ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
حکایت از این قرار است که سه شنبه ای بود.
اندکی پس از ظهر ،کانون خیلی شلوغ پلوغ بود. پر بود از بچه های قدیم و چندتایی هم ورودی جدید.،نمی دانم می دانید یا خیر،
فرامرز همیشه به ورودی های جدید علاقه داشته و به شدت انها را تحویل می گیرد،همه گرم صحبت بودند که
فرامرز بلند شد و پیشنهاد چای داد،خوشحال شدیم و شکم خود را صابون زدیم و مشکلات ما از همین جا
شروع شد.فرامرز به سراغ سماور رفت و برگشت و گفت:این چطوری کار می کنه؟! پاسخش را دادیم.
فرامرز ،چند دقیقه بعد:این که آب نداره،گفتیم خب آبش کن.و مجددا چند دقیقه بعد :درجش چیجوریه؟!
گفتم بزارش رو 110.گذاشت و آمد.در همین حین ورودی های جدید تصمیم به رفتن گرفته بودند که فرامرز گفت:
بودید حالا،چایی گذاشتیم براتون!نماندند و چه خوب که نماندند.(دلیلش را در انتها می فهمید.)
کم کم چای را فراموش کرده بودیم، که قدکساز آمد و گفت:آب جوش اومده.خوشحال شدم و به
قدکساز گفتم:کار خودته! ولی توقع بیهوده ای بود.به فرامرز گفتم آب جوش اومده،بلند شد ولی حواسش
نبود،گرم صحبت با دبیر بود.به او گفتم ،من استکان ها رو می شورم ،تو چایی بریز.
خوشحال شد و گفت:مسعود چقد گله!! می دانستم این حرف از روی تنبلیش هست.!!
سینی را دست گرفتم و به سمت ابدارخانه راه افتادم، در راه خانم نجاتی وقتی من رو
همراه سینی دیدند، مزاح کردند،خندیدیم.
استکان ها را شستم و وقتی به کانون نزدیک شدم به فردین گفتم:فرامرز را صدا کن.
ولی فرامرز هم چنان گرم صحبت بود.با خودم گفتم:اشکال نداره،خودم می ریزم.چند استکان پر
شد از آب جوش.رفتم داخل کانون برای پیدا کردن چای، اما نبودنبود که نبود.از هر کس هم پرسیدیم،
نمی دانست.فکر کردم یکی از بچه ها رو راضی کنم برای خرید چای.،بچه ها رو صدا می کردم:
قدکساز،فردین،فرامرز،آقای.....اما هیچ کس نرفت.آن جا دیگر قید چای را زدم، دو سه ساعت
سماق مکیده بودیم.!
(دپرس شده بودم)از بچه ها خداحافظی کردم و به سمت خانه به راه افتادم
به خانه رسیدم. چای تازه دم مادر را خوردم و به مادر گفتم:دمت گرم.
عالی!
کاش درباره اون یکی روز هم مینوشتی که منو گیر اورده بودید!
:چشمهای گربه چکمه پوش تو شرک:
گفتی گربه ، یاد یه گربه ای افتادم دم فرهنگسرا ارسباران،خیلی سیریش بود و البته بچه ها خوب از خجالتش در میومدن.
جات خالی بود تا مشکل رو حل کنی...
حالا یه روز نصفه نیمه یه چیزی درست کردی میگی منو گیر اورده بودید.!
زرگرم
صدآورین بر تو
لعنت زئوس بر فرامرز
درود بر مادران چای تازه دم دار
شکور
واقعا ها! می بینی کانون چی شده!
یادته زمان دبیری من چایی بچه ها همیشه به راه بود؟
من نسکافه یادمه...
شکور
به قدکساز: من مثل شکور نیستم بزنم دهنت خون بپاشه به دیوار. ولی تو یه بار دیگه درباره اون روز حرف بزن تا جفت پا بیام تو فکت. یه چایی به ما نتونستی بدی.
به زرگر: این کی بود که من نبودم؟؟؟
سعید جان دلبندم! من کتری سماورو بردم، شستم، پر کردم، اوردم، وصل کردم، آب جوشو بهتون تحویل دادم... همه اینا 90 درصد قضین! باید مجسمه منو در حالی که دارم چای درست میکنم بسازید بزارید وسط امور فرهنگی، روبروی در ورودی، وسط اونجایی که آب سرد کن داره!
قدکساز
البت این اشتباه توئه که قبل اینکه به یکی بگی یه کارو انجام بده اولش نمی گی خیلی دوست دارم.
بعد از رفتن شما این اتفاقات رخ داد سعید جان.
ابراز علاقه قبل از درخواست از ویژگی های شماست.!!
با قدکساز دوست باش
زرگرم
خب اون روز که کانون تکونی بود ما گفتیم چای بخوریم از نوع غیر لیپتونی واز اشپزخونه تو یکی از کابینتاش یک قوری یافتم و بسته چایی هم داشتم می اوردم که ندا رسید که بسته چایی رو برداری اینجوری می شی
سه تا قاشق ریختم تو قوری و اوردم .
حالا اخر اون روز فهمیدیم اگه می خواستیم لیپتونی بخوریم اصلا یافت نمی شد.
کلا هوس خانم ها برای چایی بی جواب نمی مونه
خیلی خوب بود
آفرین!
جوشش مردانه تهیه چایی!
چه خوب که تو همین 5 تا پست ، هم خاطره های خوب دارید،هم نقد فیلم...
یعنی تو همین 5 تا پستی که تا الان گذاشتین.
توفیقی
kheyyyyli khub darketon mikonam... inja yekami ham man moghaseram k baad az tamiz kardane kanon vasayele chay ( b ghole shirazia: chooy) ro amade nakardam. bebakhshid!