کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کمی مهربان تر...

امروز من تا قبل شروع اکران ، از مسئولای "تنها دوبار زندگی میکنیم" بودم

و خب یه چیزایی برام جالب بود

بنظرم بد نیست اینجا با شما هم به اشتراک بذارمش


بعضیا خیلی خوش رو و مهربون بودن و سلام علیک گرم میکردند

بعضیا سرشون رو خیلی میاوردن جلو که سوالاشون رو بپرسن

بعضیا با یه فاصله ی قابل توجهی از میز وایمیسادن و حرف میزدن 

بعضیا با علاقمندی و کنجکاوی وایمیسادن حرف میزدن و پروسه ی عضویت توی کانون رو می پرسیدند

بعضیا میومدن وفقط با غصه میگفتن که ساعت فیلم با کلاسشون تداخل داره و میرفتن

بعضیا یه کلمه هم حرف نمیزدن

بعضیا رسما دعوا داشتند! 

توی سالن یه صحنه دیدم که پریسا جهانی پور داشت یه کسی رو راهنمایی میکرد که یه جایی بشینه و اون با بداخلاقی صداش رو برد بالا و پریسا رو زد کنار و دقیقا( دقیقن ها) وسط سالن سر پا وایساده بود و داشت با موبایلش زنگ میزد به کسایی که قرار بود واسش جا بگیرن و اصن هم به اعتراض ما توجهی نمیکرد


من شاید به نظر خیلیا آدم خوش اخلاقی نباشم یا اصن بداخلاق باشم حتی، ولی بداخلاقی یه چیزه و توهین و بی احترامی یه چیز دیگست.

تعداد بدخلقی هایی که من امروز دیدم "خیلی" زیاد نبود (و اول این پست هم مثال آوردم از رفتارای خوب و معمولی) ولی به نظرم در مجموع، تعداد رفتارهای توهین آمیز قابل توجه بود!

چی شده که ماها که قشر مثلا دانشجو هستیم هم سعی نمیکنیم به هم احترام بذاریم؟اون هم در چنین مقیاس کوچیکی

زندگی همینجوری اش به اندازه کافی سخت هست، چرا با بی احترامی و توهین و تحقیر دیگران زندگی رو از اینم سخت تر میکنیم؟


پ.ن.1: قصدم از نوشتن این تیکه ی آخر، نصیحت و از این کلیشه ها نبود، فقط هیچی بدتر از دیدن این صحنه که یه نفر به خودش اجازه بده کس دیگه رو تحقیر کنه یا بهش توهین کنه (اون هم جایی که اصلا زمینه ای برای دعوا کردن و بدرفتاری وجود نداره) روزم رو خراب نمیکنه

پ.ن.2: دو دل بودم که اصن درست هست که این پست رو توی وبلاگ بذارم یا نه،ولی هرچی سبک سنگین کردم دیدم به نظر خودم حرف بدی نزدم که دلیلی داشته باشه سانسورش کنم



پست توسط عباس شکوری در تاریخ 5شنبه، 19 اردیبهشت، با اجازه ی شخص خانم حنانی اصلاح گردیده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهرشاد پرهیزکار سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 20:29

متن زیبایی بود .. و البته جا داره بگم موافقم

جهان سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 20:47

من شخصا از اون خانوم ترسیدم!
عجیب بود!

راد سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 23:29

آفرن
دقیقا همینه خانوم!
من یکی که خیلی وقته با رفتارایی که از اطرافیانم میبینم به دانشجو بودن خودم هیچ افتخاری نمیکنم.
به شدت معتقدم که خیلی وقتا زیادی و به اشتباه رو دانشجو بودن خودمون و اطرافیان خودمون حساب باز میکنیم.

«دانشجو، آن موقع دانشجو بود که دانشگاه، دانشگاه بود.»

حال کردم با جمله ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد