و برنگشتن میزنه لازم دیدم بگم سعید نه تنها دوست خوبی برای من بود، نه تنها تا به امروز خیلی دوسش داشتم و الان دارمش، نه تنها من سر ساخت فیلمم بهش مدیونم و دینم رو بهش ادا نکردم، بلکه کانون هم خیلی به سعید مدیونه. دینی که هیچ وقت بهش ادا نکرده...



[1]البت تو کانون اعضای بدی رو دیدم که منافع خودشون رو بدجور به منافع کانون ترجیح دادن و اونها هم دچار این وضعیت شدن ها ولی چراغ رو هیچ وقت این ریختی ندیدم.

نظرات 9 + ارسال نظر
شکور یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 23:24

تصویر مربوط به 29 فروردین سال 92 هست که 20 تا از بچه های کانون با هماهنگی حاج خانم خواستن غافلگیرم کنن و برام جشن تولد بگیرن! حاج خانم، علی محیط و خانم مردیها به یه بهانه ای من رو بردن پارک ملت که بچه ها اونجا توی یه آلاچیق منتظر بودن. اولین چیزی که از دور نگاهم رو جلب کرد و به قضیه شک کردم، کله ی کچلی بود که جز برای چراغ نمی تونست برای کس دیگه ای باشه...
شکور

امیر حیدری دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 02:47

آخ که چفــــــــــــــــــــدر دلم برای این کچل دوست داشتنی تنگ شده.

عطار دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 18:13

من تو تمام اکران هام از چراغ کمک گرفتم و انصافا هیچوقت زحماتش رو منت نذاشت و اصلا به روی خودش نیاورد
هرچند قرار بود پوسترای هابیت رو هم اون طراحی کنه ولی به دلیل رفتنش کار طراحی رو خانم برخورداری و یوسف دوست به اتمام رسوندند.
وقتی شنید می خوام هابیت 2 رو اکران کنم بسیار خوشحال شدو خیلی دلم میخواست امروز تو سالن فیلم رو میدید و لذت می برد .
امیدوارم زودتر بیاد صحبت کنه واین مساله روشن بشه و اگرم نمیخواد دیگه بیاد کانون حد اقل به این شکل و با یه خاطره تلخ نره.

مریم حیدری دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 21:49

جای اقای چراغعلی بسیار خالیه ...رفتنشون رو باور نمیکنیم و همه امیدواریم که برگردن

حق طلب دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 22:30

proper word in proper situation
همچنین برا کتاب صوتی خیلی به من کمک کردند و شرایطی پیش نیومد که من هم جبران کنم

محمدمهدی رسولی سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 00:16

چراغ خونه ام خاموشه امشب
کجایی چراغعلی کجایی . . .

پرنیان فلاح سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 20:47

من هنوزم نفهمیدم درست و حسابی چه اتفاقی افتاده ولی با خوندن این متن دلم گرفت.
من هم بسیار بسیار به آقای چراغعلی مدیونم.ایشون به من هم خیلی کمک کردن.
امیدوارم همه چیز زودتر درست بشه.

پیروزبخت چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 08:53

کانون در ظلمت

کاظم فاضلی دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 22:25

زمانی که فعالیتم تو کانون بیشتر بود ( در حال حاضر که اصلا فعالیتی ندارم :دی )
می دیدم که سعید فقط گه گاه مرامی کار می کرد.
اما
اون زمانی که فهمیدم سعید قراره واقعا بیاد کانون و بعد تر که فهمیدم داره دبیر میشه برای کانون امیدوار شدم. واقعا برای کانون خوشحال شدم.

به به ،کاظم جان در وبلاگ دیده شد.

زرگرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد