ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هامون|داریوش مهرجویی
حمید هامون (خسرو شکیبایی) خطاب به قاضی دادگاه:
آقای رییس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه. انگار من جنایت کردم. حالاهم باید نفقه شو بدم. هم خونه رو بدم، هم مهریه رو بدم. هم بچه مو بدم، هم شرفمو بدم. چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم. این زن، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه. من طلاق نمی دم
شکورم
دیگه بحث رو خانوادگی-عشقیش نکن دیگه حاجی
هیچوقت نه هامون رو و نه مادر رو کامل دیدم برای خودم عجیبه.دقیقن اینطوریم که بم بگن مادرو ندیدی؟؟؟؟؟
چه دیالوگی!متاثر شدم واقعا...