کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

دربندِ مکان

امروز من نمی دونم چرا استرس داشتم الکی برای اکراااان.جزو تیم انضباطات آقای شکوری شدیم و ایشون به ما گفتند هر کدوم کجا وایسیم .قرار شد من دورترین نقطه به سن وایسم و بعدِ من پنج ردیف پنج ردیف محمد نژاد ،توفیقی وعاطفه کیانی که نزدیک سن می شد مقرش! 

 

 

 

چون همیشه دوست داشتم به قلب حادثه نزدیک تر باشم با این دوری فاصله مشکل داشتم اما با خودم کلنجار می رفتم مگه تو نکته خلاصه بر نداشتی که نگاهکی بندازی یک خطم یه خطه ،حالا اصلا حواسم نبود که چراغها خاموش میشن درحین تماشای فیلم بعد باخودم گفتم بالا و پایین نداره تو الان سرباز کانونی و فقط باید وظیفت رو انجام بدی 

 

....اما نه. دلم آروم نگرفت با عاطفه مسالمو مطرحیدم و شمارشو گرفتم و قرار شد که نوبتی جامون رو عوض کنیم .خلاصه در های سالن باز شدن و هر کی سر جای خودش قرار گرفت و من هر از چند گاهی یه نگاه به جزوم می کردم :

 

مرد خردمند هنرپیشه را      عمرِ دو بایِست در این روزگار

تا به یکی تجربه آموختن      با دگری تجربه بستن به کار

و یه نگاه به مقر عاطفه

دیگه چشممو به مقر مورد دلخواهم بستم و بی خیال شدم که پنج دقیقه بعد عاطفه زنگ زد که جاتو با من عوض کن این پایین صداش زیاده،یه نگاه به جزوم انداختم:

العبدُ یُدبِّرُ و اللهُ یُقَدِّرُ

بدو بدو جامو با عاطفه عوض کردم

نظرات 4 + ارسال نظر
دلنــاز طلاکوب یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 15:31

خیلـی خــــــوب

مرادپور دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 18:23

منم نمیدونم چرااااا استرس داشتم؟؟؟؟!!!!!

شکور دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 20:01

چی چی میگه؟
شکور

سارا حنانی چهارشنبه 1 خرداد 1392 ساعت 14:07

من خودمم یه کتاب سنگین آورده بودم که بخونم مثلاً
ساعت 11:30 این طرفا رفتم آموزش کل تا 13:20 اونجا علاف بودم
13:20 بدو بدو اومدم سمت ابوریحان
از اون همه جمعیت که فکر میکردن من میخام نوبتشون رو بگیرم با خواهش و جان من جان من ، رد شدم خودمو رسوندم به میز سیما
قیافه ی سیما عالی بود:
بر خلاف تو، من از خدام بود اونجا وایسم.
چون دوست داشتم ورود اولیه ی بچه ها رو ببینم
اینجوری شد که من همون "در" بدو ورود، دم "در" (فامیل دور) ، موندگار شدم و در امر خطیر پاره کردن بلیت ها به سیما کمک کردم
بعدشم که فیلم شروع شد و ما هم نشستیم به دیدن
و اگه شما کتاب منو دیدین خودمم دیدمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد