ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
من، محمد فرامرزی، 22ساله، از بر و بچه های خطه ی خراسان و شهرستان سبزوار (شیـــــره) هستم.
اتفاقی که الان افتاده، یعنی گذاشتن پستی با مفاد تبلیغاتی، برای من یعنی چیزی که به شدت ازش متنفرم. از بچگی هیچ وقت نتونستم از خودم تعریف و تمجید کنم و خدا میدونه چقدر این کار برام سخت بوده و هست.
یکی از اتفاقای خوبی که واسه انتخابات دبیری این دوره قرار بود بیفته و من خیلی ازین قضیه خوشحال بودم، همین بود، که پیش خودم می گفتم همه ی افراد من رو میشناسن و 4-5 نفر از قدیمی ها هم، خودشون گفتن که من رو قبول دارن، پس نیازی به تبلیغات نیست؛ ولی یهو دیدم که نه، کاملا رقابت بالا گرفته و مجبورم یه سری چیزا درمورد خودم بگم.
پس الان فقط براتون شرح ما وقع میکنم و کمی از نظرلتم نسبت به وقایع رو مینویسم.
من سال اول دانشگاه رو مث بچه ی آدم، بنا به دلایل شخصی، فقط واسه کلاس می اومدم و می رفتم و وارد هیچ فعالیت فوق برنامه ای نشدم.
سال دوم به صورت پراکنده هر کار فوق برنامه ای که تو دانشکده برگزار میشد محمد فرامرزی هم بود، چون انگار درِ دانشگاه باز شده بود و یه ممد فرامرزی با یه دوربین افتاده بود توش. کارایی مث برگزاری جشن های مناسبتی و اردوها و کنسرت های موسیقی، خصوصا کانون موسیقی که دبیرش همکلاسیم بود و همان سال دوم سه تا کنسرت برگزار کرد. منم تو کاراشون و فیلم گرفتن از کنسرتشون کمک میکردم.
تو همین سال بود که از بس که پایه دوربین رو از کانون قرض کرده بودم با امید آشنا شدم و شاید یکی از دلایلی که باعث شد با کانون آشنا شم آشناییم با امید و علی محیط بود. خلاصه تو نمایشگاه عکس هم که شرکت کردم و سال 88 اولین برخوردهای من با کانون و یک کمی فعالیت توش بود.
سال سوم که دیگه... سال پر شور من تو کارای فوق برنامه بود. یادش بخیر عملیات ولفجر دوازده که ابتدای سال انجام شد و طی اون انجمن علمیمون رو که دیگه داشت با رفتن اعضاش منحل می شد دست گرفتم و با جع کردن بچه های سال دومی دوباره فعالش کردیم.(انجمن ما پارسال یکی از فعال ترین سال های خودش رو پشت سر گذاشت.)
کانون موسیقی هم که سرجاش بود. چقدر با امور فرهنگی شیش شدم تو این مدت.
همزمان جلسات کانون رو هم می اومدم و هی میگفتم: آقایون کلاس عکاسی...خانوما کلاس عکاسی...(حالا برعــــــــکس...) تو اکران ها هم که همیشه بودم (البته همون روز اکران) تا اینکه اولین کار اجراییم رو انجام دادم و یک تنه کلاسهای عکاسی رو انجام دادم. چرا میگم یک تنه، چون ازونجا که با روحیه ی همکاری تو کانون آشنا نبودم کلا نمیخواستم به کسی رو بندازم یا کسی رو تو رودروایسی بذارم... این بود که حتی پوستراش رو خودم به در و دیفال زدم (فک میکردم تریپ اینه که هر که طاووس خواهد بخورد پای لرزش هم بندری میزند)...
چه اوضاعی بود، همزمان با این 2تا کلاس، واسه جشن فارغ التحصیلیه دو گروه علوم کامپیوتر و نرم افزار 86 فیلمبرداری و ساخت کلیپ داشتیم. خلاصه بلبشویی بود آقا.
......
حالا میخوام بگم چی شد من فعالیتم تویِ این چند شعبه رو بی خیال شدم و به کانون فیلم و عکس اومدم...
این چند شاخه بودن فعالیت ها باعث می شد به هیچ کدوم ازین کارها به صورت کامل نرسم و بحر وسیعی به عمق یک وجب باشم!!! اما حالا می خوام بحر عمیقی به وسعت چهار وجب باشم (بابا ترکوندم)
دلیل اینکه از بین اینها، کانون فیلم وعکس رو انتخاب کردم، چند چیز بود
اول بچه های کانون، بچه های افتاده ای بودن (در حد جوب سر کوچه) که این اولین خصوصیت تمام بهترین دوستای منه...
دوم جوّ حاکم بر کانون بود که توش اون افتادگی باعث رشد می شد...یعنی دقیقا مصداق سخن بزرگان بود که درخت هر چه پربارتر، آویزون تر!!!!!
سوم علاقه ی شدیدم به عکس و دوربین و تصویر (کور خوندید اگه فکر کردید اسم فیلم رو میارم)
چهارم فضای دموکراتیک کانون بود که با اون خاصیت دومی میشه گفت رابطه تنگاتنگی داره. تو جوامع و گروهها بعضی اوقات یه عده هستن که میخان نظرات خودشونو به کرسی بنشونن و تریپ وردارن که حرف حرفه منه، من بیشتر از بقیه حالیمه پس باید هرچی من میگم همون بشه.
به نظر من این اتفاق زمانی میفته که یه نفر تواضع و فروتنیش رو کنار بذاره و خودخواهانه به ابراز عقیده بپردازه. این چیزی که من میگم، با زمانی که یه نفری میدونه داره درستتر فکر میکنه و سعی داره نظرش رو با استدلال به جمع بقبولونه فرق میکنه.
اولی میگه هرچی من بگم.
دومی میگه به نظرم این درسته و بقیه در اشتباهن.
اولی میگه کاری ندارم، تصمیم تصمیمه منه
دومی میگه نظر من اینه تصمیم با جمعه.
به نظر من این افتادگیه بود که باعث میشد همگی به این اعتقاد برسن که باید دموکراتیک عمل کرد...حتی وقتی یکی خودش رو از نظر منطقی و هنری از سایر اعضا بالاتر میبینه باز هم اگه به این معتقد باشه که نظر جمع محترم تره اونوقته که میشه گفت از خودخواهیش زده و تواضع به خرج داده...اصن به نظر من دموکراسی ای که با اخلاق متواضعانه در بین افراد در جریان باشه میشه دموکراسیه گرم و با طراوتی که عاری از غرور و تکبره و در مقابلش شیوه ی دموکراسیه حکومت هاست که بعضی اوقات تکبر به اشخاص اجازه میده دیکتاتوری عمل کنن.
دلیل پنجم این بود که من منطقی بودن رو همیشه دوست داشتم و احساس کردم کانون میتونه بهترین جایی باشه که میتونم این مزیت رو در خودم تقویت کنم. تو این حیطه روش های شکوری به نظرم کارآمدتر اومد. این بود که سعی کردم شیوه اش رو تو معادلات کانونی خودم اعمال کنم و تا الانم برام خیلی مفید بوده و چیزای زیادی یاد گرفتم.
فلش بک: داخلی، نمایشگاه عکس، پایان یک روز خسته کننده
من و زین ال نشسته بودیم و داشتیم درباره ی این موضوع حرف میزدیم که جفتمون نقاط اشتراک جذب شدنمون به کانون، کانونیت کانون بوده و سر این موضوع هم توافق نظر داشتیم که یکی از بزرگترین عامل های این کانونیت تا اینجای کار شکوری بوده.
روی جنبه های مختلفی از کارای کانون صحبت کردیم مث ساخت کلیپ ها و ساخت فیلم و این جور کارهایی که نیاز به کاربلد داره و بعد از رفتن کاربلد های فعلیمون آیا افرادی داریم که بتونن یه گوشه از کارارو بگیرن و بخشی لنگ نمونه...اما از اونجا که ما دوتا، موضوع کانونیت برامون اهمیت بیشتری داشت، خیلی درباره ی این موضوع صحبت کردیم یعنی دیدیم پیش شرط انجام کارای هنریه بزرگ کار گروهیه، و این گروه اگه کانونیتی بینشون نباشه، یه روز هست...یه روز نیست...
به نظرمون کانونیت، ضمانت وجود مستمر و همیشگیه گروه بود...صحبت به اینجا رسید که بعد از اینکه شکوری خداحافظی کرد، چه اتفاقی واسه کانون میخواد بیفته.
یه بررسی اجمالی کردیم و گفتیم چی کار کنیم، چی کار نکنیم، تا کانون در آینده هم بتونه کانونیتش رو حفظ کنه.
به این نتیجه رسیدیم که باید برای رسیدن به این هدف یه سری افراد بیان کاربلد این موضوع بشن...گفتیم خب برای کار کردن تو این قسمت باید چی کار کرد؟؟؟
همونطور که میدونین، یکی از مهمترین نقش های سمت دبیری، حفظ کانونیت کانونه؛ پس با کار کردن تو این سِمت میشد کاری واسه هدفمون کرد.پس تصمیم گرفتیم که یکی از ما دو نفر برای این سمت تلاش کنه و ما دوتا از کاربلد های این حوزه بشیم...به شخصه اعتقاد من این بود که خود زین ال تا حد زیادی به کارایی که باید تو این حوزه انجام شه واقفه و می تونه یکی از گزینه هایی باشه که در آینده روی این بخش از کانون کار کنه...
ولی زین ال نمی پذیرفت که تنبلیش رو بذاره کنار و من رو تشویق میکرد و ازونجا که یه سری از بچه های قدیمی کانون به من پیشنهاد تلاش برای دبیر شدن رو دادن، من یه نگاهی به خودم انداختم دیدم تا حدی پتانسیل نزدیک شدن به ایده آل هایی که تو دکترین دبیر ایده آل نوشته شده رو دارم و ازونجا که اون تعاریف رو قبول داشتم ، سعی کردم اون معیار هایی که توش ضعف دارم رو تقویت کنم و بیام کاندید دبیری بشم...
با این اوصاف الان اسم من شده کاندیدای شورای مرکزی و دبیری. چه لقمه ی گنده ای
فرامرزی
باباشکسته نفس
واقعا حق داشتی که از بچگی از تعزیف کردن از خودت بدت میومده
قربونت حاجی
ان شالله که پسرخوبی باشیدورای بیاریدوشیرینیوخلاصه این حرفها


امااااااااا
لطفایک قول بدهید
پست طولانی نذارین سخته(شایدم من یخودتنبلم)
سلیمیان:
خدا لعنتت نکنه بچه با این تیکه هات!!!!
شما اگه میتونستی از خودتون تبلیغ کنید چه میکردید!!
ارزوی موفقیت برای همه کاندیداها
من هم با سلیمیان و هم با زین ال موافقم
حالا خوبه گفتید بلد نیستید تعریف کنید.
شوخی کردم . من که ۳ماه بیشتر تو کانون نبودم ولی شما از نظر من بهترین گزینه برای دبیری هستید
الان ساعت تقریبا 7:40 دقیقه ست....
یعنی 20 دقیقه تا وقت قانونی تبلیغات باقی مونده...
پس نظرم قابل تاییده...
عرض شود که در جهت رعایت انصاف انتخاباتی با خودم گفتم آقا ما ک قصدمون کمکه بزار بگردیم بالاخره تو وبلاگ چهار کلمه هم از این بنده خدا فرامرزی هم هست دیگه.....
گشتم و گشتم و گشتم..........
اما قابل نوشتن نبود...
نه اینکه کم بود .... نه
کم ک بود ولی انقدر فعالیتش عمیق بود ک از نظرم قابل نوشتن نبود
قضیه همون جمله خود این بنده خداست بحر عمیقی ب اندازه 4 وجب....
واقعا فرامرزی بحر عمیقی بوده ب اندازه کل کانون...
چرا میگم کل کانون؟؟؟؟
چون غالب کانون ما روی فیلم میگرده....
اکثر بچه ها تلاششون در زمینه فیلمه...پس اینک انگیزه داشته باشن برای فعالیت تو زمینه ی فیلم عجیب نیست چون طرف احساس میکنه همه علاقشون با اون یکیه....
اما فرامرزی غریبی خودش و علاقش ب عکس تو وبلاگ موج میزنه...
و اینک انقدر محکم توی اون بلبشویی که همه میگن فیلم تونسته حرف عکس رو بزنه یعنی خییییلی.....
تا ب حال لقب پدر کانون فیلم برای شکوری بوده...
اما من ب خودم و از نظر خودم اجازه میدم ک ب تنهایی محمد فرامرزی راد رو ب عنوان "پدر حوزه ی عکس کانون" یا حداقلش احیاگر این حوزه معرفی کنم...
چ میکنه این پدر عشق عکس....
تمام تلاشم شرح ماوقع بود.


یعنی زوم و فوکوسی نکردم جایی
فقط هرچیز رو که لازم بوده تا بشناسینم گفتم
اینکه پستم طولانی شده (که همینجا از آدمای تنبل مث خودم هم عذر میخوام) رو که نمیشه به حساب تعریف از خود گذاشت. نامردا
به سلیمیان:
آدم هرچه بلندتر ... پستش دراز تر
من یکی که واقعا نه چشمشو داشتم نه حوصلشو .... با عرض شرمندگی نتونستم تا آخر بخونم!!!! ولی در کل معرفی خیلی خوبی بود....
چه قلم فصیحی...!
جدا از همه ی این تعریفا خوش حالم عنوان کنم که که شما پتانسیل نویسندگی هم دارین!
من خسته نشدم وقتی می خوندمش.بیش تر هم شناختمتون
اینو پارسال هم خونده بودم.مفصصل.دوباره خوندمش.افتادگی در حد جوب سر کوچه؟؟:))
صحبت از کانونیت خوب بود.