ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
2- از اول من با شکوری بیشترین زاویه فکری را داشتم. اختلاف بنیادینی که وصفش در این مقال نمی گنجد. دیگر خیلی نمیرسم در کانون حضور فیزیکی یافکری داشته باشم؛ زندگیِ جدی آنقدر جدی شده که جدی جدی نشود به متفرقه پرداخت. و خب، کانون هم کمی آن کانونی نیست که دو سه سال پیش واردش شدم.
ولی به قول مثلی حساب حساب است و کاکا برادر.
3- ذُکورِ کانون. اُناثِ کانون. هنوز هم وقتی میایم کانون و از ذُکور قدیمی کسی را نمی بینم دلم می گیرد. شکوری و مصطفا و حیدری و فرامرزی و زینل. بحث رفاقت با بحث کار جداست، و کسی می بازد که رفاقتش را به کار بفروشد و کسی می برد که با رفاقتش کارش را هم راه بیندازد. برای همین وقتی متوجه شدم که در دفتر به نیرویی نیاز داریم که هماهنگ باشد، بفهمد، همّت داشته باشد و پیهِ کار را به خود بمالد در زنگ زدن به زینل تردید نکردم. قبول کرد برخلاف تصور من که فکر می کردم همان هفته اول فحش کشم کند و بعد دیگر نیاید. و حالا "آقای عابدین زاده" یک وزنه است، یک نیروی تاثیرگذار که بار بر میدارد و همکاری که می شود با آن خوش گذراند حتی اگر تو در دفتر باشی در تهران و محمد در کارگاه و در جاجرود.
4- مسئله این بود که بیرون کانون هم زندگیای در جریان بود، که با حضور رفاقتی کانونی رنگ و بوی دیگری گرفت. مسئله مرافقت است که می تواند قواعد کاری و سیستماتیک را بر هم بزند.
مسئله چرخیدن چندباره پایه ها بود، که با دوتا پیچدستی بلند و کمی صبر حل شد.
زیاده عرضی نیست.
....................................................
پانوشت:
* عکس اول: امروز یک ربع به هشت صبح. برای اولین بار رفتیم لب رود. هشت کارگاه بودیم.
**عکس دوم: من، آقای عابدین زاده و آقایاسر. کار فعلاً تمام.
*** بلوط چوبی بسیار با ارزش، چگال، و خوش نقش است و برای ساخت وسایل لوکس از آن استفاده می شود.
بسیار پست زیبایی بود
بابا زاویه
اصلاً بابا گونیا
اونجا که سر و کله هم می کوبید، بشین یه کم با زینل صحبت کن بلکن اون بتونه تو رو کمی از دنیای آلیس خارج کنه قناری
کچل
اصلاً میرزا کوچک خان جنگلی
شکورم
کلا دوران کانون نشینی ما دوران پر فراز و نشیبی بود . و تنها رفاقت هاش موند برامون . من به شخصه آرزو دارم چند سال دیگه برم سینما ببینم اسم کارگردان فیلم رو نوشتن مصطفی عسطار پور یا امید صفایی , سعید پشت مشهدی , عباس شکوری یا هرکس دیگه ای که الان داره تو کانون فیلم میسازه .
به گلی :![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/105.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/105.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
مخلصیم حاجی نظر لطفته
عسطارپور!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
عطار
-------------
لطفاً پس از تأیید، به کامنت پاسخ ندهید. متشکرم
مسئول وبلاگ
پیشنهاد دارم به جای «ریخت» از «ماه» استفاده کنی که وزن هم درست تر بشه
به مسئول وبلاگ:
ای دل غافل حواسم نبود تایید شده.
پوزش
هیچ اشکالی نداره![](http://www.blogsky.com/images/smileys/120.png)
مسئول وبلاگ
" صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است"
بد جوری حسودیم شد. اصلا از اون روزی که زنگ زدم گفتی با زینل با همین حسودیم شد. بد جوری دوست داشتم اونجا باشم.
متن بسیار خوش نوشت است.
قناری؟ دسته بندی ها رو چک میکنی؟ چرا این پست دسته بندی خاطرات نداره؟
شکورم
همون موقع چک کردم و دسته بندی درباره اعضا به نظرم مناسب بود. حالا چون شوما میگی خاطراتشم تیک میزنیم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
مسئول وبلاگ
به به