کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

امروز: من در کانون آینده - اشک در چشمانمان حلقه می زند

(عکس با تاخیر در دهم خرداد اضافه شد...زین ال و محیط بعد از جلسه اضافه شده اند)


امروز هم مث جلسه ی هفته ی پیش یکی از نمونه های کانون سال بعد بود

نه محمد نزاد

نه بشیری

نه سلیمیان

نه تقوی

نه صفایی

نه وفایی

نه محیط

نه مردیها

ادامه مطلب ...

فلش شالیکار...کابوسی برای محیط

عرض شود که من ازسر فیلمبرداری کار آخر، فلش شالیکار رو نگه داشته بودمو بهش نمیدادم

ادامه مطلب ...

نظری جدید برای پستی قدیمی

والا خانم جهانی مث اینکه همچنان عادت ورق زدن وبلاگ رو ترک نکردن

و برای یه پست قدیمی نظر گذاشتن

خودم که پست رو خوندم احساساتی شدم و خواستم به خاطر این نظر خانم جهانی، دوباره اینجا لینکش رو بذارم که اگه خواستید بخونید

نوستالژیا

شکورم

حبیب ا... کاسه ساز

تو بی آر تی بودم

داشتم به همه چی فکر میکردم الا کانون فیلم


ادامه مطلب ...

جدیدترین عضو کانون!!!

من بودم و پریماهِ شیرازی و آقایِ بابکِ رضاییِ فرا دانشگاهی و عمو عطار و مرحوم آقایِ سینا...


بنده مشغول فک کردن و جناب ها عطارپور و رضایی و آقای سینا خان مشغول بررسی سینمای شکیل و زیبای بالیوود با یادی از لوک خوش شانس و سیندرلای مرحوم بودن که...


یکی در نزده اومد تو و انقدر خجالتی بود که دُوید پشت در قایم شد. (اگه درست نوشته باشم)


پریماه خانوم به احترام ایشان زانو در شکم تا کرده و با تمام قوا بر روی صندلی چمباتمه زدند که اِلا و لِلا تا ایشان از پشت در خارج نشوند اینجانب این سختی را بر تن خویشتنم خواهم خریدن و آسایش از خویش سلب نموده تا زمانی که حس کنم آن عضو خجالتی از پشت در خارج آیند و در رفاه و سلامت در کانون جولان دهند.

سخت مشغول مباحثه و گفتگو بودیم با سرکار خانوم که ناگهان....


جناب عطارپور فریاد بر آوردند که آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی بگیریدَش.... موووووووووووووووووووش!!!


در همان حین بنده جهت پذیرایی از این مهمان کوچک خاکستری با دو پا و دو دست و سه پای عاریه دُویدم بیرون که مبادا کانون یارای خدمت به این بزرگوار را نداشته باشد و ما غافل باشیم..    ( از بس که من مهمان نوازم )

در وصف حال جناب سینا و آقای بابک رضایی همین بس که مهمان فلک زده از فریاد های شوق آنان از حضور چنین موجودی در کانون رفت پشت میز کامپیوتر و دیگر خیال آمدن نداشت که ناگهان کانون مَنی ظاهر گشت به نام مجید خان ارشادی و با جارو به حساب مفلوک رسید اما دریغ که موشه رندی کرد و در رفت.

به یاد انشاهای خز و خیل دوران مدرسه قلم را زمین میگذارم و برگی روان از عواطف احساساتی و بهاری را دگر بار ورق زده و می بندم.

و این بود خاطره ی من...


آقای حق رای لطف بفرماین بگن که باید با اعضایی جدید از این قسم که شامل سگ و گربه و لاک پشت و موش و عنکبوت و بچه روباه می شود چه کرد؟؟؟





چگونه با کانون فیلم آشنا شدم...

با نام ویاد خدا.من هم جز اون دسته افرادی هستم که میگن کاش از سال اول اومده بودم کانون.باید بگم من اگر دلم برای نسیم نعیمی تنگ نمیشد هوز هم که سال چهارم هستم نمی دونستم کانون فیلم کجاست.(حتتی اگر دم گوشم جدایی نادر از سیمین هم اکران شده باشد.در این حد)

کاری نداریم.آبان ماه 89 بود من زنگ زده بودم به نسیم.به من زنگ زد خواستم ببینمش.گفت بیا دم معماری.وقتی رفتم با یه دختری بود (که الان میدونم اسمش الهام محمد نژاده.)که توی دستش داشت پوستر های بیداری رویا ها رو لوله میکرد.من با کانون فیلم آشنا شدم.

ولی دور بود.

هر دفعه نسیم رو میدیدم داشت میرفت کانون.همراهش نمی رفتم.تا یه روز که منو برد با خودش.شنبه بود.اون موقع ها شنبه ها جلسه بود.ولی اون روز جلسه نبود.حتی یادمه این وبلاگ تازه درست شده بود و آدرسش روی تخته وایت برد رو دیوار بود.دیگه اینکه یادم میاد را نمی شد رفت توی کانون  .بس که کثیف شده بود.بدتر از اون وقتی روی صندلی مینشستی پات به انواع پسماند که زیر صندلی بود گیر میکرد.که من به آقای صفایی گفتم مسئول نظافت اینجا کیه؟؟؟؟

دیگه الان خانوم جهانی پور داریم مسئول کانکس داریم.همه چی!خوشحالم برای خودم.برای کانون برای این همه بچه هایی ک اندازه دنیا شور و اشتیاق دارن .

این خاطرات همچنان ادامه دارند ولی من تهشو باز میذارم.خواستم اینطوری شروع کنم به نوشتن.

آلزایمر از نوع مهدی قربانی (اهل خیر)

امروز بعد از نه سال مهدی قربانی به کانون سر زد

بهش گفتم چرا نمیای کانون

گفت: گهگاه یادم میره کانون هست!

درود بر او روزی که مبتلا به آلزایمر گشت و روزی که حافظه ی خویش را باز خواهد ستاند

حضور دوباره ی مدیر اجرایی پروژه ی ماندگار یه حبه قند در کانون

امروز خانم نعیمی به کانون سر زدن

و بازم از من شیرینی خواستن

و من بازم بهشون ندادم

آفرین بر ایشان روزی که از کانون محو شدن و روزی که به کانون خویش رجعت خواهند نمود


شکور

حسنی و کانون پر مخاطب

یکشنبه ای که گذشت ساعت دوازده داشتم میرفتم کانون 

روز قبلش اعلام شده بود که جلسه از این به بعد با درخواست تقوی و اعلام نظر ملت میشه سه شنبه ها 

دم کانون دیدم خانم لولویی، مظلوم نشسته لب آلاچیق 

۴تا پسر غریبه هم کم کم دارن میرسن به آلاچیق 

رفتم پیش خانم لولویی و سلام علیک کردم و گفتم شما کجا اینجا کجا، به کانون سر نمیزنید؟! 

خانم لولویی گفتن که : الان جلسه اس دیگه، الان بچه ها کم کم باید بیان پایین! 

گفتم: حسنی به مکتب نمی رفت، وقتی میرفت هم جمعه میرفت؟ بابا زمان جلسات عوض شده ها...امروز که جلسه نیست 

یهو اون 4تا پسر گفتن: چچچچچچی؟ امروز نیست؟  

گفتم: چطو؟ مگه شمام اومدید برای جلسه؟ 

یکیشون گفت: په نه په...!!!

تقوی علیه زین ال

یکی از خاطرات غیرقابل تکرار و تکان دهنده ای که سر فیلمبرداری گره کور داشتیم این بود که با کلی اصرار بالاخره تقوی و زین ال رو برای پلان مشترکشون قانع کردم که صب ساعت 10 لوکیشن باشن


تقوی فکر کنم با تاخیر جزئی رسید و این خودش یکی از مهمترین اتفاقات بود

موضوع اینجاست که مهندس باسمنج مجبور بود معطل بمونه و خون خونش رو بخوره

چون زین ال تازه ساعت یازده و رب از خواب بیدار شده بود و تصمیم گرفته بود که بیاد سر فیلمبرداری

.

.

.

شکور

امداد سلیمیان

سر فیلمبرداری سردرد عجیبی گرفته بودم

از همه سراغ قرص سردرد یا ضد درد میگرفتم

هیشکی نداشت

خانم سلیمیان یکی از دستیاران تصویر بودن

دلشون سوخت و گفتن که قرص دارم

رفتن و برام آوردن و منم خوردم

.

.

.

من خیلی سرم درد میکرد

اونقد که قرصه هیچ افاقه نکرد

اصلا افاقه نکرد

اصلا وضعیتی

.

.

بعد از فیلمبرداری خانم سلیمیان گفتن که اون قرصا صرفا ویتامین بوده و فقط برای بار روانی ای که میتونست داشته باشه برام آوردن!!!!

من کشته ی انگیزه شونم

.

.

.

شکور

جهانی به پا میخیزد

خانم جهانی پور قصد کردن که اتاق کوچیک کانکس رو تمیز کنن

حدس بزنید چی شد؟

امور فرهنگی مجبور شد که برای جمع کردن آشغالایی که خانم جهانی پور انتقالشون رو به بیرون کانکس مدیریت کردن، یدونه خاور (کامیون) بفرسته


دوستان! توجه داشته باشید که من خودم با چشای خودم خاور رو در حین جمع کردن آشغالا دیدم


شکور

اتفاق خارج از قاب

شنیدم دلیاری تو کلاس فیلمنامه ی مهکام گل کاشته

تو همین زمینه یاد خاطره ای از پشت مشهدی مخوف افتادم

سر کلاس محمد شیروانی بودیم

استاد گفت که یه سکانس بنویسید که اتفاقی رخ بده خارج از قاب، و روایت تو یه کلاس باشه

هر کس طرحش رو نوشت و شروع کردن برای جمع خوندن

نوبت رسید به استاد وحشت و اینطوری سکانسش رو تعریف کرد:


دوربین پست سر استاده و بچه ها جلوی استاد نشستن و دارن به حرفای استاد گوش میدن

یهو از پنجره ی های عقبی کلاس یه صدای وحشتناک میاد و همه ی بچه ها برمیگردن به عقب نگاه میکنن

در همین حین یه نور قرمز میفته پس کله ی استاد

استاد بلند میشه

صندلیش رو بلند میکنه

و

تو سر نزدیکترین شاگرد کلاس خورد میکنه...!

.

.

.

شیروانی هنوز منتظر بود...

خوب حق داشت...اون پشت مشهدی رو نمی شناخت




شکور

روزی که فینی مرا به تعجب واداشت!

امروز اتاق دبیر و فینی بودم

فینی یهو قاط زد گفت که من میگم نباید کلیپ معارفه تو اکران های مشهدی پخش بشه...اصلا بریم تو کانون براش رای بگیریم...

گفتم حاجی تو جزئیات برنامه، اختیار با مدیر اجراییه، این کلیاته که باید توسط نهاد تصمیم گیری، تعیین بشه


فینی گفت: درسته ولی به نظر من کلیپی که باید تو اکران نمایش داده بشه، جزء جزئیات برنامه نیست بلکه از کلی ترین کلیات کاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


من:

فرامرزی:

حتی هم اتاقی فینی که اصلا نمیدونست چی داریم میگیم:

یه گربه داشت رد میشد:


کلا زمین و زمان به هم ریخت....


فکرش رو بکن مثلا تقوی بخواد کانکس رو جارو بزنه...در این حد...




شکور - مسئول اساسنامه

خانم سلیمیان

همه میدونیم که کسی حریف خانم سلیمیان نیست....

سر فیلمبرداری سکانسی که خانم باباگلی نقش یه پرستار تیمارستان روانی رو داشت، خانم سلیمیان میخواست از گروه خداحافظی کنه و بره

بهشون گفتم که بابا عجله کنید تو کادرید

برگشتن به خانم باباگلی گفتن: خانم پرستار! این بنده خدا رو هم بستری کنید...فک میکنه کارگردانه!



شکور

بهترین روز زندگی ام

روزی که عباس شکوری به همراه گروه نازنین فیلمبرداری به خانه این حقیر امدند تا بخش بسیار کوچکی از فیلم گره کور را فیلمبرداری کنند از بهترین روزهای زندگی من بود...همین

سوال تستی

عکس زیر متعلق به کدامیک از اعضای کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی می باشد؟

الف- علی محیط

.

.

.


ادامه مطلب ...

یک سوال سخت

عکس زیر متعلق به کدامیک از بچه های کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی می باشد؟


الف- مهندس امیرحسین تقوی باسمنج

ب- زین ال (و دیگر هیچ)

ج- یکی دیگه

د- الف و ب

ادامه مطلب ...

دایی رامین و پدیده ای به نام جهانی پور

مسئول احراز حق رای خیلی آروم و ساکت ولی در عین حال دقیق و کوشا به کاراش میرسه

آورین

خیلی خیلی باحاله

حتی دنبال درست کردن معیار حق رای هم هست

کاری که تا قسمتی در وظایف مسئول اساسنامه وارد میشه

ما با هم برای حل این معضل صحبت میکنیم ولی چیزی که بیشتر از حل این مشکل من رو خوشحال میکنه، دیدن جوونیه که اینقد آروم و معمولی و خوب داره به کاراش میرسه...

آورین


و پدیده ای به نام جهانی پور

که کانکس می تکانند

دیوار میلرزانند

به کار میکشند

و بدون ایشون، نظم فیزیکی کانون، در حال حاضر، نزدیک به رویاست


و باز هم آورین


شکور فرتوت - پیرمرد لب گور

پارادوکس منطقی...

وقتی آدم سرش شلوغه یهو خانم ترابی رو میبینه که تک و تنها میره تو امور فرهنگی، بعد میفهمه که رفته برای پیگیری تهران 1500 و بعدش که از امورفرهنگی خارج میشه، خانم عسگری رو میبینه که تک و تنها داره روی دیوار پوسترای کارگاه طراحیشو میچسبونه، میاد کانون میبینه که خانم جهانی پور داره یه اتاق جدید برای کانون میسازه و بعدش میبینه مجید داره دنبال تالاری غیر مولوی برای اکران کوین می گرده، احساس خوب و بدی بهش دست میده

احساس خوب از اینکه، بچه های جدید دارن کار میکنن، هستن و ادامه میدن

احساس بد از اینکه باید رفت...

.

.

چند وقت بیشتر نمونده و بعدش باید رفت

.

.

امیدوارم کانون جایی باشه برای بزرگ شدن.

شکور

چند خاطره از محمد فرامرزی

شکورم

و اینک

محمد فرامرزی به روایت تصویر


1- محمد فرامرزی در تعطیلات (جنوب غربی ونزوئلا):


ادامه مطلب ...

درباره ی سه عضو جدید

- خانم ترابی سر مسئول مالی نمایشگاه کتاب، به شدت در چشمند...درود خداوند بر ایشان

- حسین فلاح به محض یادگیری ایدیوس، شروع کرده به کمک به کانون طوری که تمام پروژه ی 6 اکران کن با اون بود و این به شدت قابل تحسینه

- خانم حنانی، گل کاشتند، به شدت گل کاشتند، و در اولین سال حضورشون، با پی گیری و پافشاری، جدید ترین حرکت کانون رو خلق کردند...این اولین باره که یه عضو جدید، یه حرکت جدید در کانون خلق میکنه...در گذشته، تا جایی که یادمه البت همه ی حرکات جدید رو کسایی خلق کرده بودن که حداقل یه سال حضور داشتن (البت به غیر سال تاسیس که همه چیز جدید و با ورودی  های جدید بود...درضمن من سال بین کارشناسی و ارشد رو نبودم...شاید این قضیه تو اون سال هم رخ داده باشه...)

- و درمورد شالیکار هم همین بس که فینی امروز گفت، مث یه عضو قدیمی می مونه نه یه عضو جدید


شکورم

به خانم محبوبی...

یادمه تو آخرین جلسه ی ترم پیش که خودم مدیریتش کردم، بحث نمایشگاه کتاب خانم حنانی گر گرفت...

از میون بحث ها، خانم محبوبی، وسط اون همه هیاهو و ... یه جمله گفتن...

من بهشون نزدیک شدم و جمله رو شنیدم:

«من به شدت از نمایشگاه ایشون حمایت میکنم»

.

.

.

و ایشون تا جایی که من دیدم، به شدت و منظم تو نمایشگاه کتاب بودن...حتی تو دو پروژه ی دیگه نبودن و همه ی تمرکزشون تو نمایشگاه بود...

 

آورین به خانم محبوبی، روزی که زاده شدند و روزی که به دیار باقی خواهند شتافت...

شکور لب گور

صحبت های یه مرد خوب - دکترین: در تشریح مفهوم همکاری و وجدان

آقا کاظم فاضلی تا امروز بهم نشون داده که حداقل حداقلش یه مرد خوبه...

هنوز اونقد شناخت ندارم ازش که بخوام بگم از نظر من انسان منطقی ایه یا ... ولی وقتی تو چت همچین حرفایی میزنه، دل آدم گرم میشه:



ادامه مطلب ...