یه مشت خاطره

یسری از خاطرات از قدیم رو که یادم اومده رو همرو یجا مختصر و مفید مینویسم چون مال خیلی گذشتن تاریخ های دقیق اشون رو یادم نمیاد برا همین حدودی نوشتم.


 سوال تاریخی زینل

اولین دوره کلاس سعید عقیقی بود فکر کنم 87 یا 88 میشد و استاد داشت در مورد ویژگی های سینمای آنتونیونی صحبت میکرد و ویژگی هاش رو میگفت و ماها هم که همه کف کرده بودیم از نابغه بودن آنتونیونی و تازه آشنا شده بودیم باهاش که یهو محمد زینل پرسید یعنی واقعا این فیلمساز به همه ی این چیزا فکر کرده! استاد سعید عقیقی که تعجب کرده بود گفت نه اصلا یهویی شانسی اینجوری شده و با همون لحن طنزشون از این جمله زینل استفاده میکردند و تا آخر کلاس هی تکه اش رو مینداختند اون دوره کلاس تموم شد و برای دوتا کلاس بعدی هم با ایشون هر موقعی از ویژگی های یه سینماگری حرف میزدند اولش میگفتند که واقعا فکر کرده اون فیلمساز به این چیزا و یهویی از تو آستینش در نیاورده گذشت و چند سال بعد تو دانشکده خودمون با ایشون کلاس داشتیم و جالب هم اینه من رو به واسطه کانون شناختند و موقع درس دادند هم باز هم رو اینکه فیلمسازهای بزرگ فکر میکنند به کاراشون و اینکه قبلا یکی همچین سوالی ازشون پرسیده میگفتند حتی از یکی از دوستام که قبلا تو فرهنگسرا هم تو کلاس های آقای عقیقی شرکت کرده شنیدم که این تکه کلام رو تو همه کلاس هاش میگه


اولین ملاقات با جهانی پور:

ترم اولی بود که خانم جهانی پور اومده بودند کانون و یه کار قشنگ کردند و اومدند از اول شروع وبلاگ تا اون لحظه همه ی پست ها رو خوندند و حتی برای بعضی هاشون کامنت هم گذاشتند بعد من رو دیدند که یهو گفتند نمیدونم چرا وبلاگ رو میخوندم حس میکنم از این پشت مشهدی هرکی که باشه بدم میاد! من اول جا خوردم که گفتند البت شما رو که دیدم خوبید بعدش خندیدیم البته برا خودمم جالب بود که مگه قبلا چیها نوشته بودم تو وبلاگ ، خانم جهانی پور یه اخلاقی دارند که مثل خودم همیشه رک اند با اینکه بعضی وقت ها حتی به ضررمون هم تموم شده شاید بخاطر اینکه هردو متولد ماه آذریم


وقتی در کانون رو از جا کندیم! 

تقریبا دیگه اواخرهای عمر کانکس بود که پنجشنبه من و امید صفایی اومده بودیم دوتایی کانون که هم درس بخونیم و هم رو فیلمنامه هامون کار کنیم زمستان بود و برف هم وامده بود عصری در رو بستیم و اومدیم بیرون که بریم دستشویی که ولی وقتی برگشتیم هرکاری کردیم کلیدی که داشتیم در بیرونی کانکس رو که قفل کرده بودیم باز نمیکرد هوا سرد و انگار قفله گیر کرده بود و ماهم همه ی وسایلمون از کیف پول بگیر تا کاپشن و جزوه امتحان و ... تو کانون مونده بود با کلید در به هیچ وجه باز نمیشد رفتیم به آقای صدری گفتیم اونم آچار پیچ گوشتی اورد باز هم باز نشد به چندتا کارگری که تو دانشگاه رو اون ساختمانه کار میکردند گفتیم اونا هم اره و کلنگ اوردند خلاصه اش کنم کل اون قفل رو هم از جا دراوردند ولی دره لولاهاش گیر کرده بود و باز نمیشد! شیشه هاش رو شکستند و با اره و کلنگ افتادند به جونش (فضا شبیه کارای پت و مت هم شده بود حسابی) نتیجه اش این شد که بعد از دو سه ساعت کل اون در رو از جا کندند تا تونستیم بریم تو! البته یه سرما هم خوردیم! من که حس میکردم اون کانکس دلش نمیومد از کانون جداشه و خرابش کنن برا همین مقاومت میکرد!


جلسه شنبه ها:

سال 87 موقع دبیری خانم وفایی تا مدت ها جلسه های هفتگی کانون شنبه ها ساعت 12 تا 1 بود خداییش خیلی جلسه پرباری هم بود و با اینکه همیشه ثابت شش هفت نفر بودیم تو جلسه اکثر موقع ها ادامه اش از ساعت یک هم میگذشت و منم با اینکه ساعت 1 واحد آموزش بهداشت داشتم دلم نمیومد وسط جلسه پاشم بیام و همیشه دیر میرسیدم سر کلاس و منم همیشه یه بهانه ای جور میکردم تا اینکه استاد دیگه کفرش دراومده بود و میخواست اون واحدم رو بندازه و منم راستش رو گفتم که تو جلسات کانون بودم ولی استاده بخاطر دلیل هایی که قبلا میوردم باور نمیکرد و گفتش به شرطی قبول میکنم بهم کانون رو نشون بدی منم گفتم باشه و با هم اومدیم سربالایی رو بالا ولی استاد بخاطر اینکه سن اش بالا بود دیگه نتونست و گفت باشه اصلا حرفت رو قبول کردم! و اینطوری شد که من اون واحد رو نیفتادم البت بعدا برای اکران های سینما اجتماعی اون موقع دعوت کردمشون و با اینکه نتونستن بیان ولی خیلی حال کردند که دعوت کردم!


اولین جلسه نقد داخلی من:

اون موقع ها یه فیلم ترسناک فرانسوی دیده بودم به اسم frontier یا مرز خیلی خوشم اومده بود ازش و تو کانکس یه جلسه نقد و اکران داخلی گذاشتم ازش اون فیلم خیلی خیلی خشونت بالایی داشت و درمورد گیر افتادن چندتا جوان شورشی تو تظاهرات پیش یه خانواده روانی و نازی تو مرز بود اینقدر اثر خشونت اش بالا بود که یادمه بچه هایی که بودند هی میزدند بیرون تا صحنه های خیلی خشن رو نبینند و یا حالشون بد میشد نمیدونم بعد از پخشش شکور میگفت که چه فیلم بدی بود و اینا و جالبه تنها کسی که تا آخر فیلم رو دوام آورد به غیر خودم تهمینه سلیمیان بود! چند سال موقع تحقیق در مورد سینمای وحشت برای مقاله برای واحد دانشکده ام دیدم که اسم این فیلم تو لیست بهترین فیلم ترسناک های این دهه تو اکثر مجلات معتبر سینمایی هست.

راستی کانونی های الان نسبت به فیلم ترسناک های خشن شجاع تر شدند و بازخورد بهتری دیدم!


سوتی خودم:

اون زمان ها من تنها عضوی بودم که ربطی به شهید بهشتی نداشت و مال علوم پزشکی بود برا همین یجورایی خودم رو غیرقانونی میدونستم بخصوص موقع تعامل با امور فرهنگی حواسم بود یه بار با خانم وفایی رفته بودیم پیش دکتر کاظمی که موقع صحبت از من رشته ام رو پرسیدند منم یهو گفتم شیمی! در مورد یه استادش هم از من سوال پرسیدند که من با کمال خونسردی گفتم باهاشون واحد نداریم! این گذشت تا چند وقت بعد که دوباره پیش ایشون بودم و بازم رشته ام رو پرسیدند و منم که یادم رفته بود یهو گفتم حقوق! و احساس میکردم یجوری نگام میکنن وقتی که اومدم بیرون یادم افتاد سوتیم رو و در نتیجه تا چند وقت خودم رو آفتابی نمیکردم!


فعلا این ها تو ذهنم بود که قابل نوشتن بود تو وبلاگ! تجربه قشنگ و خاطره انگیزی بوده این چند ساله برام از 87 و 88 زمان دبیری خانم وفایی با اون اکران ها و کلاس ها که کلا باعث شد نظرم عوض شه و تغییر رشته بدم و البته اون دوران کانکس رو بیشتر دوست دارم تا همین امروز که کانون خوب بوده و درآخر اینکه عید همه مبارک

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا ملک محمدی سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 21:09

فریدا حصاری چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت 00:48

خیلی خوب بود

اسدی چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت 02:40

همه رو خوندم خیلی خوب بودن
در از همه شون جالب تر بود

جهان پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 00:15

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد