کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

دیالوگ های ماندگار

میگن این دیالوگا جزو دیالوگای ماندگار سینمای ایرانه...
البته میگن....


سلامتی سه تن ... ناموس و رفیق و وطن ... سلامتی سه کس ... زندانی و سرباز و بی کس ... سلامتی آزادی ... سلامتی زندونی های بی ملاقاتی ....
[ اعتراض - مسعود کیمیایی ]

اگه رضایت دادی که دادی وگرنه من میمونم و تو و یه ضامن داره انقدری...
[ گوزن ها - مسعود کیمیایی ]

هی گفتی می گیرمت. ای تف به این لغت می گیرمت. کی رو می گیری؟ چی رو می گیری؟ من اگه بخوام شوهر کنم، من می گیرمت.
[ حکم - مسعود کیمیایی ]


آفرین...آفرین... کریم آب منگل با ما... امیر نظام با تو... می شناسیش... قصه ی او را کوتاه کن... مایلیم ناموس ملت را به دست تو بسپاریم!
[ ناصرالدین اکتور سینما - محسن مخملباف ]


سر شام گریه نکنید، غذا رو به مردم زهرنکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم. راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف.آبروداری کنین بچه ها،نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم می شه،نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین. محمدابراهیم،خیلی ریز نکن مادر،اون وقت می گن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ
[ مادر - علی حاتمی ]

کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه
[ دلشدگان - علی حاتمی ]


با زخم باید ساخت طول میکشه ولی خوب میشه
[ سگ کشی - بهرام بیضایی ]

اونکه شتر رو برده بالای بوم، می دونه چه جوری اونو بیاره پایین
[ حکم - مسعود کیمیایی ]

ما یه سر خاک و فاتحـه باس بیایم... که خب اونم میایم ... فاتحه اش رو هم میشه از همین راه دور پیشکی حـواله کرد..! ...(با دست محکم میزنه تو پیشونیش!شق!) فـاتــحــه..!!
[ مــادر - علی حاتمی ]

(زن به عباس میگه: که شما بعد از جنگ کلی امتیاز گرفتید ... عباس هم جواب میده): ما وقتی جنگ شد داشتیم تو مزرعه مون کار می کردیم با تراکتورمون ... وقتی هم که جنگ تموم شد برگشتیم همون مزرعه بی تراکتور!

[ آژانس شیشه ای - ابراهیم حاتمی‌کیا



حق با توئه ... شخصیت‌های داستان جدیدم دورم کردن باید هر چه زودتر خودمو از بین شون بکشم بیرون.
[ سگ کشی - بهرام بیضایی ]

(با ریتم و آهنگ جنوبی بخونید!) ... دختر دائی گم شده.... طعمــه دریــا شده... دختر دائی گم شده... دختر دائی گم شده...!
[ دختر دائی گم شده - داریوش مهرجویی ]

اما من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخی ندارم
[ سلطان - مسعود کیمیایی ]

خفنى از سر و روتون مى ریزه.
[ حکم - مسعود کیمیایی ]

- ناخدا خورشید، همون که یه دست نداره؟... - نه همون که یه دست داره!
[ ناخدا خورشید - ناصر تقوایی ]

وقتی هوای شهرت،مطلوب نیست، داشتن خانه ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم
[ دلشدگان - علی حاتمی ]
مادرا هر وقت بمیرن زوده ...
[ باغهای کندلوس - ایرج کریمی ]

کجا داره میره؟ د آخه به چی رسیده؟ سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و پا می زنند دیگه.همش هم به خاطر این شکم صاب مرده است.راحت لم دادن.معنویت چی شد بدبخت؟ به سر عشق چی اومد؟
[ هامون - داریوش مهرجویی ]

آقا تهرانی تو عکس باشه... عکس بره سینه دیوار ... دیگه اون دیوار نمی ریزه ...
[ رد پای گرگ - مسعود کیمیایی ]

اسلحه که داشته باشی همه چیز ساده تر می شه
[ حکم - مسعود کیمیایی ]

بعضی وقتا نویسنده فکر می کنه داستانش تمومه اما شخصیتهای داستان قبول ندارن ... ادامه می دن ...
[ یک بوس کوچولو - بهمن فرمان‌آرا ]


به چیزی که دل نداره دل نبند ...
[ مرسدس - مسعود کیمیایی ]

بلبل اگه تو قفس طلا بمونه، زندونیه ... می خونه ولی ادای خوندن رو در میاره
[ قارچ سمی - رسول ملاقلی‌پور ]

محمد علی کشاورز در هشتی در اتاق با لباس خواب رو به مادر : (خواهر بزرگش تازه رسیده و برادر کوچکش به پیشوازش رفته) آبلیموی حالبُرت رفت...سراغ بهار نارنج کیچا، ابجی خانوم مرباش...دست خوش! هنّ و گلابم میزاییدی حریف هفته بیجارت نمیشد ترنجبین بانو!... سهره مِهره یه دوجین بچه میزاد یکیش میشه بلبل، ننه ی ما کت سهره رو بست زایید گل و بلبل.سنجر! دهن مهن، کولون مولون! آخه تورو خدا از این جسد مرده شور خونه بر میومد زابراش کردین؟ آمبولانس تو خیابون ببیندش جلبش میکونه...
[ مادر - علی حاتمی ]

(مرتضی که به خاطر ترکشی که توی سرش هست ذره ذره داره بیناییش رو از دست میده بعد از نابینا شدن توی نامه برای یوسف می نویسه): از وقتی که تصمیم گرفتم دیگه نبینم، خیلی چیزا دیدم
[ بید مجنون - مجید مجیدی ]
برای آمدن به چشم نقاش، باید در چشم انداز بود
[ کمال الملک - علی حاتمی ]

ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست.روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن
[ مادر - علی حاتمی ]

به این رستوران نمی یاد آخور داشته باشه، اون هم با این همه یابو
[ حکم - مسعود کیمیایی ]
من مثل یه تیکه ابرم که اگه ببارم، تموم می‌شم.
[ مستند آقای کیمیایی - امیر قادری ]

پنج متر کتون دو تا، قوری منقلی، قاشق چای خوری صورت شاهی دو دست، سینی نور برلین دو تا، ورشوی مغز سفید چهار تا، حاج ممد حسنی چهار تا، آفتابه لگن یه دست، گیلاس شربت خوری با انگاره ورشو شیش دست ، استکان چای خوری با انگاره نقره هفت دست، سماور برنجی مسوار، روسی مارک دار نیکلا چهار تا، قندون در دار ورشو هشت تا، قندگیر هشت تا، گلدون دهن اژدری بیست و پنج تا، میز آبداری، دوستکامی، خنچه، فرش کرمون زمینه لاکی، قاب قرانی، سه و چهار، دوازده تخته، قالیچه قمی جفت عکس دار، دیوار کوب، کناره شصت متر، عسلی بیست و پنج تا، لهستانی صدتا، الوار تخت حوض ...
[ سوته دلان - علی حاتمی ]

نظرات 16 + ارسال نظر
سارا حنانی دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 11:50

چقدر هم از کیمیایی

خیلی حرکت جالبی بود
کلا میشه به عنوان یه حرکت، هرکسی هر دیالوگی تو ذهنش مونده رو بنویسه(منظورم غیر از این دیالوگ هاست که تو نوشتی)

راستش سارا خودم از کیمیایی خیلی خوشم نمیاد ولی دیالوگ فیلماش همچین مشتی مسلکه آدم یه ذره خوشش میاد..
البته گفتم که:

"البته میگن"
راستی با موضوع "دیالوگ های ماندگار" تو وبلاگ هم موافقم..

جهان

جهان دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 12:12

1.البته ناگفته نماند که ماندگارترین دیالوگای فیلمای کانونی خودمونم
دیالوگای مادربزرگ آقای شکوری تو فیلم ضامن داره ک من خیلی لحن و صدا و بیان و جمله هاشونو و کلا اون تیکه ی اول فیلمو واقعا واقعا واقعا دوس دارم...

2.
امااااااااااااااااااااااا
دیالوگای تاریخی فیلمای کانون:

ضر نزن...
[من و تو و کلی احمق دیگه_عباس شکوری]
یه دیالوگیم بود شبیه این بود فک کنم:
این کار حماقته...
[من و تو و کلی احمق دیگه_عباس شکوری]

{دوستان توجه کنن که تو همه ی اینا نوع لحن و بیانشون به شدت حائز اهمیته ها}

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
دیالوگای شادی قاهری تو ریجکت که دیگه در وصف نگنجد..

بهتر از همشونم دیالوگای فیلم میرداماده
روون و گیرا

والا به خدا......

(عزیزانی ک نفهمیدن مورد 2 به بعد کاملا شوخیه بدونن که شوخیه)

جواد شالیکار دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 12:42

اونایی که فیلمشو دیده بودم خاطره انگیز بود. هرچند بیش از دو سه تا نبود ولی حال داد اساسی. تشکر خانم جهانی پووووووور

هدف ما جلب رضایت شماست..
دینگ دینگ

جهان

رامین دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 12:51

چقدر خاطره انگیز....

چه لحظات قشنگی واقعا...
ممنون........
یکی از بهترین پستهای وبلاگ بود....

هه
لامصب!!!!!!!!


جهان

طه زارعی دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 12:58

منو از اینترنت ملی میترسونی؟
برو از خدا بترس
.
.
.
(بخشی از دیالوگ فیلم جدایی من از فیس بوک)

نه حاجی شما اینو بگو..
دیگه دیگه جملس؟؟؟
نه اینو بگو..
دیگه دیگه جملس؟
.
.
.
[بخشی از دیالوگ فیلم کمدی بوووووووووووووق]


جهان

سلیمیان دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 13:06

پسه تیغتو
ضامن دار.عباس شکوری

البت این دیالوگ کندوی کیمیاییه که ما به عمد تو ضامن دار استفاده کردیم
...
اگه عطار بود دیالوگ هایی به یادمون می آورد...مربـــــــــا...
شکور

محمد مهدی دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 13:45

هرکدوم رو ک بخونی دنیای ژشتش تو ذهنت تصویر می شه و از جلو چشمات می گذره...

آره پشتشون نیست..

جهان

karizma دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:03

برا بوی خوش آزادی .... برا زندونییای بی ملاقاتی ..... برا باغبونی که زمستونشو از بهارش بیشتر دوس داره (من عاشق این دیالوگم)

دیگه ته دلت ته نگات روم سنگین نیست (جرم) حامد بهداد

یه دیالوگم از فیلم خارجی دیپارتد من نمیخواهم محصول دنیای اطرافم باشم میخواهم دنیای اطرافم محصول من باشد

حالا ک اینقد این دیالوگ مهدی فتحی رو تو فیلم اعتراض دوس دارین کلشو براتون می نویسم...

صلوات برای سلامتی امیرعلی
ما کاری به حکم نداریم
حکم رو کاغذ مال محکمه‌س
اصلیت حکم مال خداست
که ما و منش ریخته
و گلریزون می‌کنیم واسه کسی که
آزاد می‌شه از این چاردیواری
که همه‌ی دنیا چاردیواریه
کرم مرتضی علی
یه مرد که واسه شرف و ناموسش
دوازده سال رو کشیده
وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذیه

سلامتی سه تن
ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس
زندونی و سرباز و بی‌کس
سلامتی باغبونی که زمستونش رو از باهاربیشتر دوست داره
سلامتی آزادی،سلامتی زندونیای بی‌ملاقاتی

روحش واقعا شاد

جهان

الهه وفایی دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 16:31

علی حاتمی استاد دیالوگ نویسی سینمای ایران...
مادر
سوته دلان
دلشدگان
کمال الملک

این مرد مرگش برای سینمای ما وافعا زود بود...

آیین چراغ خاموشی نیست...

یکی از ماندگارترین دیالوگ های فیلم دلشدگان
که روی سنگ قبر علی حاتمی حک شده..

جهان

برای عمو عطار دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 17:37

قیصر (مسعود کیمیایی)
قیصر (بهروز وثوقی) : احترامت واجبه خان دایی ، اما حرف از مردی و مردونگی نزن که حالم به هم می‌خوره ... سه دفعه که آفتاب بیفته روی اون دیوار ، مردم یادشون می‌ره که ما چی بودیم و چی کردیم ، خان دایی ...
گوزنها (مسعود کیمیایی)
سیدرسول (بهروز وثوقی) : دستت رو من بلند نشه ... من می‌گم نوکرتم ، غلومتم ... اصغر ، مردی گفتن ، نامردی گفتن ، من خیلی پای تو وایسادم . یادت هست ؟

جهان

محمد مهدی رسولی دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 22:35

امین حیایی بالای پشت بام سیگاری آتش می زند و به خواهرش سحر زکریا می گوید:
تهرون از دور خیلی قشنگه...اصلا معلوم نیست چه گندی لای این چراغ هاست...
سحر زکریا:
همه چی از دور قشنگه حتی آدما...نزدیک ک میشی گندش در میاد...

محمد مهدی رسولی دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 22:38

یادم رفت بگم
فیلم تله (سیروس الوند)
در ضمن شکور جان کندو فیلم فریدون گله هست.یادت رفته بود یا...

بلی متوجه اشتباهم شدم
برای گله است

شکورم

پگاه بزرگ منش سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 00:02

این دیالوگو دوست دارم البته اگه فیلم خارجی هم قبول باشه[ :S023:]:
اگه یه نفر بهت گفت اسب؛بزن تو دهنش اگه بار دوم بهت گفت بهش بگو احمق اما اگه برای بار سوم بهت گفت؛واسه خودت یه زین بخر!

آروین ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍پارسا سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 00:39

مرسی خیلی خوب بود...

طه زارعی سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 12:47

بخشی از دیالوگ فیلم "یک ذهن زیبا" ، جان نش که من عاشق اونم:
از دیرباز به اعداد معتقد بودم؛
به معادلات، برهان ها و علت ها که همه یک دلیل رو میرسونن.
بعداز یک عمر سپری کردن در این حرفه، میپرسم: منطق واقعی چیست؟!!
چه کسی دلایل رو تعیین میکنه؟
سوال من ؛ من رو برد به اعماق اجسام؛ به ماورای اجسام! به توهمات؛ و برگرداند.
و من بعد از آن به بزرگترین اکتشافم دست یافتم.
بزرگترین کشفم در زندگی...
فقط معادله اسرار آمیز عشقه که تنها دلیل منطقی هر چیزه.
من امشب اینجام تنها به خاطر تو...
تو دلیلی هستی که من هستم.
تو همه دلایل من هستی...

اشکان چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 01:17

یه دیالوگ از فیلم پی آرنوفسکی هست که آشنایی زدایی عجیبی داره ...استاد ریاضیدان به شخصیت اصلی میگه : ارشمیدس داغون شده بود...نمیتونست مسئله رو حل کنه شب و روز فکر میکرد وکلافه بود( مثل شخصیت اصلی فیلم...)تا اینکه زنش بهش گفت استراحت کنه... بره یه دوش بگیره...و وقتی وارد وان شد حل مسئله رو پیدا کرد...حالا نکته داستان کجاست؟
شخصیت اصلی تا میخواد در بارهی چگالی اب و این حرفا بگه استاد میگه نه...نکته تو دوشه...دوش بگیر پسر..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد