کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

«دربند» پرویز شهبازی...مروری بر چند نقد و دیدگاه

نظر من بعد از دیدن فیلم دقیقا با نظرات نقد اولی که میخونید، یکسان بود.

اما تو نقد های بعدی ای که خواهید خوند، مواردی تکمیلی هست که (تعدایش به ذهنم نرسیده بود) اکثرشون رو قبول دارم و تعدادیش رو هم میشه رد کرد...

«دربند» اسیر نگاه بسته تهیه کننده دولتی

ندا الماسیان طهرانی

دربند مانند سایر فیلم های پرویز شهبازی از فکر و سوژه نابی بهره می برد به اضافه اینکه اسم بامسمایی را نیز با خود یدک می کشد اما نکته مهم : دربند یک تفاوت کلی با سایر آثار این کارگردان نوگرا دارد و آنهم اینکه همه این فکر و نوآوری در مرحله اجرا اسیر نگاه دولتی و بسته تهیه کننده آن یعنی بنیاد سینمایی فارابی شده است. برخی رخدادها و اتفاقات که می توانست در طول داستان فیلم نگاه تیزبین و موشکافانه کارگردان به مسائل و معضلات جامعه امروز را به تصویر کشددر چنبره همین دیدگاه گرفتار آمده و به ویژه پایان فیلم که همه تلخی آن را از بین می برد مهر تاییدی است بر همین نگاه بسته و دولتی و افسوسی که تماشاگر مشتاق و پیگیر آثار پرویز شهبازی می بایست برای این کارگردان خو ب سینمای ایران بخورد.
نگاهی به کلیت فیلمنامه دربند نشان می دهد که به احتمال قریب به یقین زمانی حمایت های تهیه کننده دولتی شامل حال این فیلم شده که فیلمنامه از خط اصلی خود خارج شده و با افزودن برخی شاخ وبرگها و کاستن از بخشهای مهم و تاثیر گذاری به ویژه درباره کاراکتر سحر این مهم حاصل آمده است. از دیگر سو بعید به نظر می رسد که پرویز شهبازی به عنوان یک فیلمنامه نویس خلاق از این نکته غافل باشد که وقتی یک دختر شهرستانی مانند نازنین با آن تصویری که فیلمنامه نویس از او معرفی می کند وقتی برای ادامه تحصیل به شهری مثل تهران می آید خانواده اش اجازه دهند او دستش کاملا در انتخاب محل سکونت و کارهایی که انجام می دهد باز باشد و این دختر که در بخشهایی از داستان بسیار زیرک و هوشیار است و در بخشهای دیگری به شدت ساده لوح بتواند و بخواهد چنین داستانی را در طول دو هفته اقامتش در تهران از سر بگذراند. حضور انبوه آدمهایی با هویت نامعلوم از همسایه پایین سحر و نازنین گرفته تا پیرزن تنهای همسایه بالا وگنگی ارتباط سحر با زارعی وجود و حضور برخی ساده انگاری های دیگر در فیلمنامه سبب می شود تا این ذهنیت پدید آید که پرویز شهبازی تنها و تنها برای اینکه دربند مناسبات فعلی سینمای ایران گرفتار نشود و بتواند خود را از بند برهاند و به آرزویش که همان ساخت فیلم است برسد مجبور شده به توصیه های مشفقانه کارشناسان بخش فرهنگی تهیه کننده دولتی گوش فرا دهد و تن به تغییرات مختلف در فیلمنامه اش بزند و آن را کم و زیاد کند تا بتواند همچنان در فضای فیلمسازی نفس بکشد.
ساختار فیلم اما ساز جداگانه ای می زند و المانهای آشنای سایر فیلمهای شهبازی را در بخش ساختاری از فیلمبرداری تا تدوین و موسیقی و بازیها شاهد هستیم. همان فضای آشنای زمستان و سرما . همان جاده ها و اتوموبیلی که پایان خوشی در این جاده ها ندارد مثل نفس عمیق و عیار ۱۴ و همان آدمهای خاکستری که در اطرافمان زیاد ند و اما سینمای ایران هیچگاه چشم دیدنشان را ندارد. در کنار این ها باید به بازی بسیار خوب نازنین بیاتی بازیگر نقش نازنین اشاره کنم که با بازی خوبش ارتباط بسیار مناسبی را به لحاظ حسی با تماشاگر برقرار می کند و این از نکات ارزشمند دربند است
در مجموع آرزو می کردم پرویز شهبازی می توانست این فیلم را برای خودش و با سرمایه بخش خصوصی و به عنوان فیلم خودش بسازد که بتوانیم از آن به عنوان یکی از برترین های سینمای ایران در جشنواره سی و یکم و ای بسا در کل سینمای پس از انقلاب نام ببریم. اما افسوس که معتقدم دربند فیلم پرویز شهبازی نیست و تنها سایه ای از شهبازی را با خود به همراه دارد.
پایگاه خبری فریادگر
16 بهمن 1391 ساعت 20:58
___________________________________________________________________________

دربند سادگی (نقد فیلم “دربند”)

مریم ماهانی“دربند” به کارگردانی “پرویز شهبازی” داستان دختر شهرستانی است که در یکی از دانشگاه‌های تهران قبول می‌شود؛ در این شهر با افرادی منفعت‌طلب و خودخواه آشنا شده و دچار مشکلاتی می‌شود؛ هر چند عده ای فیلم را ضد تهران و درحال بازنمایی چهره‌ای مخوف و ناسالم از تهران می‌دانند و نازنین را دختری معقول؛ اما نگارنده بر این اعتقاد نیست.

نازنین دخترِ شهرستانی ساده‌ای است که بدون هیچ‌گونه پس‌زمینه فکری و شناخت از اوضاع فرهنگی! تهران، به تنهایی پا به آن گذاشته است. او در همان ابتدا از یک بنگاه املاک، آدرس خانه‌ای را گرفته و به‌راحتی و بدون هیچ‌گونه پرس و جویی آن را اجاره می‌کند.

“نازنین” دختر شهرستانی ابلهی است که هرچند با قرار گرفتن در یک موقعیت نامناسب اعتراض می‌کند ولی باز هم در آن گرفتار آمده و شرایط را می‌پذیرد، او مقهور شرایط است؛ همان‌طور که در خانه پیرمرد درس دادن به یک پسر را می‌پذیرد در صورتی‌که پیش از این گفته بود حاضر به انجام چنین کاری نیست. دختری که با درک شرایط خانه و هم‌خانه‌ای خود، با اشکی از رفتن باز می‌ماند و حتی پس از دیدن پاسپورت “سحر” و گیرافتادن در دام سفته‌ها، پاسپورت را در ساک قرار می‌دهد و اجازه می‌دهد که “سحر” به خواسته‌اش برسد و خود مغلوب شرایط شود. تمام روابط منفعت‌طلبانه را مشاهده می‌کند ولی حتی پوشش و آرایش مورد خواست “سحر” را می‌پذیرد.

به راحتی نمی‌توان تمام مشکلات پیش آمده را پای صمیمیت و سادگی و صداقت او گذاشت چرا که او دوستی‌های چندساله سحر با دوستانش و بی‌معرفتی آن‌ها را می‌بیند؛ متوجه منفعت‌طلبی سحر در خروج از کشور می‌شود ولی ساده‌لوحانه از کنار آن‌ها می‌گذرد.

فیلم تعریفی از روحیات و فرهنگ و اعتقادات نازنین و خانواده اش به مخاطب نمی دهد. تنها خود “نازنین” را می بینیم که هرچند به ظاهر از پس مشکلاتش برمی‌آید و می‌تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد ولی در نهایت ‌در جهنم تهران در حال دست و پا زدن است، برای رهایی هم‌خانه‌اش از مشکلات پیش آمده تمام سعیش را می‌کند، حتی سفته گرو می‌گذارد؛ او اجازه می‌دهد شرایط جامعه، وضعیت او را تعیین کند.

فیلم، پر است از موقعیت‌ها و دیالوگ‌های اضافه؛ در روند فیلم نه اثری از قرآنی که او در بدو ورود به منزل از کیفش بیرون می‌آورد و روی طاقچه می‌گذارد، می‌بینیم و نه گوشت نذری که حاج خانمِ از مکه برگشته به او می‌دهد. او دربند است، دربند بلاهت و سادگی شهرستانی‌اش ‌؛ دربند شرایط تهران و بی‌اخلاقی آن.

______________________________________________________________________________

دربند آبروی جشنواره را خرید!

نیره رحمانی (مد و مه)

بالاخره یک فیلم اجتماعی درست و حسابی که آدم را تحت تاثیر قرار داده و به شوق بیاورد، در جشنواره امسال دیدم! فیلمی که نه تنها آبروی فیلمسازان با تجربه تر را در مقابل جوانان حفظ کرد بلکه آبرویی هم شد برای جشنواره سی و یکم که لااقل یک فیلم بیاد ماندنی داشته باشد که بتواند نفس مخاطب جدی سینما را در سینه حبس کند، فیلمی که بتوان بارها آن را دید و  ظرافت های بسیارش را در پشت سادگی ظاهری اش ردیابی کرد. نکته جالب دربند این است که به روشنی نشان می دهد برای تماشای فیلمی تازه و با طراوت نیاز به قصه ای عجیب و غریب نیست، بلکه بر اساس داستانی آشنا و بارها گفته شده نیز می توان فیلمی نو و بدیع ساخت و اینها همه به عمق و زاویه ی نگاه و تلقی فیلمساز بستگی دارد.

در زمانه ای که فیلمسازی چون داریوش مهرجویی ترجیح می دهد فیلمی پر از لحظه ها و شوخی های مشنگ به خورد تماشاگر بدهد، فیلمی چون دربند که تصویری واقعی از تهران . مناسبات تکان دهنده جاری در آن پیش روی مخاطب می گذارد غنیمتی ست بسیار ارزشمند. فیلم تازه شهبازی مجموعه ای است از بازی های درخشان و کارگردانی استادانه و شخصیت هایی پذیرفتنی که لحظه به لحظه بیشتر در فاجعه ای تلخ گرفتار می آیند، فیلمی سرشار از رفاقت های دروغین، همچون خود زندگی!

___________________________________________________________________________

نگاه مهرزاد دانش به فیلم پرویز شهبازی

دربند مثل بقیه‌ی ساخته‌های شهبازی، نمونه‌ای از سادگی در عین پیچیدگی است. روایت سرراست او از دردسری که برای یک دختر دانشجوی شهرستانی در تهران رخ می‌دهد، مانع از نقب‌های عمیق به دهلیزهای پنهان جامعه‌ی امروز شهری نیست. فیلم در روندی که هر لحظه جلوتر می‌رود، نفس مخاطب را هم بیش‌تر تنگ می‌کند، همگام با مسیر شخصیت اصلی داستان، اطلاعات را در اختیار مخاطب می‌گذارد و همین میزان همدلی تماشاگر را با دختر (با بازی بسیار خوب نازنین بیاتی) دوچندان می‌کند. حُسن فیلم آن است که در عین حرکت مابین انواع و اقسام تلخی‌ها و نابه‌سامانی‌ها (از دروغ های سحر – پگاه آهنگرانی – گرفته تا اوضاع مضحک شاگردان خصوصی نازنین)، اصلاً وارد قضاوت درباره‌ی رفتارهای شخصیت‌ها نمی‌شود که اوج این ماجرا در شمایل شکسته و ترحم‌آمیز مرد طلبکار در سکانس پایانی روی تراس بازارچه و کنار نمودهای سوگواری به چشم می‌خورد. در واقع قضاوت اصلی فیلم نه روی آدم‌ها، که بیش‌تر درباره‌ی مناسبت‌ها و موقعیت‌ها است؛ فیلمی که حس‌و‌حال زمانه به‌شدت در متنش جریان دارد. با این حال برخی نمودهای فیلم اضافی به نظر می‌رسد که نمونه‌ی بارزش اشاراتی چندباره به تجمعات دانشجویی است بی‌آن‌که نقشی اساسی و یا حتی ارجاعی حاشیه‌ای به مناسبات داستانی متن داشته باشد. (وبسایت مجله فیلم)

___________________________________________________________________________


«دربند» ماندن، مسئله این است

احسان محمودپور
فیلم «دربند» ساخته پرویز شهبازی، می خواسته روایتِ بی رحمی یک شهر توسعه زده شبه مدرن، نسب به یک دخترِ ساده و صمیمی(که اهل این شهر نیست) باشد. شهری درنده و بی رحم با آدم هایی که مالیخولیا دارند و جوان های بی تاریخ و بی هویت و بی مسئله ای که هیچ ندارند و با هیچ خوش اند. شهری که امانگاهی ندارد و جایی نیست که بشود بدان جا پناه برد. شهری که اهلش از جنس خودش هستند و هر کسی که اهلش نباشد، محکوم به نابودی است.

«دربند» می خواسته روایت بی پناهی و درماندگی و فرجام دهشتناک آدم هایی باشد که اسیر کلان شهرهای توسعه زده شده اند. فیلم اگرچه از پس انتقال این مفهوم برمی آید، اما هم به لحاظ منطق علّی و معلولی و هم به لحاظ کارکردهای فرهنگی و اجتماعی واجد برخی مشکلات اساسی است.

این فیلم در معرفی شخصیت های اصلی و پرداخت قصه، نقص هایی جدی دارد. «نازنین» کیست؟ ما درباره اصلی ترین شخصیت فیلم هیچ چیزی نمی دانیم و روند فیلم هم مشکلی از این ناشناسی حل نمی کند، بلکه تناقض ها بیشتر و بیشتر می شود. رفتار ساده و صمیمی او قاعدتاً باید ریشه در خانواده ای از این جنس داشته باشد، اما این خانواده کجاست؟ خانواده این دختر آیا نقشی بیش از یک حضور تلفنی ندارد؟ ضمن آنکه اساساً شخصیت «نازنین» دچار یک تناقض آشکار است. نوعِ ورود او به قصه و کیفیت رفتارش، نشانه هایی از یک دختر دست و پادار و آب دیده ای دارد که می تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد، اما برداشت او از «سحر» و جنس مواجهه اش با مشکلی که پیش می آید، آن قدر ساده لوحانه است که باورپذیری قصه را به چالش می کشد. او در بعضی جاها بیش از آنکه باید، بلاهت دارد و احساسات بی منطق او در برخورد با «سحر» بیش از اندازه فانتزی است.

اما «سحر» کیست؟ یک دخترِ بی هویت و بی تاریخ و بی خانواده ای که هیچ کسی ندارد. معلوم نیست از کجاست و به کدام مختصات تعلق داشته است؛ چه، در این فیلم اساساً فردیت آدم ها موضوعیت دارد. هیچ خانواده ای وجود ندارد. هیچ رابطه ای به جز رابطه های نامتعارف رسمیت ندارد. رابطه خانوادگی اگر هم وجود داشته باشد یا در حد یک تماس تلفنی بی خاصیت و بی حاصل است یا از جنس رابطه پدر و پسری که هیچ اتصالی به هم ندارند. انسانِ این فیلم عبارت است از یک عنصر تنهای از خانواده بریده به دوستانِ نادوست پیوسته. این حد از انقطاع برای جامعه واقعی ما غیرقابل باور است.

دربند

تیپ های ارائه شده در شب های خانه «سحر» بسیار سطحی اند. این موضوع اگرچه فضای عمومی فیلم را در انتقاد از یک شهر بی هویتِ بی سروپای غیرقابل اعتماد کامل می کند، اما چه دردی از شهر و جامعه دوا می نماید؟ این پرسش در نسبت با فیلم نیز مطرح است. این فیلم اساساً چه مشکلی را هدف گرفته و ناظر به درمان کدام درد است؟

دوربین به همراه «نازنین» به گوشه و کنار شهر سرک می کشد، اما این سرک کشیدن های هول هولکی باز بر مشکلات فیلم می افزاید. معرفی ناقص و بدون پرداخت وضع زندگی مردم زیر پوست شهر، دغدغه های دخترهای دبیرستانی و... هیچ ربطی به قصه ندارد و شاید بیشتر می خواسته ادعای اجتماعی بودن فیلم را وجاهت ببخشد. هم چنین است خرده روایت هایی که در حاشیه قصه اصلی وجود دارد و بیشتر از آنکه ربطی به عالم فیلم داشته باشد، شعارهای فیلمساز را در بر می گیرد.

اما پرسش اصلی من این است. «دربند» دقیقاً با مخاطب خود چه می کند؟ دست او را می گیرد و به سرمنزلی رهنمون می سازد یا نفسش را «بند» می آورد؟ این فیلم دریچه ای به سوی آزادی می گشاید یا سایه ای می شود هم ارتفاع با «بند»؟

نظرات 1 + ارسال نظر
فینی زاده یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 21:18

این نکات و نقدها در فیلم به چشم می خوره.
مخصوصا روابط علت و معلولی فیلم نامه که هنوز رو مخم پیاده روی می کنه
ولی نقاط قوت فیلم بسیار بیشتر از ضعف هایش بود. من به شخصه با فیلم ارتباط برقرار کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد