ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در گذشتههای دور، جایی حوالی آگادهی مقدّس، بروسوسِ کاتب با نامیدن اشیاء آنها را (باز) میآفرید؛ قوّهی واژه، آن وردِ جادوییْ که فاهمه را مفصلبندی میکرد، به راستی چه سحر انگیز بود! میخواهم به سیاق آن روزهای دور، معنایِ سینما را از سینما بخواهم!
انگار همین دیروز بود که برادران لومیر در سالهای پایانی قرن نوزدهم اصطلاحی را از یونانیِ باستان اقتباس کردند؛ بله همان سینماتوگرافِ مشهور! یا بهتر بگویم، کینِما گرافو! به معنای حرکت و نوشتن یا اگر بخواهم توصیفی منعندی برایش بسازم؛ زخمههایی بر پیکرهی زمان.
امّا اثری سینمایی چطور اثریست؟ اثر سینمایی پیش از هر چیزی اثر است، و اثر یا به عبارتی، آن زخمهی بر پیکرهی زمان، چیزیست که در زمان سُکنا دارد؛ امّا هنرمند چگونه به اثر میرسد؟ قوّهی آفریدن چگونه نموده میشود له و علیه او؟ این-جا آستانهایست که اثر از کشمکش بین امر آفریدن و نا-آفریدن شکل میگیرد، چونان مومی در دستان منِ اصیلِ انسان، ساحت مقاومت خود-آگاه و خود-ناآگاه، آفریدگارِ اثر در عین اینکه ناقد است یعنی حذف میکند و میافزاید، مِیل را میکِشد و میکُشد، تا به چیزی برسد که هیچوقت از آن او نبوده، آنگاه احساس فقر میکند، چون اثر تصاحبناپذیر است؛ به قول آگامبن، «فقیر بودن یعنی استفاده کردن، نه صرفاً به معنای بهره بردن از چیزی». آفریدگار از اثر استفاده میکند به معنای اینکه خودش را در برابر امر تصاحب ناپذیر قرار میدهد. و اینگونه، اثر هستی مییابد و میهستد.
اثر سینمایی رخدادیست که بر پردهی نقرهای وانموده میشود به این معنیکه اثر خودش را بر پرده نمایان میسازد و سینمای ناب در وضعیّتی رخ میدهد که منِ انسانی با آن به دیالکتیک بپردازد، و «خویشتن»اش را در برابر امر تصاحبناپذیر قرار دهد، جایی در آستانهی معنا و نا- معنایی.
ن.ب.
نوشتهی شما مثل یک انسانِ به غایت خوشتیپ و زیباست که آدم توانایی برقراری هیچگونه ارتباطی را با آن ندارد
چون از بد شانسی ماست یا چه، این جسم زیبا روح ندارد.
البته که روح ندارد، هر چه هست، همین است که هست. ممنونم از دیدگاهتان. تصدّق خاطرت، ن.
----
لطفا اگر به کامنتی پاسخ میدید حتما اسمتون رو زیر پاسخ بنویسید الان پاسخ دهنده چه کسی هست؟؟؟
حیدری ام !