ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در مواجه شدن با یک اثر که به ادعای خودم، واجد وصف «بد» بودن است، دچار فلسفهبافی میشوم و نوشتههایم پر میشود از مقدماتی که به طور مستقیم به آن اثر خاص، مربوط نیستند لذا:
مقدمهی اول:
من متهم هستم به اینکه در قضاوت فیلمها، بیش از فرم، به محتوا اهمیت میدهم. ولی به نظر من، مخاطب جدی سینما، در گام اول به محتوا اهمیت میدهد. با ارتقای خود این بار وارد بازهی اهمیت به فرم میشود، ولی با ارتقای بیشتر دید و سطح هنری خود، در ادامه، باز هم به سراغ محتوا میآید. البته این بار در آن واحد، در حال تحلیل فرم هم هست. لازم به ذکر میدانم که من این مقدمه را به نشانهی ادعای عمق نگاه خود نمینویسم. بلکه صرفاً تجربهای که از تحلیلهای منتقدینی که نگاه و قضاوتشان را باور دارم، من را به ادعای کشف این سبک و سیاق و سلسلهمراتب رسانده است.
مقدمهی دوم:
وقتی با یک فیلم که به معنای ویژهای بد است طرف میشوم، اولین ابهام و سوالی که برایم پیش میآید این است که اساساً چرا به سالن سینما میرویم؟ یا در منزل وقتمان را برای دیدن یک فیلم میگذاریم؟ چرا به جای آن، به کار دیگری نمیپردازیم و هر کداممان در صورت عدم توفیق به تماشای فیلم مدنظرمان، اولویت بعدیمان برای صرف وقتمان در آن زمان بخصوص، چه خواهد بود؟ پاسخ به این سوالها میتواند معیار شخصیمان برای خوب و بد بودن فیلم را حداقل برای خودمان شفاف کند. اما در کنار این معیار شخصی، منطقاً باید عدهای معیار نوعی هم برای امکان قضاوت فیلمها با یکدیگر وجود داشته باشد. چنانچه به وجود معیارهای نوعی در قضاوت یک اثر هنری معتقد نباشیم، دیگر برگزاری جشنواره چه معنایی میتواند داشته باشد؟ لذا در قضاوت یک اثر، آنچه مهم است، خوب و بد بودن فیلم بر اساس معیارهای نوعیست. نه شخصی. و سوال و ابهام نهایی هم این است که آیا ادعای هرکداممان در خصوص معیار نوعی، خود مصادره به مطلوب کردن این معیار و در نهایت، تبدیل معیار شخصی به معیار نوعی نیست؟! این ابهام جریان را پیچیده میکند و ما وادار به بحث و بررسی و مطالعهی تاریخ و فلسفهی هنر میشویم.
مقدمهی سوم:
تمام مصادیق برتر هنرها که براساس معیارهای نوعی، آثار اصیل و برجستهای تلقی میگردند، در حال رقابت با مصادیقی هستند که بدون توجه به این معیارها، برای معیار سرگرم کنندگی خلق شدهاند. لذا اقبال بیشتر مخاطبین از یک اثر نباید ما را به این نتیجه برساند که آن اثر، براساس معیارهای نوعی اصیل آن هنر نیز، حائز رتبهی بالاییست. شاید آن اثر صرفاً سرگرم کننده است. و البته بازهم این سوال پیش میآید که آیا سرگرمکنندگی، خود یک معیار نوعی برای «خوب بودن» یک مصداق از هنر نیست؟ ما در مواجه شدن با این ابهامات، یا با وفادار ماندن به اعتباریاتی که گذشتگانمان خلق کردهاند، مقاومت میکنیم و سعی میکنیم هنر و سرگرمی و رسانه و امثالهم را از یکدیگر تفکیک دهیم، و یا اینکه دست از دفاع برمیداریم و معیارهای جدیدی را به جمع معیارهای نوعی برای قضاوت یک اثر مدعی هنر، میپذیریم.
و اینک دوزیست:
این مقدمهی نسبتاً بلند برای این بود که اولاً بدانم، حالا که دوزیست را دیدهام، چه به دست آوردم؟ ثانیاً فیلم چه مفهومی برای من داشت و آیا در فرمش، اصول و قواعد سینما را رعایت کرده بود؟ و ثالثاً اگر آن را بد میدانم، بر اساس محتوایش است یا فرمش؟
من با دیدن این فیلم نه سرگرم شدم، نه لذت بردم، نه خوشحالم، نه به فکر فرو رفتم. احساسی که از دیدن این فیلم دارم، پشیمانی و افسوس است. پشیمانی از دیدنش و افسوس از اینکه چگونه یک سرمایهگذار به این شکل با استخدام اینهمه سوپراستار، سرمایهاش را هدر میدهد و چگونه یک کارگردان، نمیداند که بلد نیست، و چرا عدهای بازیگر توانمند، چنین اثر بدی را وارد کارنامهشان میکنند؟ البته میدانیم که املای بدون اشتباه، همان املای نانوشته است ولی بعضی از اشتباهات را میتوان پیشبینی کرد. یکی از راهکارهای این پیشبینی، بررسی و مشاهدهی آثار مشابه است. و برای یافتن اثر مشابه اول باید دید که تنهی اصلی و آنچه فیلم قصد ارائهاش را دارد چیست؟
دوزیست در خصوص چیست؟ از اسمش و مونولوگهای حجازیفر درخصوص قورباغه مشخص است که دوزیستِ فیلم ما، نه عطاست، نه پژمان جمشیدی، نه حجازیفر و نه آزاده (عنوان بعضی کاراکترها را فراموش کردهام)... دوزیستمان مریم است. و به قول حجازیفر، او باید زیرابی برود تا زیر دست و پا له نشود. خوب... بدک نیست. مونولوگ جذاب و ادعای وسوهکنندهای برای تولید یک فیلم است. سابقاً چنین مفهومی که کاملاً هم به مونث بودن این دوزیست مقید است را در چه آثارهنری – به ویژه در سینمای خودمان – دیدهایم؟ نمونههای مهمی که به یاد دارم، پانتهآ بهرام در بیگانهی توکلی، باران کوثری در دایره زنگی و کتاب معروف جناب سینوهه است که شاید اساساً یکی از پایههای کهنالگوی زن اغواگر در ادبیات را تقویت کرده است. از فیلمهای اخیر سینما هم میتوانیم «گت اوت» را به یاد بیاوریم. شاید از نگاه صفات زشت و پلید کاراکتر هم بتوان به کاراکتر پگاه آهنگرانی در دربند و مجید مظفری در سگکشی و حامد بهداد در آدمکش اشاره کرد.
دوزیست، با وجود بسیاری فیلمهای مرتبط به چنین ایدهای، چه کرده و چه میخواسته بکند؟ احتمالاً کارگردان و نویسنده، هم به دنبال بومیسازی و هم آبدیت کردن چنین الگویی بودهاند. ولی تلاششان چه از آب درآمده است؟ ما از فیلم شاید یک تکجمله بیشتر به دست نیاوردیم: «گول ظاهر مظلومِ بعضی اناث را نخور!» مونث بودن این کاراکتر، نه تنها در این فیلم بلکه در بسیاری از آثار ادبی، اهمیت دارد زیرا اغواگری ویژهی مصادیق منفی این جنس، متفاوت با فریبکاری جنس مرد است. مفهوم دیگری هم مد نظر فیلم است: توصیف موقعیت آرام زندگی عطا و پدرش و همسایگی و صمیمیت زیبایش با آزاده و یک دنیای تقریباً آرام و درحال گذر که با ورود یک ابلیس در لباس یک ستمدیده، ناگهان نابود میشود. البته طبق ادعای حجایفر، مریم ابلیس نیست. او یک دوزیست است که برای بقا، چارهای جز زیرآبی رفتن ندارد. ولی آنچه ما از فیلم گرفتیم با این ادعا، فاصلهی زیادی دارد.
پس ما مفهوم را میگیریم. ولی چرا حس میکنیم که انتقالش به ما، خوشایندمان نیست؟ ما در شنیدن نصیحت از یک سینمای خوب، دافعه نداریم. پس مشکل جای دیگریست. عدهای ابهامات و چراها که باعث میشود فیلم به دلمان نچسبد را لیست میکنم:
- چرا عطا اینقدر لوطی مسلک است؟
- چرا ناگهان انقدر صمیمی میشود که برای دختر جشن تولد میگیرد؟
- چرا آنقدر ناپخته است که برای کمک کردن به مریم، حتی حاضر به عقد موقت او میشود؟ (مقایسه کنید به موقعیت پرویز پرستویی با زن در امروز)
- روابط بین عطا و جمشیدی و حجایفر و آزاده چرا اینقدر مبهم است؟
- چرا صمیمیت بین عطا و آزاده اینهمه برای همه موضوع حل شدهای است؟ و این وسط اگر واقعاً این رابطه پذیرفته شده، چرا مانی حقیقی چنین واکنشی به آن دارد؟
- چرا این تختی، با دوستانش به خودشان اجازهی دزدی میدهند؟ و حتی این دزدی برای کمک کردن به مریم است؟!
- چرا حجازیفر و پژمان جمشیدی برای رسیدن به مریم حاضر به نارفیقی میشوند؟ مگر مریم چه دارد؟ مگر ازین مریمها کم است؟
- آیا خودکشی مریم، یک بازیست؟
- آیا مریم از کودکی که در شکم دارد، سواستفاده میکند؟
- مریم دنبال بزرگ کردن بچه است یا سقط کردنش؟ اگر تمام فریبکاریاش برای نگهداشتن و بزرگکردن طفل است، چرا به شکمش ضربه میزند؟
- آزاده چرا اینقدر ناپخته است که برای رسیدن به عطا، خفت ماندن در خانهی مانی حقیقی را ادامه میدهد؟
- عطا بابت چه چیزی از خودکشی مریم انقدر آشفته میشود؟ آیا به خاطر عشق است یا به خاطر یادآوری مرگ مادرش؟ چرا به این فکر نمیکند که مرگ یک انسان در منزلش، چه تبعات قانونی وخیمی برای او دارد؟
علاوه بر این ابهاماتِ حتی چندشآور، فیلم در ارائهی مسیر داستانیاش هم گاهاً عجیب، ناپخته، و غیرمنطقی و غیرهنرمندانه عمل میکند. سکانس خروج مریم از گاراژ و مواجه شدندش با عطا بسیار عجیب است. عطا از موقعیت تعجبی نکرده. کسی که از گاراژ خارج میشود، همسر قانونی و شرعی اوست. چرا عقدنامه را باطل نمیکند؟ ابراز محبت جمشیدی به مریم، ناگهانی و بدون مقدمه است. گره تعارض حسی آزاده، در بین گرههای موجود، نامانوس و خلاف هارمونیست. فقط قرار است زندگیِ همه جهنم شود. دیگر فیلمنامهنویس و کارگردان به فکر هیچ منطق و پیوستی و هارمونیای نیستند. فقط میخواهند زلزله شود... و این هنر نیست. اینجا تفاوت بیپولی نعمتالله با این فیلم جلوه میکند. زلزلهی آن – هرچند کمی با ایراد – پذیرفته میشود. بهرام رادان حتی به چنان دریوزگیای میفتد که برای خریدن پنیر ارزان، از این سر شهر به آن سر شهر سفر میکند... ولی در مدیوم طنز فیلم، با ارفاق، پذیرفته میشود. هنرمند کسی است که بعد از هدفگذاریاش، حالا بتواند مسیر را هنرمندانه تنظیم کند. نه آنکه به هر قیمتی، به هدف انتخابی اولیهاش برسد.
اما در دوزیست حجم اتفاقات ناگوار بسیار زیاد و فشرده است همچنین، آنچه کارگردان قصد توضیحش را دارد هم بسیار سخت و با ظرافت و با احتیاط، قابل انتقال و توصیف است. لذا بزرگترین ایرادی که شاید باعث شده فیلم بسیار شلخته، دمدستی، کودکانه و ناپخته جلوه کند این است که اساساً تیم تولید، یا از ابتدا مدیوم اشتباهی را انتخاب کردهاند و اینهمه مفهوم و حادثه قابل روایت شدن در یک فیلم سینمایی نیست و حداقل یک رمان یا یک سریال نیاز دارد، یا آنکه از ابتدا، مفاهیم و حوادث نباید به این تعداد بالا انتخاب میشدند. البته موضوع اصلی چنان موضوع خطرناک و ظریف و سهل ممتنعی است که شاید اساساً نزدیک شدن به آن، نیازمند تجربهآموزی بیشتری نسبت به تیم تولید دوزیست داشت. مثال بسیار مهم در توصیف چنین موضوعات سختی، فیلم تابش ابدی یک ذهن بیآلایش است. شاید بهتر است بعضی هنرمندان با خودشان روراست باشند. باید توانمندی خود را بسنجند و وسوسهی تولید بعضی موضوعات را در دل خود، کنترل کنند.
.
14010524