ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
با خودم گفتم اخرین فعالیت و پستی که میزارم یه داستان باشه که دیروز تو جلسه ی کانون به ذهنم رسید
چند سالی بود که ماشین خراب شده بود البته اینو دو نفر از دوستای همسفرم بهم میگفتند که منم تا به امروز این حرف رو قبول نداشتم درسته ماشینه بعضی مواقع دیر روشن میشه ولی ما رو که به مقصد میرسونه. امروز با چند نفر از همسفرهام رفتیم سمت یه جایی.... به بیابون که رسیدیم ماشین یهو خاموش شد پیاده شدم به ماشین ور رفتم اما روشن نشد که بعد از چند دقیقه نفری که عقب نشسته بود گیر داد به جلویی که چرا صندلیت رو انقدر اوردی عقب ،جلویی به یه نفر که کفشش رو دراورده بود نق میزد یه نفر دیگه یهو رو کرد به من و غر زد یه نفر دیگه هم که گوش به دهن نفر قبلی بود اونم بهم توپپید چیزی که باعث شد چشام از حدقه بیرون بزنه این بود که نفری که بغل شیشه نشسته بود و بهم میگفت پشتتم تا دید همه بر علیه من دارند صحبت میکنند شروع کرد از من ایراد گرفتن ، چی بگم شلوغ شده بود حتی چندتا از همسفرهام یه نفر رو با لگد از ماشین انداختند بیرون و..... خلاصه تا جایی رسید که از ماشین پیاده شدند... یه نفر رفتر اونطرف سنگ جمع میکرد مینداخت این ورو اون ور یکی دیگه نشسته بود کنار تایر ماشین یه دستمال هم انداخته بود رو صورتش چند نفرم تو ماشین خواب بودند.... من از ماشین پیاده شدم رفتم در صندوق عقب رو باز کردم گالن اب رو برداشتم همون جا نشستم و اب سرد سرد رو ریختم رو خودم همین جور که قطره قطره اب از صورتم چکه میکرد به حرف دوستام فکر میکردم این چند سال اومد جلوی چشمام، تعصب ازم دور شد، یادم اومد روزایی که ماشیم وسط راه بنزین تموم میکرد و منو یه نفر دیگه چه جور چند کیلومتر رو پیدا میرفتیم تا به پمپ بنزین برسیم .یادم اومد چند بار تو برف باطری ماشین خالی کرد و با یه ماشین دیگه سیم به سیم کردیم ، تیوپ لاستیک رو بگو که شده بود مثل اب کش و چقدر آپارات شده بود ،چشم افتاد به چراغ عقب که چند سالی میشد شکسته بود ...... از جام بلند شدم خلاف جهت ماشین حرکت کردم چند قدمی رفتم که یهو بهم گفتند هوی کجا میری، یه لحظه واستادم و گفتم این ماشین ارزونیه خودتون،بعد از یه لحظه مکث به راهم ادامه دادم و داد زدم این ماشین چند سالست که خرابست.
مدام می رنجانند دوستانم مرا
از دشمنانم دگر چیزی یادم نیست
بهت پیشنهاد میکنم بهت به جای شعر و کنایی حرف زدن بری با یکی دو نفری که به قول خودت رنجوندنت حرف بزنی. راه حل ساده تری برای مشکلت وجود داره.این جور کنایه زدن مشکلی رو حل نمیکنه. به فکر حل مشکل باش نه سخت تر کردنش.
زرگرم
متاسفانه گاهی سکوت بیش از حد جلوی برخی عزیزان این توهم رو به وجود میاره صاحب حق هستن.
چرا شما عزیزان فکر میکنید هیچ کس از خودش تفکری نداره و فقط شما هستید که فکر می کنید.
به شخصه از این همه سکوت ومدارا جلو شما دوستان عجیب و غریب! خسته شدم.
مشکل شما اینه که فکر میکنید اگه نباشید به قول شما ماشینی هم نیست.
یادتون باشه که شما با از دست دادن این ماشین فقط خودتونو پیاده کردین و کسی چیز دیگه ای از دست نداده.
من خسته شدم از این همه ناز کشیدن ، مخصوصا ناز کشیدن از شخص مهدی قربانی که بسیار برام انسان محترمیه.
برید آقا...
برید از این ماشین ببینیم آخرش به کجا میرسه.
من دی/گه خسته شدم از دست برخی عزیزان...
این که می گین کسی چیز دیگه ای از دست نداده مصداق بارز قدرناشناسی نسبت به عضویه ک تقریبا تمام یکی دو سال اخیر زندگیش رو وقف این ارگان کرده
تاریخ مسلما همه چیز رو روشن خواهد کرد
عماد
______________
اولا بنده قدرنشناسی نمی بینم. ایشون برای کانون کار کردن و خودشون نه برای شخص من. بعلاوه بنده به عنوان عضوی از کانون منکر زحمات ایشون نمیشم و همیشه هم قدر دانم. دوما این یه حقیقته. با رفتن قربانی از کانون ، به کانون لطمه ای نمیخوره اگرم بخوره قابل جبرانه. اما اونی که بیشتر از هر کس چیزی رو از دست داده خود شخص شخیص قربانیه. سوما، رفتن داریم تا رفتن. این مدل رفتن اون هم با کنایه درست نیست.
جهان
فکر کنم این دهمین (آخرین پست و فعالیت) تو باشه مهدی.
:)))))))))))))))))))))))))))))
جهان
ای دوست مخور خربزه با پوست...
ماشینی که به قول شما و امثالهم چند ساله خرابه،بهترین روزاش رو داره میگذرونه
این قد که از تعدد فعالیتش من یکی خودم خسته میشم بعضی وقتا...
نمی فهمم دردت چیه تو، بارها و بارها از این فازها برداشتی از روی احساسات
اگر نصف انرژی که میزاری برا احساساتی شدن میزاشتی برای فکر کردن خیلی اوضات بهتر بود. تو جلسه دیروز به ذهنت رسید ، جالبه، قضاوت با بچه هاس که توی جلسه دیروز بودن و انچه گذشت رو دیدن. جالبه که تو بارها و بارها از ویژگی های دوستت گله داشتی و قبول داشتی که این ویژگی ها بده و فقط میگفتی من خوشم میاد ازش.
حالا برای دفاع از دوستت شروع کردی به حرف زدن و البته کنایی حرف زدن.
این ماشین خراب نیست ذهن شماست که خرابه، خیلی راحت میشه از بودن تو این کانون لذت برد و حال کرد.همونطور که من سه چهار ساله دارم از کانونی بودنم لذت میبرم. نمی دونم چرا دوست دارید هی ترمز این کانون رو بکشید، بهم گفتی که کانون رو دوست داری،اما نمی دونم چرا فک میکنی روش تو و فکر تو برا کانون درسته . آیا روش فعلی کانون رو دچار رکود کرده؟آیا فعال ترین کانون با اختلاف نیستیم؟آیا آدم های خوبی تو کانون نیستن؟
خسته می کنید ادم رو با این کاراتون ، خسته. فقط شما رو به ذره ای فکر کردن توصیه میکنم.
اگر شمایی که در عبارت (ذهن شما خراب است) مرجعش به امثالهمی باشد که در عبارت ابتدایی کامنتت آومده من حرف دارم اما اگر صرفا شخص قربانی منظورته خودش پاسخگو خواهد بود
عماد
.............................................
با کمال میل حرفات رو حضوری میشنوم.
زرگرم
-----------------------
پس این عبارت (ذهن شما خراب است ) رو خطاب به تمام این افراد که این فکر رو در ذهن می پروروندند گفتی ؟
ردیفه . در قالب یک مکالمه دوستانه صحبت می کنیم و برای همیشه این قضیه رو فیصله می دیم
عماد
عماد
تو میتونی نظرت رو آزادانه بگی اما خوبه که به این موارد هم فکر کنی:
در مورد رفتار های فردی که دیروز جلسه براش برگزار شد بارها و بارها صحبت شده و خود تو هم چندین بار تو صحبتات به نقد رفتار ها و عملکردش پرداختی. حالا اینکه تو جلسه دیروز به یکی دو جمله اکتفا میکنی و بعد از اون جلسه رو ترک میکنی و شنیده میشه که گفتی به من و فرد مورد نظر اجازه صحبت داده نشد و چند ساعت بعدش همچین پستی رو منتشر میکنی جای تامل و و تعمق داره.
اینکه کانون رو به یک ماشین خراب و رفتار های اعضاش رو با انواع و اقسام کنایه و زخم زبان مورد خطاب قرار میدی جای تامل داره.
اینکه در پستت خیلی ها رو بدون ذکر دلیل و مدرک متهم به تعصب و رفتار های دور از عقل و اخلاق میکنی و تنها خودت رو مبرا از این رفتارها و تشخیص راه درست و همچنین دور از تعصب میدونی جای تامل داره.
اینکه جلسه ای که در اون هر ادعایی با استناد به سند و مدرک و شاهد عینی مورد بحث قرار گرفته و در اون اکثریت در رابطه با موضوعی به اتفاق نظر رسیدن رو اینطور تشبیه میکنی جای تعمق و صحبت داره.
این دفعه اولی نیست که تو کانون اینچنین جلساتی برگزار میشه و سره از ناسره مشخص میشه. و البته که دفعه اولی هم نیست که بعد از این جلسات افرادی مثل تو دم از خداحافظی به بهانه های مختلف میزنند و به این شکل نهادی به این پویایی رو اینطور زیر سوال میبرند.
تو میتونی نظرت رو آزادانه بگی اما بد نیست در کنار نظرت فایل صوتی جلسه رو کامل گوش بدی و خودت به قضاوت بپردازی، بد نیست تو جلسه به جای داستان پردازی تو ذهنت به حرف هایی که زده میشه خوب گوش بدی و تا آخر جلسه بشینی
و در نهایت به رای اکثریت احترام بگذاری و اینطور همه چیز و همه کس رو زیر سوال نبری.
این پست تو تاریخ وبلاگ ثبت شده و ریز به ریز صحبت ها و ادعاهای طرفین در جلسه دیروز هم ثبت شده.اینجا دیگه نه ما بلکه دیگران هستند که با بررسی شواهد و مستندات موجود به قضاوت میپردازند.
عطار
به مهدی قربانی:
تقصیر تو بوده که ماشین رو داشتی میبردی سمت بیابون :))))
ولی جدا از شوخی اگه واقعا فکر کردی که این ماشین خرابه کار خوبی میکنی که پیاده میشی.
تو چند درصد جلسه دیروز رو حضور داشتی. کلا نیم ساعت جلسه رو هم نبودی و بعد پاشدی رفتی. چرا؟؟ چرا نموندی از پشت مشهدی دفاع نکردی؟؟ انفعال تو در این جریان بزرگترین گناه است. به نظر من تو باید تو این جریان اثر میزاشتی یا از پشت دفاع میکردی و یا به ضدش رای میدادی. اگر هم اطلاعاتت کم بود باید از دو طرف سوال میکردی. اما تو خیلی منفعلانه پا شدی رفتی. این حرکتت این شائبه رو تو ذهن من به وجود میاره که به خاطر رفیق بازی رفتی تا مجبور نشی رای بدی.
مطمئن باش اگه بخوای از کانون بری من یکی که بهت نمیگم هوی کجا میری.
به مهدی قربانی:
قبل از جلسه بهت گفته بودم سعید از تو سر پخش شدن کلیپ در جلسه سوء استفاده خواهد کرد. دیدی دقیقا همین کار رو کرد. گفت: "آره تخلف شده و برین یقه مدیرای اجرایی رو بگیرین."
متاسفم برات که سرت به سنگ میخوره ولی باز هم متوجه نمیشی. صد حیف از این همه وقت و زمانی که من در زندگیم برای اصلاح تو گذاشتم.
نمیدونم اشکال ما آدما چیه که همیشه اینقدر خودمون رو درست میدونیم ! محق میدونیم ! گاهی وقتا چشمامونو میبندیم و فقط حرف میزنیم بی اونکه یه لحظه درست فکر کرده باشیم . گفتید ماشین .بذارید من از اشتباه دربیارمتون . کانون یه خونه اس ما همه یه خانواده ایم . هممون روزای خوب و بد دیدیم تو این خونه دعوا دیدیم دلخوری دیدیم اما خوشی و شادی هم دیدیم . ناراحت شدیم از هم و فراموش کردیم چون یه خانواده بودیم . سعی کردیم تحت هر شرایطی کنار هم بمونیم خونمون رو حفظ کنیم . خونه ای که قبل از بودن من و شما هم خونه بود و خانواده ای هم بود . آقای قربانی من و شما و هر کس دیگری امروز هستیم و فردا شاید نباشیم نکته ای که هست اینه این خونه بدون من و شما هم پابرجا میمونه اگر من نباشم یا شما نباشی همیشه هستن کسانی که چراغش رو روشن نگه دارند ... منکر زحماتتون نیستم بارها دیدم که از جون و دل کار کردید اما فقط شما نیستی هممون با جون و دل کار کردیم نه برای کانون، برای دل خودمون کانون احتیاجی به من و ما نداره . ما هم در عوض هر کاری که انجام دادیم هر زحمتی که کشیدیم هزار تا چیز خوب پس گرفتیم چیزهایی به دست آوردیم که امروز تو دنیای بیرون راحت به دست نمیان... خاطره های خوب تجربه های خوب دوستی های خوب ...زمین خوردیم اشتباه کردیم کسی سرزنشمون نکرد برعکس دستمون رو گرفتند و بلند شدیم دوباره از نو شروع کردیم از هر کجا نا امید شدیم این خونه شد امیدمون . .میدونم که شما معنی این حرفا رو خیلی خوب میفهمید... هر کدوم از ما که عضوی از این خانواده ایم یه روزی مسیرمون جدا میشه ، باید بریم دنبال زندگی خودمون . من میرم شما میری اما کانون همیشه کانون میمونه کانون نیست که به من و شما احتیاج داره چون قبل از ما بوده و بعد از ما هم خواهد بود . من و شما باشیم یا نباشیم همیشه هستن کسانی که از جون و دل مایه بذارن و برای پا برجا موندنش بی منت کار کنن . انتخاب با ماست میتونیم درست فکر کنیم میتونیم طرف حق رو بگیریم و بمونیم تو این خونه و از بودنمون لذت ببریم یا میتونیم چشم روی درستی ها ببندیم و هرجام که هرچیزی آزارمون داد بکشیم کنار ...رفتن هیچ وقت هنر نبوده و نیست به هرحال ...
اگه خراب بود تا اینجا نمیومد ....
خب اینکه الان نوشتید یعنی چی ؟!؟
اگه فک میکنید تو جلسه در حق آقای پشت مشهدی ظلمی شده خب چرا حرفی تو جلسه نزدید؟؟!!
سکوتتون تو جلسه و بعدش داستان نوشتن تو وبلاگ به جای اینکه حرفتونو واضح بزنید به نظرم خیلی بی معنیه
به آقای قربانی:
ینی ببینید چه کردید و چقد بیجا حرف زدید که ایستاده با لبخند کانون هم صداش درومد!!!!!!
جهان شوخی
تمام بحثای مربوط به جلسه و بحثای شخصی شما با بقیه و زحماتی که کشیدید و غیره به کنار آقای قربانی.
یک نکته این وسط هست که من به هیچ عنوان متوجه نمی شم. ممنون میشم سر این قضیه رو روشن کنید برای من.
شما به وضوح با بعضی چیز ها مشکل دارید. حالا این چیز ها یا افراد کانون و رفتارا و برخوردهاشونه، یا مسائل ایدئولوژیکی کانون.
شما با این چیزها مشکل دارید، اما به هیچ عنوان حرف نمیزنید. حضوری هم بهتون گفتم، بیاید یه جلسه بذارید و تمام حرفا و مشکلاتتون رو علنی و "یک بار برای همیشه" مطرح کنید. اما شما به این شکل از صراحت کلام طفره میرید.
حرف نزدن، اعتراض نکردن و انتقاد نکردن ( به خصوص از عضو با سابقه و زحمتکشی مثل شما که طبیعتن حق آب و گل بسیاری توی کانون داره.) یکم عجیبه و تنها یک دلیل میتونه داشته باشه، اون هم ترسه. شما می ترسید از طبعات حرف زدن. احساس می کنید اگه جلسه ای تشکیل بشه و حرفاتون رو بزنید، بد تموم میشه براتون.
خب، مشکل من اینجاست. کانون فیلم و عکس نه یه ارگان دولتی-سیاسی، بلکه یه کانون صمیمی و هنری و دانشجوییه. گیریم که حق با شما. اگر شما حرف بزنید، همه علیه تون متحد میشن و تمام افراد توی ماشین شروع می کنن انتقاد از شما. گیریم حق با شما، و اگه حرف بزنید شدید ترین تبعات براتون رخ میده.
شدید ترین تبعات یه کانون صمیمی و دانشجویی، چی میتونه باشه جز اخراج؟ آیا حقوق میگیرید از کانون که نگران قطع شدنشید؟ آیا تحت پوشش بیمه کانونید؟ آیا توی رزومه کاریتون میاد "اخراج از کانون"؟ یا توی تحصیلتون توی دانشگاه به مشکل می خورید؟
خب جناب قربانی! شما که خودتون هم همین الان دارید میرید از کانون! پس چرا نمیاید حرفاتون رو رک و صریح بزنید؟ دیگه ته تهش اینه که کانون اشد مجازاتش رو اجرا و مجبورتون می کنه برای همیشه از کانون برید دیگه! یعنی همون کاری که الان دارید می کنید!
پس از چی و کجای این حرف زدن ترس دارید، وقتی هیچ تبعاتی براتون نداره؟
روشنم کنید، که نیازمندم به روشن شدن...
آقای قربانی عزیز، این رفتار واقعا کودکانه ست. اگر منطق و دلیلی داشتید باید در جلسه میموندید و حرف میزدید، نه اینکه جلسه رو ترک کنید و حالا با این نوشته بخواید احساسات بقیه رو تحریک کنید که انگار ظلمی به مظلومی شده و مظلوم حتی نتونسته از خودش دفاع کنه و بی دلیل و بدون دادن کوچک ترین فرصتی سرشو بریدن.
این حرکتتون یه شعار محض بود خالی از عمل.
هر کسی بود حتی اگر بر حق هم بود -که شایدم بود و ما درست نفهمیدیم- با داشتن مدافعی که اوج دفاعش اینه قافیه رو بد میباخت.
در ضمن ماشینی که خرابه، اگه مهمه؛
رفتن و پیاده شدن رو هر کسی بلده، اگه مردید بمونید و درستش کنید. فرار کردنو همه بلدن و کوچک ترین شهامت و جسارتی نمیخواد که تا وقتی کار میکنه سوارش باشید و وقتی خراب میشه پیاده بشید و برید.
اگه مهم نیست هم شهرو شلوغ نکنید و بقیه رو هم خسته.
اما میتونم درک کنم شاید اصلا به خیلی چیزا فکر نکردید و خیلی احساساتی و شتابزده این پست رو گذاشتید. بیشتر فکر کنید و بد نیست از این به بعد واسه چیزی که بهش معتقدید یه "قدم" هم بردارید.
میبینیمتون ایشالا تو کانون
اینکه میگید آقای قربانی "تقریبا تمام یکی دو سال اخیر زندگیش رو وقف این ارگان کرده" اصلن دفاع خوبی از ایشون نیست.
اتفاقا فکر میکنم یکی از دلایل اینکه الآن آقای قربانی یه همچین پست متعصبانه و احساسی رو گذاشتن همینیه که شما دارید به عنوان دفاع میگید ...
کانون فقط یه تشکل دانشجوییه اینکه زندگی و تمام وقتتو پاش بذاری قطعا نمیتونه تو رو به مقصد برسونه و قطعا یه جایی وسط راه مانعت میشه ...
الان شعری به ذهنم نمیرسه.
ولی مهدی قربانی بیخیال بابا!
فکرم مشغول شد .چاره ای ندیدم جز نوشتن .
به نظر من کانون فقط یکمشکل دارد و باعث رنجیده خاطر شدن شده اون هم نقص در نوع گفتمان کانونی ها ست.سایه اساسنامه ی قوی و درست ما بر گفتمان ما اثر گذاشته و به نظر من این خیلی خیلی مشکل جدی هست.ما ۳۰ درصد آهن ربا شده ایم.هر کسی با کانون مشکل داره با شخص یا اشخاصی مشکل داشته که حل نشده با نوع گفتمان و بعضا لحنمشکل داشته.من معتقدم اساسنامه تقصیری ندارد ما گفتمان را بلد نیستیم یا هنوز می لنگیم.به نظرم کانون یکخانواده نیست. در یک خانواده این جمله که با رفتن شما هیچ چیزی از کانون کم نمیشه گفته نمیشه وحتما گوینده منظورش این نبوده که تو مهم نیستی. فقط جو قانونی کانون هست که این جمله رو به ذهن میاره . و یک شخصیت حقوقی است که در جواب به یک جمله غیر حقوقی و بیشتر احساسی -چه ازادی بیانی وقتی حرف می زنی بچه و... خطاب می گیری-جواب منطقی استدلالی و اساسنامه ای می دهد - کهجایش نیست- نه جواب احساسی . قانون شخصیت ادم ها را عوض نمی کند مجبور به تن دادن نهایتا می کنه .قانون مهدی قربانی را منطقی نمی کند .گفتمان همیشه استدلال قوی و درست نیست .به نظر من استدلال به تنها یی در خانواده ها جواب نداده.بیشتر کنار آمدن با شخصیت اون فرد که می تونه ایراد هم داشته باشه و در کنارش کلی خوبی هم داره خانواده رو نگه می داره .البته نه هر کنار آمدنی.اما اینقدر که در کانون ما دعوت به استدلال و گفتمان دعوت شدیم یادمون نره ما انسانیم و با روحیات مختلف .گفتمان دل ادم ها بر اساس شخصیت خود فرد بیشتر جواب داده.خواهش می کنم نگید دلم خوشه و این حرفا.می دونم حق با شما هم هست.این طوری نگاه کردن به روابط ممکن است شایسته عده معدودی نباشه( فرد خاصی در ذهنم نیست) آن هم در یک کانون سیستماتیک اما به درد اکثرشون می خوره.
من در جریان جزئیات حوادث کانون نبوده ام و حتما مدارا هایی همکه اشاره شده وجود داشته .اما این نکته هم که گفتم رو در نظر بگیرید .
الان خودم را هم مصداق می کنم چونجمله ما همه خانواده ایم هم می تونه یه جمله احساسی باشه کهمن بهش گیر دادم الکی :))
روز پدر مبارک.
آهنربا را آدم آهنی بخوانید در نظر قبلی.اشتباه نوشتم .
آهنربا را آدم آهنی بخوانید در نظر قبلی.اشتباه نوشتم.
آهنربا را آدم آهنی بخوانید در نظر قبلی.اشتباه نوشتم.
خب خانم حق طلب.من هم خوشحال میشم همه باشیم دور هم خیلی شاد و خوشحال. اما حضور افرادی که بی منت کار میکنن رو ترجیح میدم.حضور افرادی که نیش نمی زنند، از سر احساس حرف نمی زنن،اگر چیزی مطابق میلشون نبود شروع به اذیت کردن نمی کنن. وقت ادم تا یه جایی تحمل میکنه میبینه روی خوش نشون دادن فایده نداره باید چی کار کرد؟ در مورد خودم حرف میزنم، من به بعد این همه وقت به این نتیجه رسیدم که رک و صریح نظرم رو بگم . از بس نگفتم توهم خیلیا زیاد شد
هیچ ایرادی در گفتمان خودم نمی بینم،هر لفظی که استفاده کردم با فکر بوده.
اما شما به نویسنده پست دقت کنید ، که چقدر راحت کنایه زده ، گفته چد ساله کانون خرابه. گفتمان ینی این اقا به من بگه بشینیم تو کانون هر چقدر بخواد دور هم صحبت کنیم.نه این رفتار.که در وبلاگ کانون جایی که از بیرون ما رو میبینن، خیلی راحت بگه کانون خرابه.شما بگید این رفتار قشنگه؟
مطمئنا وقتی این رفتار رو میبینم من دبیر میام موضع میگیرم و صریح نظرم رو راجع بهش میگم. تا بقیه قضاوت کنن.
سلام آقای زرگر منظورم اصلا این نبود که تلاش نکردین همان طور همکه گفتم اخر پاراگراف حق دادم.صراحت به جا خیلی هم خوبه .من این نظر کلی رو در مورد کانون همیشه داشتم منتها مصداقش تو ذهنم نبوده و نیست کهخوب بیانش کنم