ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
همین آخرین روزای اسفند بود...آخرین روزای زمستون...از دانشکده که می اومدم بیرون گز می کردم میرفتم دانشکده الهیات نمایشگاه کتاب خانم حنانی بود.کتابا رو مرتب می کردم و یه ذره می خوندم و بیشتر بو می کشیدمشون و بعد یه تک پا می رفتم تالار مولوی اکرانهای کن آقای صفایی بود.سر تا سر استند های کارگردانای خفن رو گذاشته بودن که من فقط کیارستمی و عینک دودیشو می شناختم.بلیتی می فروختیم و عکسی می نداختیم و بعد ،میرفتم نگارخونه.دم کانون.سنگریزه ها زیر کفشم صدا میداد.نمایشگاه عکس آقای فرامرزی بود.کل نگار خونه رو بندهای کنفی کشیده بودن و عکسای بچه ها از دانشجویی و برف رو گیره زده بودن بهش.جلسه ها رم میذاشتیم اونجا.
بیچاره یه تخته هم درست کرده بود مراجعین نظرشونو بنویسن.همه ش با یادداشت های خودمون پر شد :دی
من خودم به شخصه هر روز به این سه تا پروژه سر می زدم.تور کانون گردی و دانشگاه گردی بود همزمان.اون روزا خیلی هم خسته میشدیم.همه بچه ها.اما چه روزای پر فعالیت و خوبی بودن....یه دفه کانون بودم که خانم حنانی اومد و چند تا کار به من سپرد و رفت دانشکده(حقوق می خوند).به من گفته بود به انتشاراتی سروش زنگ بزنم و چی بگم و... استرس داشتم و فکر می کردم از پسش بر نمی آم.تا اینکه خودش اومد.نرفته برگشت.کلاسش کنسل شده بود.چقدر خوشحال شدم. بعد نشست به حساب و کتاب.به من هنوز می گفت خانوم شاه توری.اما من صاف بش زل می زدم و می گفتم سارا.همون روزا بود که پایه های یه دوستی سه ساله بنا شد.سر این که: "خانوم شاه توری این روزا رو نگاه کن ببین کی می تونی بیای بالا سر کتابا وایسی" .با همین یه جمله.از پس این یکی کار بر می اومدم.با خانم محبوبی هم همون روزا دوست شدم.
خلاصه بتون بگم.سال 90 شهید بهشتی رم ما تموم کردیم.
الانم خوشحالم شماها یه همچین روزایی دارین.
همچنان از پشت میز کار-دوستتون دارم.
از خاطرات صمیمانت ممنون
خانم شاهتوری عزیز لطفا برای پست هاتون دسته بندی مناسب انتخاب کنید .
ما هم ب یاد شما دوستان هستیم
از پشت صحنه های کار
:)))))))
بسیار هم خوب...
و البته اون نمایشگاه عکس مال بنده بود و آقای فرامرزی کمک می کردن به بنده :))))
یادتان گرامی و راهتان پررهرو و روحتان شاد
شکور