کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

دست های بی نمک / تجربه ی تلخ دیگری برای کانون

این پُست برای توجه بیشتر شما تا 19 مرداد به ابتدای وبلاگ سنجاق میشود!

لطفا نظردهی کنید!

در انتهای پست یک اصلاحیه که توضیح دلایل سنجاق شدن این پست هست آورده شده.

ما کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی هستیم و با اینکه با برنامه ریزی داریم تو همه ی فعالیت هامون پیشرفت میکنیم و نیازی به کمک فرد یا گروهی خارج از دانشگاه نداریم، ولی همیشه دنبال تعامل و همکاری هستیم. گاهی این همکاری ها و تعاملات تجربیاتی به ما میدن که نباید فراموش کنیم. اخیرا تجربه ی دیگه ای به این تجربیات اضافه شده که باید به نظرتون برسونم:

حدود دو سال پیش، خانم کوزه چیان، از خوش نام ترین و محترم ترین اعضای قدیم کانون، تحت ایمیل یا یک ارتباط در چت از بنده خواهش کردن که برای یکی از دوستانشون در ایران، کمک هایی رو برای ساخت فیلم جمع کنم. شخصی با نام «آقای سلطانی» که همراه با خانم کوزه چیان از اعضای انجمن سینماگران جوان بوده اند.

  

 

خانم کوزه چیان در ایمیلشون گفتن که انجمن همکاری خوبی با اعضا برای ساخت فیلم نداره و اگه براتون مقدوره با این دوست همکاری کنید تا فیلمش رو بسازه.

من هم با احترامی که برای خانم کوزه چیان قائل بودم، با بعضی از دوستان تماس گرفتم و ازشون خواهش کردم که اگه براشون مقدوره، وقتشون رو برای ساخت فیلم شخصی به نام «سلطانی» کنار بذارن

با پیگیری ها و تماسهای مستقیم یا غیرمستقیم بنده و فرامرزی، محمدفرامرزی (فیلم بردار)، شبنم باباگلی (دوربین شخصیش رو بی هیچ منتی در اختیار فرامرزی گذاشت واسه فیلمبرداریه فیلم)، علی محیط (مشاور کارگردان) و نیلوفرمردیها (منشی صحنه) برای این پروژه هماهنگ شدن. (طبق گفته ی فرامرزی غیر از 4 بازیگر فیلم و تدوینگر، این سایر عوامل روز فیلمبرداری دوستان ما هستن)

خودم هم قبل از فیلمبرداری با آقای سلطانی جلسه ای داشتم و نظرات خودم رو نسبت به فیلمنامه و دکوپاژشون عرض کردم. در آخر هم ازشون خواستم که در ازای کمک دوستان، اسمی از کانون فیلم هم در تیتراژ برده بشه. آقای سلطانی از همان ابتدا با رویی بسیار گشاده و لحنی نرم و مهربان برخورد کردند و خواهش من رو هم پذیرفتن.

فیلم با کمک دوستان کانون فیلم و دوستان آقای سلطانی فیلمبرداری شد.

بعد از اتمام فیلم، محمد فرامرزی به عنوان یکی از عوامل،‌ دنبال حداقل حق خودش بود: دیدن فیلم!

در این راستا، به نقل از خودش، 5 بار با فاصله ی زمانی حداقل سه ماهه با آقای سلطانی تماس گرفت ولی هر بار آقای سلطانی با توجیه هایی متزلزل از جمله «الان وقت ندارم» جناب فرامرزی رو به معنای عرفی کلمه «پیچاندند». این درحالی بود که نه تنها تدوین فیلم تمام شده بود بلکه فیلم به جشنواره هم ارائه گشته بود.

من در تاریخ 7 مرداد 92، به صورت خیلی اتفاقی از فرامرزی پرسیدم که «حاجی راستی فیلم سلطانی چی شد؟ خوب بود؟» و اونجا فهمیدم که اصلا فیلم دیده نشده و تلاش فرامرزی برای دیدن فیلم به بن بست خورده بود.

احساس کردم دومین سوء استفاده از کانون فیلم رخ داده (اولیش متاسفانه به ادعای من در گذشته ی کانون توسط انجمن علمی روانشناسی انجام شد)

شماره تماس جناب سلطانی را به دست آوردم و روز 8 مرداد باهاشون تماس گرفتم. ابتدای دیالوگ بنده اونقد جالبه که دوست دارم عین چند ثانیه ی اولش رو براتون بنویسم:

شکور: سلام.

سلطانی: سلام. بفرمائید؟

شکور: آقای سلطانی؟

سلطانی: بله؟

شکور: بنده شکوری هستم. به جا میارید؟

سلطانی: خیر.

شکور: آقای سلطانی دیروز متوجه نکته ای شدم که باعث شد امروز شماره تون رو پیدا کنم و برای گله گی باهاتون تماس بگیرم

سلطانی: بله؟ ببخشید. شما کدوم شکوری هستید؟ به جا نمیارم.

شکور: نزدیک به دو سال پیش شما با بنده تماس گرفتید برای گرفتن کمک برای ساخت فیلمتون. و تیمی متشکل از فرامرزی و ... برای کمک به شما اومدن.

سلطانی: آهان. احوال شما چطوره؟ حال آقای فرامزی چطوره. بله بله. حال شما خوبه؟ (و ناگهان الفاظ و لحن تغییر می کند:) اول زنگ زدی!!! یه سلامی کن!!! یه حال احوالی بپرس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لحن طوری تغییر کرد که به نظر من این طور رسید که یهو آقای سلطانی متوجه شدن که بنده یکی از قدیمی ترین و جوان ترین شاگردهای دون پایه ی ایشون هستم. لحن چنان شیبی از بالا به پایین گرفت که من خودم یه لحظه ایشون رو با استاد راهنمام که پدر جرمشناسی ایران هم هست اشتباه گرفتم. خلاصه که خیلی جا خوردم. از اونجا به بعد شدیدتر شدن‌ لحن طلبکارانه و توجیه های عجیب و غریب جناب سلطانی بود که هر لحظه من رو متعجب تر می کرد.

جالب اینجاست که ایشون در دقیقه ی اول مکالمه شون به استفاده از عباراتی مانند «شمائی که دانشجوئی» یا «شمائی که حقوق می خونی و نمیدونم استادات کی هستن؟!» رسیدن.

خنده دار بود!‍ من بهشون گفتم: جناب سلطانی شما به جای معذرت خواهی دارید اینطور طلبکارانه با من صحبت می کنید!!؟

جناب سلطانی با حالتی طلبکارانه تر پاسخ دادن که: من طلبکارانه صحبت نمیکنم. من ازونجایی که هم بازیگرم هم کارگردان! اینطوری میخوام با طرف مقابلم تعامل برقرار کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من که معذرتخواهی کردم که!

من گفتم که : این معذرتخواهی از بالا به پائین، معذرتخواهی نیست.

خلاصه ما هرچه گفتیم،‌ به در بسته خورد. ایشون در صحبت هایی متعارض با لحنشون، معذرت میخواستن و من رو به قضاوت بد متهم می کردن!!!!!! ادعا میکردن که از کمک دوستان ممنونن و بابت تاخیر معذرت میخوان ولی نود ونه درصد کلام و صد درصد لحنشون پر از طلبکاری و برخورد از بالا بود!

ادعا کردن: من همین دیشب رسیدم تهران. و اتفاقا توی برنامه های عقب افتاده ام همین بوده که عوامل فیلم رو دعوت کنم برای خوردن یه شام کنار هم و دیدن فیلم. من بهشون گفتم: این اتفاق قراره در بیست سال آینده رخ بده؟ایشون گفتن که نه اتفاقا تو فکرش بودم!

من ادعای این رو داشتم که آقای سلطانی حداقل اخلاق رو در این رابطه ی دوستانه با کانون فیلم رعایت نکردن. یعنی نشون دادن نتیجه ی کار به عوامل. ولی ایشون ادعا داشتن که تمام طول این مدت رو ایران نبودن! من گفتم که جناب سلطانی. فرامرزی بعد از تموم شدن فیلم 5 بار با شما تماس گرفتن برای دیدن فیلم و این یعنی شما تو ایران بودید تا اون موقع. در مقابل این صحبت ها، آقای سلطانی تکرار میکردن که : شما اول این طرف قضیه رو ببین بعد شکایت کن!

ایشون طوری صحبت می کردن مثل اینکه تمام دوسال گذشته در یک پروژه ی امنیتی تحت حمایت سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی مختلف مشغول به همکاری با برد پیت برای کشف عامل شیوع ویروس جدید زامبی در موزامبی بودن! و به همین علت حتی امکان این رو نداشتن که در مقابل تماس های مکرر فرامرزی روشن کنن که چرا دارن می پیچوننش!

 

در آخر آقای سلطانی به این نقطه رسیدن که: اصلا مگه شما حقی نسبت به من دارید که اینطور طلبکارید از من؟ به جای اینکه از من احوالپرسی کنید! اینطور با من صحبت میکنید؟ (من باید تاکید کنم اصلا متوجه نمی شدم که چرا ایشون چند بار اصرار داشتن که من در تماسم باید با ایشون احوال پرسی کنم! نمیدونم جریان چیه! شاید در عملیات به ویروس مبتلا شده بودن و با تلاش دانشمندان بزرگ موسسات پزشکی بین المللی از زامبی شدن رهانیده شده بودن)

من گفتم: من چرا باید احوالپرسی بکنم از شما؟ مگه من با شما نسبت دوستانه ای دارم؟ مشخصه که من باید طلبکار باشم. دوستان روی حساب حرف بنده به گروه شما پیوستن و شما حداقل اخلاق رو درمورد اونها رعایت نکردید. اینکه اونها به حساب حرف من به شما کمک کردن الان نسبت به این بی اخلاقی من رو مسئول میکنه.

و جناب سلطانی پاسخ دادن که : دیگه اونقد هم مسئله ی مهمی نیست!!!

وقتی تمام صحبت های من مانند کوبیدن آب در هاون, بی فایده نمود، با یک جمله صحبتم رو تموم کردم: من با این سبک طلبکارانه و توجیه های الکی متوجه شدم که با چه شخصیتی طرفم و قطعا کاری ازم بر نمیاد و از صحبت با شما بسیار محظوظ شدم. خدافظ.

 

حالا چرا من این پست رو گذاشتم:

آیا علت بی احترامی ایه که به من شده؟ راستش اولش این حس باعث نوشتن شد ولی وقتی عصبانیم فروکش کرد، علت اصلی اینکه این پست رو گذاشتم اینها شد:

1- از دوستانی که به حساب بنده به این دوستمون کمک کردن، معذرتخواهی کنم و با این پست نشون بدم که واقعا روح بنده از نوع شخصیت جناب سلطانی بی خبر بود و من با اعتماد به خانم کوزه چیان درخواست کمک کردم. با این حال من خیلی از دوستان معذرت میخوام.

همینجا متذکر میشم, اتفاقی که رخ داده چیزی از احترام بنده نسبت به خانم کوزه چیان کم نکرده و احتمال زیادی میدم که خود خانم کوزه چیان هم توقع همچین رفتاری رو از آقای سلطانی نداشته اند.

 

2- گوشزد کردن به فیلم سازان کانون:

عواملی که بدون ذره ای چشم داشت، به شما کمک می کنن، پله های نردبان ترقی شما میشن. رفتاری اینچنینی واقعا رعایت نکردن حداقل اخلاق در مقابل لطف این دوستانه.

من همیشه خودم رو مدیون (نود درصد) عوامل کارهام می دونم. حتی دکترینی هم نوشتم و گفتم که کسانی که در فیلم های کوتاه تولیدی ما بیشترین نفع رو می برن، کارگردان و بعضا بازیگر نقش اوله. بقیه ی دوستان واقعا رفاقت می کنن که میان و میشن عواملی برای پیشرفت کارگردان و بعضا بازیگر.

امیدوارم که همه ی فیلمسازا و مدیرایی که کارهایی مانند فیلم سازی می کنن این نکته رو فراموش نکنن و همیشه سپاسگذار عواملشون باشن

 

3- انتقال تجربه ی تلخ دیگه ای به کانون فیلم.

این دومین تجربه ی تلخ ما در همکاری با یه فرد یا گروه خارج از دانشگاهه. تجربه ی دیگه مون همکاری با فرهنگسرای رسانه(اگه اشتباه نکنم) سر اکران یه حبه قنده که البته قسمت اصلی تلخ شدن اون تجربه به اشتباه خودمون برمیگرده(ای کاش خانم نعیمی به عنوان مدیر اجرائی اون پروژه بلافاصله بعد از تموم شدن پروژه از کانون نمی رفتن تا با شفاف کردن مسئله توسط ایشون می فهمیدیم که واقع مقصر اون تجربه ی تلخ کی بود)

دوستان. متاسفانه بعضی ها قدر نمی دانند. در هر همکاری، سعی کنید احتیاط لازم رو به کار ببرید تا لطمه ای به کانون فیلم نخوره. حداقل جلوی بی احترامی به کانونمون گرفته بشه.

 

4- تحریک جناب سلطانی به نمایش فیلم.

احتمال داره که جناب سلطانی این ایام با عوامل فیلم تماس بگیرن. شاید هم بخوان اون مراسم شام کذایی رو برگزار کنن و فیلم رو به عواملشون نشون بدن. امیدوارم که این پست محرکی باشه برای وادار کردن ایشون به نمایش فیلم به کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی.

 

در آخر، در مورد مصداق رخ داده باید به آقای سلطانی عرض کنم: هنرمند گرانقدر, بازیگر! و کارگردان! و آفتاب عالم تاب عرصه ی سینما، جناب آقای سلطانی!(حداقل از نگاه بنده) هنر بدون اخلاق، به درد لای جرز دیوار هم نمی خوره.

قطعا آقای سلطانی برای کانون فیلم که سابقه ی تولید ده فیلم در یک سال رو داره، مسئله ی مهمی نیست ولی این جور رفتارها باعث کاهش تعامل مثبت تشکل های دانشجوئی با گروه های خارج از دانشگاه میشه.

شکور



اصلاحیه 11 مرداد. پاسخ به سوال اشکان توپشکن که چرا باید این پست سنجاق بشه:

علت هایی که باعث شد مسئول وبلاگ با سنجاق شدن این پست موافقت کنه اینه:

همونطور که بعضی هاتون قبول دارید هرچه پست ها پایین تر باشن, کمتر دیده میشه

از طرفی این پست نیاز به نظر گرفتن و اعلام موضع اعضای کانون فیلم داشت .

دنبال امکانی بودیم برای محقق شدن این اعلام موضع. حالا اعلام موضع برای چی؟ برای اینکه با قرار گرفتن لینک این پست در شبکه های ارتباط مجازی برای مشاهده ی خود آقای سلطانی، آقای سلطانی متوجه باشن که علی رغم کم اهمیت بودن شخص خودشون و البته فیلمشون برای کانون, کانون نسبت به بی احترامی به خودش بی توجه نیست و تاجایی که حوصله داشته باشه, اگه کسی بخواد حداقل اخلاق و احترام رو در تعامل باهاش حفظ نکنه, کانون حداقل کاری که میکنه, اعلام موضع نسبت به این رفتاره.

و سنجاق شدن باعث محکم تر شدن اعلام موضع کانون میشه.

شکور

نظرات 22 + ارسال نظر
مسعود زرگر جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 01:01

هنر بدون اخلاق، به درد لای جرز دیوار هم نمی خوره.
Like

محسن قدکساز جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 01:57

به نظرم اگه مهمونیِ کذا رو برگزار کنن، بهترین استراتژی میتونه این باشه که بعد از تماشای فیلم، هرکدوم از اعضای کانون به بهونه های مختلف و با روی خوش صحنه رو ترک کنن و از نوش جان کردن شام صرف نظر کنن!
بعد همه یه جا جمع شن و خودشون برن رستوران!

توجه داشته باش که ایشالا این پست قراره به نظر جناب سلطانی هم برسه.
شکور

رضا ی.د جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 06:28

شعارما هنر اخلاقی واخلاق هنری:)

محمدمهدی رسولی جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 10:17

من سالها با گوشت و پوست و خونم این اتفاقات رو تجربه کردم . . .
تجربه هایی که عباس شکوری گفت یه دنیا ب درد می خوره . . .
امثال سلطانی رو دقیقا می شناسم و باهاشون کار کردم . . .البته من برای کسی مث سلطانی تجربه ی تلخی رو رقم زدم که از گفتنش شرمسارم . . .
خودم دوس دارم و اگه دوس داشته باشید از تجربه هایی که تو این زمینه داشتم تو وبلاگ بنویسم . . . البته خب تجربه های من یه کم چاشنی مسائل اجتماعی هم داره . . .

دوست میداریم،بنویسید
توفیقی

ترابی جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 11:19

بشیری جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 14:21

مرسی که این موضوع رو با همه درمیون گذاشتید...
شاید هرکس دیگه ای بود اینکارو نمیکرد و این قضیه رو مسکوت میذاشت.

سبا حق طلب جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 16:40

اقای سلطانی براتون متاسفم
افرین اقای شکوری

پرنیان فلاح جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 18:24

واقعا الان دیگه اکثر مردم اینجوری شدن.انگار مهربونی و محبت سرشون نمیشه.تا کوچکترین محبتی از روی صداقت و دلسوزی بهشون بکنی سریعا به بدترین وضع ممکن باهات رفتار میکنن.انگار فکر میکنن که جواب خوبی بدیه.منم به اینجور آدمای نمک نشناس خیلی زیاد برخورد کردم.با اینجور آدما باید مثل خودشون رفتار کرد چون لیاقت ندارن.

محمد مهدی اهل خیر (قربانی) جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 23:12

علیرضا موسوی شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 02:52

تجربه میشه تا به هر کسی( گیرم کسی را که معرفش هست رو میشناسی هم) بدون شناخت حداقلی ازش لطف نکنی.

پیروزبخت شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 04:35

توفیقی شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 14:45

چطور میشه قبل از شروع کار افرادو شناخت؟

یعنی تجربه ای شد که کانون با افراد ناشناس خارج از خودش همکاری اینچنینی نداشته باشه؟(حالا با خوندن این پست ترجیح من بر اینه)

زهرا همایونروز یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 16:43

راد یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 18:12

من هنوزم چشم امید دارم

امیر حیدری دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 03:27

به خانم توفیقی:

با مشورت میشه جلوی بعضی اتفاقات رو کرفت.

امیر حیدری دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 03:33

به موسوی:

حرفت درسته اما:
به نظرم این که کانون با کروه های دیکه و اشخاص خارج از کانون تعامل داره فاکتور مثبتی است که بعضن ممکنه پیامدهای منفی کوجیک این ریختی هم داشته باشه.

محمدمهدی رسولی دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 11:25

متاسفانه فضای هنری مسموم و صد البته کمبود جنبه و گنجایش باعث می شه یه عده از هول حلیم بیفتن توی دیگ . . .
تو این چند سال ک باز هم تاکید می کنم با گوشت و خونم این فضاها مثل تلویزیون تئاتر و سینما رو تجربه کردم بسیار آدمهایی دیدم که فقط جو این فضا گرفته اونها رو یه عده شون قیافه شون هَچَل هَفت تر شده . . .
یه عده درصد (ببخشید این واژه رو بکار می برم) دختر بازی یا احیانا پسر بازی شون بیشتر شده . . . که با اسم کارگردان و فیلم و هنرررر!بخوان با کلاس بشن و پرستیژ برای خودشون دست و پا کنن...
یه عده هم روز ب روز بیشتر هوا برشون ور می دوره که به قول عباس شکوری آفتاب عالم تاب!!!! عالم هنرررر می شن . . .به قولی هنربند می شن!
اما دیری نمی پاید که این آفتاب عالم تاب!از یه پیه سوز هم کم نورتر و کم فروغ تر می شود!

راد دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 13:54

با چیزایی که من امروز بواسطه شنیدم من دیگه امیدی ندارم.
گویا خانوم کوزه چیان هم فیلمی برای ایشون بازی کردن که هنوز پس از مدت ها این فیلم رو ندیدن و از دست این آقا شاکی هستن.
گویا این آقا سابقه داره.

به نظر من علاوه بر اینکه باید این پست دوباره تا پایان مدتی که از اول معلوم شده بود سنجاق بشه،
باید خبر خانم کوزه چیان هم به شکل اصلاحیه بهش اضافه شه و در برچسب این پست نام خانم کوزه چیان، نام آقای سلطانی به شکل کامل نوشته شه.

و دوستانی که می تونن، این پست رو در سایت ها و محافل هنری و خصوصا سینمایی درج کنند تا این بلایی که سر ما اومد گریبان گیر دیگران نشه.

sheida.z دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 14:47

سعید چ.ع دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 17:24

من باب اهمیتِ این موضوع همین بس که به نظرم "اعتبار" کانون - نه به عنوان کانون فیلم و عکس، که به عنوان نهادی متشکل از "انسان‌ها" - زیر سوال رفته، و کسی به خودش جرئت داده که با غرور و آبروی کانون بازی کنه، نیروهاشو به مثابهِ نردبانی استفاده کنه و با کنار گذاشتنشون اونا رو به سخره بگیره. این موضوع قابل تحمل و قابل دفاع نیست، حتی اگه سلطانی عذرخواهی کنه. باید قاطع برخورد کرد، به همه اطلاع داد و همه را جمع کرد تا نشان داد کانون فیلم و عکس دانشگاه شهیدبهشتی را مشتی شلغم اداره نمی‌کنند که هر کس و ناکسی بخواد به غرورش تعدی کنه.
جناب سلطانی؛ به شخصه امیدوارم حضوری زیارتتون نکنم....

جهان دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 21:58

من متاسفانه جدیدا علاقه چندانی به کامنت گذاشتن توی وبلاگ ندارم، یه وقتایی حوصله م نمیگیره یه وقتایی هم درگیریایی که دارم اجازه نمیده نظری برای پست ها بذارم!

فک میکنم بعد از دو سه هفته ست که دارم کامنت طولانی میذارم (به استثنای پست ها و کامنتای مربوط به آکساسوآر فیلم کشتن مرغ مقلد که بعنوان مدیر تولید وظیفه بود و واجب)

تا قبل از این پست و به خصوص و به خصوص بحث هایی که راجع به این پست بین همه پیش اومد ، کامنت گذاشتن رو امری مستحب میدونستم اما توی این یکی دو روز که سعی کردم صحبتای بچه هارو گوش کنم به این نتیجه رسیدم که کامنت گذاشتن ، صرفا برای این پست ، اوجب واجباته)

آقای سلطانی!
مطمئنم روزی میرسه که این پست و کامنت هاشو می خونید!
من الان کاری ندارم که شما با رفتار زشتتون چقدر و چقدر خودتون و شخصیت مثلا هنریی که برای خودتون درست کردید رو زیر سوال بردید.
من به این کاری ندارم که تا به حال چندین و چند بار این رفتارای زشت رو با اطرافیان دور و نزدیک خودتون کردید!
و اصلا برام مهم نیست که اون افراد نسبت به رفتار شما عکس العملی نشون دادن یا نه!
مهم الان اینه که ما "اعضای کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی" هستیم و نه به شما و نه به هیچ شخص حقیقی و حقوقی دیگه ای اجازه چنین رفتارهایی و به ویژه وبه ویژه مسکوت موندن این رفتار زشت شمارو نمیدیم!

من فکر میکنم شما فراموش کردید که کانون و اعضاش به شما "لطف" کرده و نیروهاشو در اختیارتون قرار داده تا بتونید فیلم بسازید!

بعد از 6 بار تماس و سر کار گذاشتن بچه ها با شیوه های مختلف وقتی ازتون میپرسن این چه رفتاریه که حتی یه جواب درست و حسابی به ما نمیدی شما میای میگی چرا حال و احوال نمی پرسی؟؟؟
حال و احوال تو به ما چه؟؟؟؟
می خوای خوب باش میخوای بد!!!
حیف باشه انرژی بچه های خوب کانون که برای فیلم شما خرج شد!!!!
شام؟؟؟؟
کسی از شما شام خواست؟؟؟؟
بچه ها فقط حداقل حق طبیعی کارشونو خواستن که اونم دیدن فیلمه!!!!
در حال حاضر از ناراحتی رفتار زشت شما با کانون که مسلما نشون دهنده شخصیت شماست فشارم بالا پایین شده!
امیدوارم روزی برسه که رو در رو از خجالتتون در بیایم!!

امیر حیدری سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 18:00

از اونجایی که چند بار توسط کانون به شما فرصت جبران اشتباه داده شده ولی شما هیچ اقدامی نکردید واقعن باید بگم گمون نمیکنم واژه هنرمند رو بشه به شما اطلاق کرد که هنر هدفی جز تربیت و تعالی انسان نداره، شمایی که توانایی یک عذرخواهی رسمی رو هم ندارید چه برسه به جبران اشتباه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد