کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

من سبا حق طلب...

 

کار کتاب صوتی ابری ها با همه سختی هاش مراحل آخر رو می گذرونه.مایلم یه روزی رو بزارم برای رونمایی کتاب و دور هم کتاب رو گوش کنیم.من دوست داشتم این پروژه حسن ختامی باشه برای پایان دوران دانشجویی من  چون از سال بعدم خ خبر ندارم

 راستی دیگه نمی خوام مدیر اجرایی بشم.

تو فیلم مستند کانون تنها کسی که گفت من به کانون اومدم تا رفتار خودم رو بسنجم و کانونیت کانون برام مهمه، من بودم.من با خود شناسی که از خودم داشتم این ایده رو پیشنهاد دادم و پیش بردم.

اما فکر می کنم خ برای مدیر بودن گزینه خوبی نباشم چون ابهت مدیریتی خ ندارم و گاها ازم سوء استفاده شد وازم حساب برده نشد گاها متاسفانه غیراز اونایی که اخلاق گراتر بودند.زیادی  دلسوزم  مثلا با این بلند پروازی به زینل گفتم بیاد سر کار که بعدها شاید یه شغلی به این واسطه و تو کار گویندگی بهش پیشنهاد بشه و به این شغل راه پیداکنه و آدم استرسی و مسوولیت پذیر هستم.هرچند اینا خصوصیت مدیر خوب هم می تونه باشه اما فکر می کنم من به درد کارهای جزءی و بزرگ می خورم نه کلی و بزرگ..من آدم ریسک پذیریم اما حساسم هستم هر کدوم از اینا می تونه مانع یکدیگه بشه.شکل گیری روابط دوستانه سر پروژه برام خ مهمه.حالا نمی دونم چقدر موفق بودم در این زمینه فکر می کنم تو ایران اول روابط هست که یه پروژه رو شکل میده و این رفاقتی بودن کارو پیش می بره و بعد ضوابط، مسوولیت پذیری وخوش قولی .ما عادت کردیم که اگه یه آدم ترسناک و جدی بالاسرمون باشه و ازش حساب ببریم خوب کار می کنیم .اینو گفتم برای اینکه من در شک به سر می برم در میزان گوش به حرف دادن بعضی از اعضای گروه و چون سعی می کنم آدم بدبینی نباشم خ زود عکس العمل راجب رفتار آدما از خود نشون نمیدم و عصبانیتم را فرو می خورم

دوستان خوبم که تو این کار زیبا و ماندگار و پله ای برای شکوفا شدن استعداد های بعدی و کارهای مشابه در کانون فیلم و عکس با من همکاری کردند ازتون سپاسگزارم.

کتاب صوتی یکی از سخت ترین کارهای عمرم بود وفکر می کنم کار خ خوبی بشه با مدیریت صبورانه و سخت کوشانه من اما با اشکالاتی از قبیل آنچه بالا گفته شد وسنگهای بسیاری که جلو راهم قرار گرفت که فک کنم یه کتاب بشه اگه بخوام بنویسم ترجیح می دهم دیگر مدیر اجرایی نشوم یا مدیر اجرایی پروژه به این بزرگی نشوم.اما از اونجایی که آدم بلند پروازیم شاید دوباره هوایی بشم ،خواهشا شما ها نزارید تو اون لحظه جو گیری جو مرا بگیرد.

برای کسانی که ممکنه بگن خب چرا این همه آشکارا حرفاشو تو وبلاگ می زاره بگم که من این کار رو در حال حاضر می پسندم و شاید بعدا نپسندم و ما قراره که آزاد فکر کنیم.

غرض از این نوشتار درخواست از شما دوستان گروه کتاب صوتی درباره نقد به عملکرد بنده در این 3 ماهه،  فنی و غیر فنی هست .نظر و پیشنهادم اینکه هر پروژه ای بعد از اتمامش به نقد و بررسی نیاز داره و چه بهترکه حضوری باشه و اما از اونجاییکه من این روزا وقت ندارم و کمی تا قسمتی اعصاب .وکلا به غیر حضوری بودن این جلسه نقد و بررسی بیشتر تمایل دارم ازتون می خوام که زحمت تایپ کردن رو بکشید.پیشاپیش ازتون ممنونم.

خواهشا صریحا  و با فکر و صادقانه با من سخن بگویید واگر وبلاگ را جای مناسبی برای طرح این مسائل نمی دونید یا با من رودربایستی دارید به میلم shaghtalab@yahoo.com نظرتون رو بفرستید و بدونید که من به نظراتتون خ نیاز دارم .

نظرات 12 + ارسال نظر
سارا حنانی سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 18:20

انتقاد و پیشنهاد؟؟؟!
موضوعش همینه واقعا؟

جهان سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 20:53

خب!
عرض کنم که مسلمن هر آدمی توی هر کاری ضعف هایی داره و بدون شک سبا جان تو هم از اون دسته خارج نیستی اما وقتی تو و موقعیتهایی که برات پیش میومد رو با خودم و خیلیا توی کانون قیاس میکنم به نظرم خیلی هم خوب بودی !
همیشه شروع کننده ی یک کار قربانیه!
تو کاری رو توی کانون شروع کردی که تا به حال کسی طرفش نرفته بود نه اینکه سخت باشه نه، علاقه ی عمیقی وجود نداشته و به نظرم این خودش کارتو سخت تر میکنه!
من در مقام یکی از اعضای گروهت ، در مقام خانوم پاشنه دراز و در مقام کسی که تا جایی که تونست پای حرفات نشست ازت راضیم و استقامت و اخلاقت رو برای پیشبرد کارت و رسیدن به هدفت تحسین میکنم.
نه خسته دوست خوبم!

مهرشاد پرهیزکار سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 21:54

سبا خانم خسته نباشی

دلنــاز طلاکوب سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 22:53

- اول یه خسته نباشید به سبا و گروه ابری ها!
- به شدت با رونمایی موافقم!
- کاملا احساست رو درک می کنم! بدبینی دیوانه کننده نسبت به خویشتن، حسی که من بعد این 2 تا پروژه راجع به خودم دارم. ولی فکر می کنم بعد از این پروژه سنگین، حسابی خسته شدی و لازمه یه استراحتی داشته باشی؛ قول می دم بازم مدیر پروژه می شی! یک مدیر با تجربه!مثل من که دوباره به فکر "پله" افتادم!
- فکر می کنم اکثر دخترا (و بنده) همینطورن! همون چیزی که اسمش رو گذاشتی "ابهت مدیریت". شاید لازمه یه وقتایی دیکتاتور بود ...!

در کل نتیجه هر چی باشه، این پروژه ماندگار خواهد بود.
موفق باشی.

محمدمهدی رسولی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 00:06

گویند سعل لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک یه خون جگر شود...
صزف نظر از همه درد و دل هایی که کردید و در ک تون می کنیم،به قول خودتون توی مستند کانون اومدید که خودتون رو محک بزنید...
و این محک خیلی خوبی بود برای زندگی آینده
امید که کانونی بمانید...
موفق باشید...

سعید چ.ع چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 00:20

بسیار با خودم کلنجار می روم که بنویسم یا نه. می نویسم ولی.
من با این پروژه مخالف بودم، از ابتدا. دلیل مخالفتم نه جدیدبودن پروژه، نه بی علاقگی، که حسّ مبهمِ بلندپروازی‌ای بود که واقعی به نظرم نمی رسید. نکته هم همین جاست؛ از معدود چیزهایی که در دانشکده معماری یاد گرفتم این بود که فاصلهِ ایده تا اجرا به اندازهِ زمین تا آسمان است. مخصوصاً ایده‌ای نو، که کسی تا حالا این راهِ طولانیِ اجرایی شدنش را قبلاً نرفته. کتاب صوتی پروژه جذّابی است، آنقدر جذّاب که به طور جدّی به ذهنم رسیده که برای تابستان آن را کار کنم. فرقش این است که حالا "چوبِ اجرا" را خورده ام، و می دانم کتاب صوتی چیست - با نمایش رادیویی فرق دارد، نیاز به واقع بینی دارد، نیاز به تمرکز و آرامشی شاید در حدّ تولید یک فیلم دارد، و نیاز به صبر و حوصله و دقّت دارد.
خانم حق طلب عزیز، یک بار اواخر کار در پیامکی از من پرسیدین که اگر مزاحم هستید و من نمی توانم بیشتر ازی وقت بگذارم دیگر پیامک یا زنگ نزنید. و من ذکر کردم که "سماجت" شما برای من بسیار قابل احترام است و همین دلیل برای ادامه پروژه کافیست. اصرار شما برای انجام دادن این پروژه ستودنی بود؛ و تنها عاملی بودکه باعث می شد کار جلو برود. اصراری که اگر در مسیر درست واقع می شد هزینه های مادی و معنوی پروژه را تا حد زیادی کم می کرد. من‌باب تجربه‌ای که حتماً خودتان هم کسب کردین عرض می کنم؛ مرحله پیش تولید بسیار مهم است. پیش تولید نه فقط به معنای تشکیل تیم و هماهنگی ها، که یافتن دیدی درست نسبت به کار، و مسیر پیش روی آن است. (من هنوز اعتقاد دارم که این کار می توانست نهایتاً با 3-4 نفر صداپیشه جمع شود، افکت های صوتی به حدقل برسد، با کتاب بهتری انجام شود و... ) مراحل بعدی بعد از انتخاب مسیر رخ می دهد و من در انجام پروژه ها به شدت به جمله "هدف وسیله را توجیه می کند" اعتقاد دارم، و یکی ازین وسیله ها - به قول خانم طلاکوب - دیکتاتوری است؛ جمع کردن تیم، تزریق روحیه، و شک نکردن به خود (جای شک در شروع مسیر است، نه در طول آن)
خب، همه اذعان داریم که تجربه خوبی حاصل شده، کار نویی انجام شده، و از پتانسیل های بالقوه کانون استفاده شده. و به نظرم این که کسی جسارت و سماجت به خرج می دهد تا پروژه ای را تعریف و اجرا کند بسیار قابل تقدیر است؛ مخصوصاً نیروهای تازه نفس کانون.
زیاده عرضی نیست.

شکور چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 08:50

سلامت باشید...مفصل تر خواهم نوشت

ب.رضائی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 11:12

خانم واقعا خسته نباشید
من که شخصا خیلی منتظر شنیدن این کار هستم

yasamin چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 16:45

خسته نباشی
خیلی با این جمله آقای چراغعلی موافقم;
"این که کسی جسارت و سماجت به خرج می دهد تا پروژه ای را تعریف و اجرا کند بسیار قابل تقدیر است"
آفرین
وقتی سبای روزای نمایشگاه کتاب رو یادم میاد با سبا این روزها خیلی فرق داره,خستگی رو تو صورتت کاملا میشه دید
مطمئنا" کار خوبی شده,یادت باشه همیشه "اولین ها" ماندگارند حتی اگر نواقص زیادی داشته باشن...

آفرین به شما با این جمله!
"همیشه "اولین ها" ماندگارند حتی اگر نواقص زیادی داشته باشن..."

از اونروز مفهوم این جمله تو ذهنم هست که تو تاریخ اولین ها اگرچه خیلی اشتباه کرده اند اما به خاطر شروع اون ایده یا حرکت ماندگار شدند و قابل ستایش... اما نمی تونستم به این قشنگی بیانش کنم.
رادم

مرادپور چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 19:59

سبا جون امیدوارم که "موفقیت کار" تمام خستگی رو از تنت بیرون کنه....!!!

سبا حق طلب پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 11:27

مرسی از نقدتون و لطفی که دارین به من.هر موقع وقت کنم جوابتون رو می دم

کاظم فاضلی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 13:12

سلام
اول باید بگم خسته نباشید
خسته نباشید چون میدونم جمع و جور کردن یک گروه دانشجویی با این تعداد خیلی سخته؛ میدونم تو جمع کردن بچه ها خیلی اذیت شدید همونطور که واقعا خودم به شخصه خیلی اذیتتون کردم، نه اینکه بخوام اذیت کنم ؛ خیلی سرم شلوغ بود و از طرفی هم می خواستم این کار رو تجربه کنم بنابر این خالی کردن زمان برام سخت شده بود.
به هرحال معذرت هم میخوام ازتون!
گرچه من هم مثل خیلی ها از اول نتیجه ی خوبی رو برای کار پیش بینی نمی کردم، از کتاب انتخاب شده خوشم نمی اومد و ..
اما همیشه یه حسی داشتم که بالاخره یک تجربس و واقعا هم تجربه ی خوبی بود، تجربه ی یک پروژه ی کانونی با یک عالمه آدم های حرفه ای و غیر حرفه ای و البته یک مدیر اجرایی خوب و سمج که به نظرم این سماجت از مهم ترین نقات قوتتون بود.

برای من که تا حالا همچین کاری نکرده بودم تجربه ی خیلی خیلی خوبی بود، کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدم و اتفاقا این پروژه منو علاقه مند تر هم کرد.
اما یک انتقاد نه فقط به شما بلکه به خودم و کل گروه، و اون اینکه تمرین لازم نکرده بودیم.
مسلما اگر قبل از اجرا چند بار تمرین کرده بودیم خیلی بهتر از آب در میومد ، به خصوص که کارگردان سعید بود و میشد خیلی چیزا ازش یاد گرفت.
بازم خسته نباشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد