کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

بازم جواد شالیکار

همه روزای گره کور دوست داشتنی بود...شب قبل از ادبیات یادمه هنوز این لیوان کوچیکا برا قرص و نخریده بودم ساعت 8 راه افتادم رفتم داروخانه بیمارستان طالقانی که آدرس ناصرخسرو رو بهم داد خوب معلومه که جیگرشو نداشتم اون ساعت برم اونجا پس رفتم جمهوری که پر از لوازم پزشکی بود البته با عجله چون ساعت داشت 10 می شد و ممکن بود ببندن کلی جمهوری رو بالا پایین کردم تا یه جایی رو پیدا کردم که اقا نصف شبی عزم کرده بود حال اساسی به ما بده میگفت دونه ای 400 تومن، خوب گرون بود دست از پا درازتر ساعت 12 خوابگاه کوی بودم...یا خونه بزرگ بورژوای کانون(اشکانو می گم)خیلی باحال بود.فکر کنم برای بار 68ام و البته آخر بود که به بچه ها الویه دادم. اون روز ظرفا رو من شستمو علی محیط آب کشید یا برعکس. یادمه اون شب وقتی تو خوابگاه شکوریشون رفتم حموم،بار چهارمی که به سرم شامپو زدم تازه کف داد. چون حدود 2 هفته میشد که نرفته بودم حموم ادامه دارد...


کپی پیست: شکور

نظرات 8 + ارسال نظر
محمدمهدی رسولی یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 20:20

من به سهم خودم می گم که این فیلم(گره کور)که قراره بزودی همه ببینیم و از دیدنش لذت ببریم بدون فداکاری های جواد شالیکار پیش نمی رفت.این تعارف نیست و عین حقیقته.منتظر حضور دوباره جواد عزیز تو کانون...

محبوبی یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 20:37

الهه پیروزبخت دوشنبه 2 مرداد 1391 ساعت 12:37

هیییییییییییی
دلمان برای کانون وکانویان بسیارکوچک گردیده!!!!!!!!!!!!!!

جهان دوشنبه 2 مرداد 1391 ساعت 12:45

بازگشت شما موجب خوشنودی ماست...

فرامرزی دوشنبه 2 مرداد 1391 ساعت 19:15

زهرا شاهتوری سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 14:12

جهان بازگشت تو هم هنوز هیچی نشده باعث خشنودی ماست!

قربون شوما!!!!
اینجانب کماکان به لطف کانون تئاتر
همچنان گه گدار در خدمت هستم...

جهان

اشکان سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 17:55

یا ابوالفضل....ظرفای ما رو تو شستی؟؟؟!!!

جواد شالیکار شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 11:57

اقا محمد مهدی بی خیال... این کار با تلاش و زحمت همه اون گروه شکل گرفت منم یه کوچولویی بودم که هر چی از دستم بر می اومد که البته خیلی نبود انجام دادم... ولی مطمئنا به عباس شدید حسودیم می شه به خاطر داشتن اون همه دوستای خوبی که همه از روی مرام اومدن و حتی یه سریشون که خواستن بیان اما وقت نکردن. دوستای اینقدر با معرفت به جان خودم حسودی داره.(یه وقت فکر نکنین از خودم خواستم تعریف کنما؛ نه. منظورم فقط و فقط دوستای شکوری بود من که جای بچه شو دارم اگه زود ازدواج می کرد.)

ما که بخیل نیستیم حاجی...حسودی کن برادر...
شکورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد