کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

سرگئی آیزنشتاین

 

او در٢٣ژانویه ١٨٩٨ در ریگا پایتخت لتونی به دنیا آمد. پدرش یک معمار آلمانی و سرمعمار شهر ریگا بود و مادرش یک مسیحی ارتدکس بود. او در ۷ سالگی به همراه مادرش به پترزبورگ آمد. تنها فرزند خانواده بود و تنها همدمش در دوران کودکی زنی بود که از او پرستاری می‌کرد. در ۶ سالگی و در سفری که با پدر و مادرش به پاریس داشت برای اولین بار با سینما آشنا شد. از همان کودکی به نقاشی علاقه زیاد داشت و تا پایان عمر هم این علاقه از بین نرفت. در ۱۱ سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند، مادرش پترزبورگ را ترک کرد و او توسط بستگان پدرش بزرگ شد. در ١٩١٥ (۱۷ سالگی) به خواست پدرش به انستیتو مهندسی عمران شهر پتروگراد وارد شد تا شغل پدرش را پیش بگیرد اما در طی دوران تحصیل ساعات فراوانی را در سالن تئاتر و سینما گذراند.
  

چنان که خود او می‌گوید «اگر انقلاب اکتبر نبود نمی‌توانستم آن سنتی را که مرا وا می‌داشت شغل پدرم را ادامه دهم بشکنم. مایه و توانایی شکستن این سنت در من وجود داشت اما فقط انقلاب به من این آزادی را داد که سرنوشتم را به دستان خودم بگیرم». پس از١٩١٧ ایزنشتین در ارتش سرخ داوطلب شده و به عنوان تکنیسین به خدمت واحد مهندسی درآمد. به زودی استعدادهای هنری او شناخته شد و ایزنشتین به واحد تئاتر بخش سیاسی جبهه غرب فرستاده شد در آنجا به طراحی واگن‌های قطار تبلیغاتی و آثار تئاتری آماتوری مشغول شد. پس از ١٩٢٠ و پایان جنگ داخلی، ایزنشتین از ارتش خارج شده و کارش را را در جنبش تئاتر پیشرو پی گرفت. او بر این عقیده بود که آنچه مردم و انقلاب از تئاتر می‌خواهند آن چیزی است که در نمایش‌های سنتی یافت می‌شود یعنی در سیرک. او می‌خواست که تئاتر «مونتاژی (ملغمه‌ای) از جذابیت هاً باشد و پیوسته تماشاگر را شوکه کند.» نمایش" در هر مرد خردمند به قدر کفایت سادگی هست؟" که در١٩٢٣ در تور نمایشی ایزنشتین به اجرا درآمد بازیگرانش تعداد زیادی آکروباتیست، و بندباز و دلقک بودند. اما به زودی از امکاناتی که تئاتر در اختیارش می‌گذاشت سرخورده شد و راه سینما را در پیش گرفت.

وی هدفش را در سینما خلق «هنری انقلابی بدون مصالحه» و «وارد کردن ضربات پی در پی بر آگاهی و احساسات تماشاگر عنوان می‌کند.» ایزنشتین فیلم «اعتصاب» اولین فیلم بلند خود را در١٩٢٤ ساخت. این فیلم از سوی روزنامه پراوادا «اولین اثر انقلابی سینمای ما» توصیف شد. یکی از خصوصیات بارز فیلم اعتصاب و در ضمن از خصوصیات منحصربه‌فرد سینمای ایزنشتین این است که او به جای روایت کردن ماجرای قهرمانهای فردی، سبک و سیاقی که چه در آن زمان و چه همین حالا بر سینما مسلط است، تلاش داشت تا با شخصیت‌های تیپیک و قهرمانان جمعی کار کند و این در هماهنگی کامل با مضمون فیلمهای او یعنی رخدادهای تاریخ انقلاب روسیه بود. اما در ضمن او به دنبال شیوه‌های جدیدی برای فیلمبرداری و تدوین فیلم بود. تئوری مونتاژ او که اهمیت و شهرت جهانی یافت محصول همین تلاش هاست. او می‌گفت: «برای من مونتاژ صرفاً به هم چسباندن صحنه‌های فیلمبرداری شده متوالی نیست بلکه همجوار کردن دو صحنه مستقل از هم هست تا به این ترتیب معنای جدیدی از مجموع دو صحنه در ذهن بیننده حاصل شود» او این ایده را از شیوه خط نویسی ژاپنی و زمانی که به خاطر علاقه‌مندی به تئاتر ژاپن مشغول یادگیری زبان ژاپنی بود الهام گرفته بود. در خط نویسی ژاپنی وقتی نشانه گرافیکی «چاقو» در ترکیب با نشانه گرافیکی «قلب» قرار می‌گیرد، نشانه گرافیکی جدیدی ساخته می‌شود که منظور از آن"اظطراب"است. او در سال ١٩٢٥ فیلم"رزمناو پوتمکین"را ساخت که شهرت جهانی پیدا کرد. در ١٩٢٧ فیلم"اکتبر"را به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب ساخت. در این فیلم ایزنشتین توانسته‌است با تکنیک خاص خود در مونتاژ از ترکیب نمایش مبارزات جمعی کارگران و صحنه‌های پرتحرک زد و خورد و تظاهرات با اشیا و عناصر نمادین مثل مجسمه ناپلئون، صلیب، ... یک شاهکار بسازد. وی پیش از ساخت این فیلم بارها و بارها فیلم"تعصب"گریفیث فیلمساز آمریکایی را تماشا کرد، کسی که علاقه‌مندی ایزنشتین به سینما با تماشای آثار او آغاز شد. اما نمایش فیلم انتقادات فراوانی به دنبال داشت. جو انقلابی در حال شکسته شدن بود. پیش از آغاز نمایش فیلم تروتسکی از قدرت کنار گذاشته شد و بسیاری ازارجاعات به او در فیلم اجباراً حذف شد. به فیلم ایراد گرفته شد که روشنفکرانه‌است. فیلم بعدی او که به اجبار تغییر نام داده شده و"کهنه و نو" نام گرفت درباره سیاست‌های کشاورزی روسیه شوروی بود و با سانسور زیاد مواجه شد.

در سال ١٩٢٩ سفری در چند کشور اروپایی داشت و از آنجا به آمریکا مسافرت کرد و با چاپلین و والت دیسنی آشنا شده و تحت تاثیر آثار والت دیسنی قرار گرفت. امیدوار بود که در آمریکا بتواند در فضای آزادتری کار فیلمسازی اش را ادامه دهد و تجربه‌ای از سینمای ناطق کسب کند. اما فیلمنامه‌هایی که برای شرکت آمریکایی پارامونت نوشت پذیرفته نشد و در کار در آمریکا شکست خورد. در همان زمان از سوی همسر «آپتن سینکلر» رمان نویس آمریکایی حمایت شد تا فیلمی در مکزیک بسازد. او طرح مفصلی برای این فیلم که «زنده باد مکزیک» نام گرفت تهیه کرد. اما فیلمبرداری به جای ۴ ماه ۱۳ ماه به طول انجامید و به همین خاطر کار نیمه تمام متوقف شده و کار تدوین فیلم هم بدون ایزنشتین انجام گرفت. ایزنشتین روحیه خود را باخت چون انتظار نداشت طرحی که به قول خودش پرشورترین طرح زندگی اش بود به چنین سرانجامی بینجامد.

او در اواخر ١٩٣٢ به شوروی بازگشت. اما بازگشت به شوروی از مشکلاتش کم نکرد. مقامات به دلیل غیبت طولانی اش با بدگمانی با او برخورد می‌کردندو سه سال طول کشید تا بالاخره طرحی از او برای تبدیل به فیلم مورد موافقت قرار گرفت. ایده او روایتی تاریخی از ساخته شدن شهر مسکو و تکامل و توسعه آن بود اما این طرح هم به سرانجام نرسید. در این مدت بیشتر وقت خود را به تدریس سینما می‌گذراند. بوریس کیمیاگرف کارگردان شهیر تاجیکستانی از شاگردان و پیروان سبک او است. در١٩٣٦ توانست ساخت فیلم «بژین مدوف» اولین فیلم صامت خود را آغاز کند. این فیلم درباره گروهی از جوانان پیشگام بود که از یک مزرعه اشتراکی در مقابل گولاک‌ها (دهقان‌های ثروتمند) دفاع می‌کردند. ایزنشتین ااز این زمینه برای نشان دادن درگیری میان یک پسر جوان و پدرش استفاده کرد که ملهم بود از احساسات و افکار خودش نسبت به پدرش. در انتهای فیلم پسر توسط پدر به قتل می‌رسد. اما فیلم توسط مقامات دستکاری و تخریب شد چون سیاست آنها تغییر کرده و آنها خواستار نگرش دیگری به مزارع جمعی بودند. حاصل دو سال کار ایزنشتین از دست رفت و او دوباره به تدریس و نقاشی بازگشت. فیلم بعدی او الکساندر نوسکی١٩٣٨روایتی تاریخی از مقاومت مردم روسیه در مقابل متجاوزین «توتون» بود و به وضوح پیش نشانه‌ای از خطر کشورگشایی آلمان فاشیستی تلقی شده و تحسین شد اما به خاطر توافق نامه‌ای که کمی بعد میان استالین و هیتلر منعقد شد این فیلم به محاق رفت تا آنکه بار دیگر با آغاز جنگ جهانی دومو تجاوز آلمان نازی به روسیه شوروی اجازه پخش پیدا کرد. آخرین پروژه سینمایی ایزنشتین، «ایوان مخوف»، یک پروژه سه قسمتی بود. قسمت اول فیلم در ١٩٤٤نمایش داده شد و مورد تحسین استالین قرار گرفته و جایزه استالین را در سال ۱۹۴۶ نصیب ایزنشتین کرد چون با نگرش استالین به تاریخ روسیه مطابقت داشت. اما قسمت دوم آن (١٩٤٦) تا سالها پس از مرگ ایزنشتین اجازه پخش پیدانکرد. ظاهراً استالین در قسمت اول فیلم با شخصیت ایوان مخوف همذات پنداری کرده اما قسمت دوم انتظارات او را برآورده نمی‌کرد. ایزنشتین در دفترچه شرحی از ملاقاتی که در پی ایرادات استالین به قسمت دوم فیلم در کرملین انجام شد ارائه کرده‌است. یکی از شاگردان ایزنشتین می‌گوید که وی خطر کرده و در قسمت دوم فیلم تصویری از زوال حکومت استالین ارائه کرده بود که ممکن بود در آن زمان به قیمت جانش تمام شود. در پی ممنوعیت پخش قسمت دوم فیلم، صحنه‌های فیلمبرداری شده قسمت سوم نیز از بین رفت. در این دوران ایزنشتین به مکتوب کردن نظرات سینمایی و نیز خاطراتش پرداخت. حاصل آن چهار کتاب «شکل سینماً،» معنای سینماً، «یادداشت‌های یک کارگردان فیلم» و «خاطرات فناناپذیر» است. کار بر روی این آثار با چند بار سکته قلبی همزمان شد که باعث شد او به کارش سرعت بیشتری دهد. در ١٩٤٨ پس از یک سکته قلبی در ۵۰ سالگی درگذشت.


نظرات 4 + ارسال نظر
امیر حیدری سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 00:29

مرسی. یکم طولانی بود هنو نخوندم ولی یک نکته:
تو برچسب ها نوشته شده "رزمنا"؟!! رزم ناو درستش هست که از قدیم رسم شده به شکل رزمناو هم مینویسنش

زهراقادری سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 22:03

به مریم حیدری:
درسته واوش جامونده.ویرایش میکنم.مرسی از تذکر بجای شما:)

امیر حیدری چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 00:22

من در عجبم "امیر" رو چطوری "مریم" خوندین؟!!

زهراقادری چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 12:50

ای وای.ببخشید آقای حیدری.خودمم نمیدونم چرا.عذر خواهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد