کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

فقط نادان‌ها هستند که همه چیز را می‌دانند

بخشی از یادداشت مسعود فراستی درباره‌ی فیلم درخت زندگی 

درخت زندگی ظاهراً درباره‌ی همه‌ی مسائل مهم هستی است: آفرینش جهان، پیدایش زمین و خورشید، سیارات، پایان جهان و روز رستاخیز، زندگی، مرگ، ابدیت، زیبایی‌های هستی، بهشت، رحمت الهی و... جنگل‌ها و موجودات ماقبل تاریخ، بیابان‌های خشک، دریاها و اقیانوس‌ها و اشکال مارپیچ در نماهای عریض به سبک‌وسیاق 2001: یک ادیسه‌ی فضایی کوبریک.

فیلم پر است از کارت‌پستال‌های زیبا از طبیعت بعد از طلوع و قبل از غروب خورشید؛ مناسب مستندهای طبیعت و حیات وحش بی‌بی‌سی. به همراه قطعاتی از موسیقی کلاسیک ـ برامس، برلیوز و ... ـ .


فرم فیلم شبیه فرم خاطرات است. سری تصویرهای گسسته از خانه، کودکی، دوستان،‌ حیاط‌‌بازی، شاپرک‌بازی. همه با ریتمی نرم و آرام و گاهی اسلوموشن. گویی همه‌ی این خاطرات، بیوگرافی و نوستالوژی‌بازیِ شخصیِ کودکیِ فیلمساز است. فرم خاطراتی که بیشتر ادبیات مصور شده است تا سینما؛ حداکثر شبیه خاطرات پروست است. سینما کجاست؟

این فرم، تداعی آزادی است که چشم را می‌بندی و هرچیز ظاهراً بی‌ربطی که به ذهنت می‌رسد، بازمی‌گویی؛ که الزاماً همه‌اش نیز اتفاق نیفتاده؛ که در روان‌شناسی از مجموع این تصاویر پرت، باید مسئله‌ای استخراج شود؛ که در سینما این‌گونه نمی‌شود، و چیزی به ما القا و باورانده نمی‌شود مگر در بستر یک قصه و شخصیت‌ها و فضای برآمده از آن. آن‌وقت است که مسائل آدم‌ها - بی‌ربط و باربط – مسئله‌ی ما می‌شود و می‌توانیم آنها را لمس کنیم و حس.

 

درخت زندگی اما نه داستانی دارد و نه پلاتی. خرده‌داستانش بهانه‌ای است برای مفاهیم عمیقه و نریشن‌های ظاهراً هستی‌شناسانه که هیچ‌یک هیچ حسی را القا نمی‌کنند جز زیبایی‌بازی با طبیعت و ارضای خود. آدم‌های فیلم ساخته نمی‌شوند؛ شخصیت نمی‌یابند. تیپ هم نیستند، بهانه‌ی نمایشی‌اند.
 
پدری بیخودی خشن و بعد مهربان؛ مادری بیخودی مهربان و ظاهراً دیندار که همه‌چیز و همه‌ی زیبایی‌های هستی را تجسمی از وجود و تجلی حضور خدا می‌داند - در نریشن‌ها - که این نریشن‌ها می‌توانند روی هر تصویر دیگری از مستندهای طبیعت بیایند؛ بدون آن‌که معنایی و حسی تولید کنند.


پدر و مادر فیلم کنش دارند. کنشی نمایشی و نه کنشی که از زندگی برآمده. هیچ‌کدام منشی ندارند و «خود»ی. غمش نیز ادای غم است و نمایشی. مادر جز الفاظ مذهبی و حیرتی تزئینی، چیزی ندارد. نه کار، نه مادری، نه همسری. مهر مادری ندارد. از دنیاآمدن کودکش و بازی با او و کف پاهای او- همچون پدر- حال می‌کند - همچون فیلمساز که آن را پوستر فیلمش می‌کند - این، مهر مادری نیست. رابطه‌اش با بچه‌ها، بازی است و نه رابطه بین انسان‌ها. مهربانی او و خشونت پدر هردو فاقد منطق زندگی است. تحمیل فیلمساز است که مستقل، بی‌حس است و بی‌جان.

نظرات 4 + ارسال نظر
دلیاری سه‌شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 22:35

{فقط نادان‌ها هستند که همه چیز را می‌دانند} خیلی هم good
جمله ی فوق العاده ایه
با این که فراستی درست میگه ولی من واسه این فیلم احترام زیادی قائلم

سارا حنانی چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 01:19

این دفعه رو شدیدا من طرفدار نظر آقای فراستی‌ام...
هیچ رقمه نفهمیدم این فیلم رو!

سبا حق پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 11:45

محمد گلخندان پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 21:50

فیلم خیلی خوبه و همه چیز رو هم میگه فقط زمانش طولانیه . در کل میشه گفت که فیلم خوبیه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد