ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
همین چند ساعت پیش فیلم رو دیدم و شاید قسمتی یا تمام صحبت های پایین از روی اشتباه در «اولین تماشا» یا از علاقه ای که به میرکریمی و پرستویی دارم ناشی شده باشه. اما:
باز هم میرکریمی به من ثابت کرد که از اینکه فیلم رو در خدمت توصیف یک رفتار انسانی به خطر نقد شدن بکشونه، نمی ترسه.
بعید بود امروز بدون پرستویی بتونه (و بتونم) بزرگی و خستگی میرکریمی و یونس، رو منتقل کنه (و درک کنم)
«دربند» شهبازی، «بیگانه»ی توکلی، و حالا «امروز» میرکریمی، فیلم هایی نیستن که مردم غرق شده در نامردی درک کنن.
هرچند بازی سهیلا گلستانی فیلم رو حیف کرده بود ولی قدرت کارکتر یونس که به شدت مدیون هنر پرستویی، گریم آشنا برای مخاطب ایرانی، شخصیت پردازی که نه، بلکه نوع بازی ای که میرکریمی برای این کاراکتر در نظر گرفته و البته عقبه ی پرستویی به علت شخصیت پردازی های حاتمی کیا در آژانس شیشه ای، روبان قرمز و موج مرده و همچنین پاداش سکوت میری و حتی نگاهی به 1359 (فاجعه ی سالور) این مشکل رو تا اندازه ای حل کرده بود.
متاسفانه، سهیلا گلستانی باید در پلانی که روی ویلچر بود، مهمترین کارش رو که دقیقاً تمام نقد های وارد به سکوت یونس رو صریحاً پاسخ میداد، به درستی انجام میداد که نداد.
برخلاف خیلی از دوستان که به سکوت کاراکتر یونس ایراد می گیرن، به نظرمن مشخص بود که سکوت، علت داشت. سکوت یونس نه مثل سکوت حسینی در آفریقا، بی علت و بنا به شخصیت پردازی نمایانده نشده بود و نه مثل سکوت فیلم در غروب حلزون، به علت اصرار بر هنری نشان دادن فیلم! مشخص بود که سکوت ابتدایی، سکوت از شخصیت یک راننده تاکسی کهنه کار مذهبی و جنگ دیده ی خسته از جامعه است و سکوت های بیمارستانی هم به خاطر حفظ آبروی زن...
علت سکوت یونس در بیمارستان برای من کاملاً مشخص بود که برای حفظ آبروی صدیقه است. سکوتی که تصمیم گرفتن براش اونقد تصمیم بزرگ و مقدسی بود که وقتی پرستویی دغدغه ی صدیقه برای حفظ آبروش رو تو موبایل می شنوه و به سمت بیمارستان بر میگرده، نوری که روی صورتش می افته مثل این می مونه که یونس میره به سمت نور و خورشید. حرکتی که مطمئنم به عمد انجام شده. تصمیم بر سکوت برای حفظ آبروی صدیقه اونقد تصمیم بزرگیه که یونس حتی هزینه ی به خطر افتادن آبروی خودش رو هم می پذیره. خوشحال شدم که وقتی از سینما بیرون اومدم، دیدم روی بنر سینما هم زده «امروز آبرویم را با تو تقسیم می کنم» و با این جمله ی تبلیغاتی زیر بنر که تا اون لحظه ندیده بودمش، فکر میکنم میرکریمی هم میخواست چیزی که به من منتقل شد رو برسونه.
من ازدیدن دربند به بعد، بیشتر به مفهومی که فیلم در تلاشه به مخاطب برسونه دقت می کنم تا فرم و شیوه ی اجرا.
و البته که میرکریمی، مرد توصیف حالت های انسانی هست. حالت هایی که نه راحت به لفظ میاد نه در حدی قابل مشاهده است که بشه به عنوان یک گره دراماتیک، مرتباً به سبک اصغر فرهادی در فیلم تکرار کرد.
حالتی که کاراکتر اول به همین سادگی، یه حبه قند، خیلی دور خیلی نزدیک و حتی خسته نباشید بهش مبتلا بودن (توصیف حالت های موجود در زیر نور ماه و تا حدی اینجا چراغی روشن است رو خیلی راحت تر می دونم تا فیلم های دیگه ای که نام بردم)
و تصمیم یونس برای حفظ آبروی صدیقه که هر لحظه هم به خاطر شنیدن یه جریان یا دیدن یه اتفاق، بر این تصمیمش مصر تر می شد، یکی از اون حالت هایی هست که توصیفش فقط از میرکریمی برمیاد.
با نظر دوستان عالم و منتقد سینما که معتقدن اساس این فیلم، توصیف شک و گمانه زنی در جامعه ی ایرانی هست هم مخالفم. به نظرم هدف اصلی فیلمنامه، نمایش حالت تصمیم یک انسان برای کمک به انسان دیگه در حفظ آبروشه. توصیف معضلات دیگه ی اجتماعی از جمله تهمت و شک و گمان، بستری برای این هدف اصلی بود.
همچنین باز هم برخلاف دوستان معتقدم توصیف خوبی از یک بیمارستان دولتی شده بود. من متاسفانه خودم شاید نزدیک به 3 ماه در بیمارستان های مختلف شبانه روز به عنوان همراه بیمار بوده ام و چیزی که تو اون بیمارستان ها دیدم، شبیه به توصیف میرکریمی بود.
از طرفی از شکی که نسبت به نسب بچه ی تازه متولد شده در فیلم به وجود اومد، بسیار لذت بردم. دقیقاً ما هم می خواستیم با توپشکن و سایر دوستان در فیلمنامه ی تردید همین شک رو به وجود بیاریم. دلایلی وجود داشت که صدیقه، یک زن کثیف بود، دلایلی میگفت که بهش تجاوز شده بود و دلایلی هم مبنی بر این بود که یک زن بیچاره بود که از روی ناچاری دست به کارای بدی می زنه. در هر صورت به نظرم میرکریمی اونقد جسور بود که حتی میخواست، مخاطب رو هم وارد فیلم بکنه تا این این ما باشیم که حالا و البته امروز مثل عوامل بیمارستان، صدیقه و بچه اش رو متهم می کنیم یا نه، باهاش همدردی می کنیم و برخلاف سوپروایزر بیمارستان، حرکت یونس رو تقدیر می کنیم...
اسم فیلم رو هم خیلی خفن دیدم. «امروز»، روزی که تصمیم بزرگی گرفتم. روزی که تصمیم گرفتم آبروم رو گرو بذارم تا آبروی یه مادر رو بخرم.
کل فیلم یه چیز دیگه هم میخواست القا کنه:
«اگه الان دنیا به جایی رفته که اگه خوبی کنی، بدی می بینی، نترس! مرد باش! خوبی کن!» دقیقاً چیزی که سوپروایزر بیمارستان (شبنم مقدمی) گفت: یعنی «اگه اندازه ی گنجشکی باشه که فقط به اندازه ی منقار کوچیکت برای خاموش کردن آتش جنگل می تونی آب ببری، ببر...» به دیگران کاری نداشته باش. نذار نامرد شدن جامعه، تو رو هم نامرد کنه. مرد بمون. حتی اگه قرار باشه نامردها به خاطر مرد بودنت در حقت نامردی کنن!
یونس و پرستاری که برای شیفت دوستش مونده بود از جمله ی کسایی بودن که به این عقیده عمل کرده بودن.
در آخر بگم که تصویربرداری، خیلی مناسب و کار شده بود. موسیقی متن فیلم خیلی خوب بود هرچند موسیقی تیتراژ پایانی چیز خاصی نبود. بازی پرستویی خیلی خوب بود. طراحی صحنه و لباس خیلی خوب بود. صداگذاری بسیار جالب بود و کاملاً در سینما حس میکردم در محیط بیمارستان قرار دارم. شبنم مقدمی کار خاصی نکرد. سهیلا گلستانی خوب نبود.
بهترین توصیف و نقدی که از این فیلم دیدم، نقدی هست که یه کارگردان مشهور ایرانی نوشته و می تونید در این لینک ببینید.
همساده : ما رفتیم محضر ماشینو به نام خودمون بزنیم،
یهو نفیمیدیم چی شد اون وسط از یکی طلاق گرفتیم! ما که اصلا زن نداشتیم!
الان پنج ساله دارم مهریه میدم نمیدونم به کی ! ینی داغونما له له هستم !
============================================
شاید بهترین شکل پیاده سازی داستان خنده داری که شخصیت همساده در سری تلویزیون کلاه قرمزی می گوید را باید در فیلم "امروز" جستجو کرد. چرا که واقعاً یونس رفته بود مسافر کشی ولی از زنی که (نداشته ولی) کتک زده بودتش، باهاش نبوده ولی حامله کرده بودتش، جدا شد!!!
با اینکه فیلم بسیار تلاش می کرد که سکوت یونس را معنی دار جلوه دهد، اما سکوت یونس به حقیقت معنی نداشت!
اسم یونس در شناسنامه زن ثبت نشده بود، پس یونس را به عنوان شوهر سهیلا گلستانی نمی توان فرض کرد. سهیلا گلستانی چندین بار سقط جنین کرده بود و مورد آزار فیزیکی بود و تنها با مردی که نامش در شناسنامه وی نیست به بیمارستان آمده بود. هیچکدام از نشانه های بالا نمی تواند با سکوت یونس موجب حفظ آبروی مادر شود، و سکوت یونس در بهترین حالت تنها آن مرد (یا مردانی) که این زن را کتک زده بود(ند) و او را حامله کرده بود(ند) را حفظ می کند، زیرا یونس خود را جای او معرفی کرد و همه او را به عنوان این مرد پنداشتند.
از این رو می توان نتیجه گرفت که سکوت یونس، درحقیقت آبروی مرد دیگری را حفظ کرد (که مقصر بود) و آبروی سهیلا گلستانی (مادر) با عمل یونس حتی مقداری کوچک هم حفظ نشده است.
ساده بودن این زن(مادر)، گفته های پرت و پلای وی ، نبود اسم شوهر در شناسنامه اش (ولی از آن سخن گفتنش)،علائم کتک خوردن و سقط مکرر جنین همگی نشان می دهد که این زن مظلوم است و در مقابل وحشی گری جامعه ای قرار گرفته است که حال یونس (با سکوتش) نماینده آن از دید اعضای بیمارستان است.
فضای بیمارستان بشدت عجیب است!!
راهرویی مخروبه و بسیار شبیه فضای جنگ تحمیلی که صد البته سینمایی است در بیمارستان وجود دارد. دکترها برای دردهای ناشی از حاملگی قرص های عجیب و غریب بتادین و... تجویز می کنند. یک کودک توسط یک مرد چلاق دزدیده می شود و همه نظاره گر وی برای این کار هستند!!! (که شاید این کودک به جای آنکه به یتیم خانه رود به جای بهتری رود - صد البته سره چهارراه ها برای گدایی نه!!!)
این فضا حاکم بر بیمارستان بی منظق است، فضای به هم ریخته بیمارستان های دولتی نیست! فضایی خنده دار است و تنها به دلیل عدم توانایی کارگردان در باز کردن مسیر داستان برای دزدیدن کودک از بیمارستان ساخته شده است.
سوال دیگر وضعیت مجهول هویه بودن یونس است!! یونس راننده تاکسی است که مسافری را در وسط جاده تنها به دلیل آنکه می خواهد نهار بخورد پیاده می کند(مسئولیت پذیرفته اش را انجام نمی دهد)، بی دلیل در رابطه با سوالات افراد سکوت می کند (و گناه مرد دیگری را غسل تعمید می دهد) و هیچ تلاشی برای حل مسئله نمی کند و در انتها کودکی را می رباید! اینکه یونس هزینه بیمارستان مادر را تامین می کند از اخلاقیات وی است اما سکوت بی موردش نسبت به همه چیز منطق ندارد.
صحنه ای که پرویز پرستویی کنار کودک شبنم مقدمی می نشیند و با او بی دلیل سر صحبت را باز می کند تا ما گره ای از شخصیت یونس را بشناسیم نیز از ضعف های فیلنامه است. یونس شخصیت تماماً ساکت فیلم بی هیچ دلیلی ناگهان سر صحبت را با دختر بچه ای شروع می کند و به او در نقاشی کردنش کمک می کند!!!!!
اگر میرکریمی تلاش می کند این سخن که "«اگه الان دنیا به جایی رفته که اگه خوبی کنی، بدی می بینی، نترس! مرد باش! خوبی کن!»" القا کند باید بگویم به مشابه دوستی خاله خرس، سنگ را بر سر کل جمله انداخته است و خوبی را اشتباه تعریف کرده است. شخصیت پرویز پرستویی درفیلم هایی چون "شوخی" (دزد تبهکاری که تنها نکته مثبت زندگی اش -نجات جان مسافران یک هواپیما- را به دلیل رفاقت و حفظ آبروی دوستش کتمان می کند) یا "آژانس شیشه" بهتر در آورده است تا فیلمی مثل "امروز".
به نظرم امروز را نباید فیلم "مردان بزرگ، مردان خسته" بدانیم ، بلکه باید فیلم "خاله خرس های بزرگ، خاله خرس های خسته" دانست که حتی در انداختن سنگ بر روی سر دوستشان هم تعلل بیهوده دارند و تماشاچی را خسته می کنند.
پرستویی عالی بود.
فیلمش هم بد نبود.