ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خسته ی امتحانا نباشید
امروز آخرین روزیه که من مسئول وبلاگ هستم
و البته آخرین روزیه که دانشجوی دانشگاه بودم
این پست رو میذارم به عنوان حسن ختام
از فردا، آقای قدکساز مسئول وبلاگ هستند(صحبت ها با ایشون انجام شده و مواردی که لازم بود رو بهشون گفتم و ایشون هم سوال هاشون رو پرسیدند)
آن چه گذشت:
فکر کنم یک سالی هست مسئول وبلاگ ام
تو این مدت و البته قبل تر از اون، سعی کردم به زعم خودم به وبلاگ سامان بدم
اینکه هر عضوی یوزر جداگانه بگیره
و مطالب موضوع بندی بشه
و یه سری مسائل جزئی دیگه برای جلوگیری از آشفتگی وبلاگ: مثلا هر وقت قرار بودم از طرف کسی پست بذارم، اون پست رو با یوزر کانون میذاشتم نه یوزر شخصی خودم(چه نامه های دریافتی، چه پست های سفارشی اعضا)
آن چه که شاید آیندگان بتونن انجام بدن:
دو تا مورد بود که من نتونستم سر و سامونش بدم(تا جایی که یادمه)
1.یه پیشنهاد از آقای چراغعلی بود برای اینکه توی وبلاگ تبلیغات کنیم. من راجع به اینکه اصلا چنین چیزی تبلیغ صرف نباشه و واقعیت باشه پرس و جو کردم همین اواخر و دیدم که شدنیه
اما فکر کنم باید براش رای گیری بشه و مسائل اساس نامه ای اش رو نمیدونم. ضمن اینکه ظاهر وبلاگ هم خیلی خوشایند نمیشه در این صورت!
2.تبدیل وبلاگ به سایت! که به نظرم هرچی دیرتر براش اقدام کنیم بیشتر ضربه میخوریم...و این هم نتیجه ایه که خیلی دیر بهش رسیدم وگرنه حتما پیگیری بیشتری براش میکردم
مقادیری پیشنهاد:
1. من با وضعیت قبلی بلاگ اسکای، فکر میکردم هم چنان بر اساس نظر اولیه ام، بهتره که همه ی اعضا دسترسی مدیریتی نداشته باشند. و این فقط محدود به یوزر کانون باشه
آقای شکوری این نظر رو مخالف دموکراسی میدونستند
ولی به نظر من اون وضعیت، مشخص میکرد چه کسی غیر از مسئول وبلاگ نظر رو تایید کرده یا حذف کرده (چون جز نویسنده ی پست و مدیر وبلاگ، کسی دسترسی به نظرهای پست نداشت)
منتها الان که بلاگ اسکای تغییر پیدا کرده دیگه نمیدونم این پیشنهاد کارآمد هست یا نه
اصراری هم بهش ندارم، فقط برای مواردی مورد استفادست که نظرات بدون اطلاع مسئول وبلاگ تایید یا حذف شدند.
2. و مهم ترین حرفم:
یکی از عوامل خیلی مهمی که من رو به کانون کشوند این بود که بتونم از جو خشک دانشکده بیام بیرون و وقتی هم که وارد کانون شدم مهمترین چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که هرکسی هرجوری بود توی کانون پذیرفته میشد(و میشه)، شرط سواد هنری نذاشتیم برای ورود و اساسا هیچ شرطی برای ورود احراز نمیشه.
ولی این اواخر چند تا مورد پیش اومد، که حس کردم شاید ناآگاهانه همه مون داریم کاری میکنیم که اعضا "خودشون نباشند" حتی توی محیط وبلاگ(که اینقدر هم از هر جهت مراقب سلامت محیط اش بودیم)
از صمیم قلبم آرزو دارم که کانون تا همیشه بمونه و هیچ وقت از گستردگی کمی و کیفیت کاری اش کم نشه، اما امیدوارم یادمون نره اگه این روند ادامه پیدا کنه و دائم بخوایم اعضا رو توی منگنه های بدون توجیه و خودسانسوری های غیر لازم بذاریم، دیگه کسی رغبت نمیکنه توی چنین محیطی فعالیت کنه و این اتفاق خیلی آروم و قطره ای میفته تا جایی که نمیفهمیم از کی شروع شده.
روزهاتون آروم...
کامل نرسیدم بخونم ولی مهمترین حرفت رو خوندم
امیدوارم اگر ناراحتی پیش اومده که اختلافات همیشه هس نتیجه بدی درپی نداشته باشه.
امیدوارم کانونی بمونی
از همین الان جات تو وبلاگ به شدت خالیه
و البته جای تذکر های به جات
در وبلاگ و کانون خواهشا بمون دوست من
اصلا ناراحتی ای نیست سبا
فقط سعی کردم به عنوان یه نفر از بیرون، به چند تا موردی که پیش اومده نگاه کنم
و دیدم اگه این گسترش پیدا کنه، محیط خوب کانون دیگه به عنوان یه عامل جذب اعضا مطرح نمیشه
و این باید نگران کننده باشه، اگه یه وجهی به قضیه نگاه نکنیم.
در ارتباط میمونم حتما!
فک کن یک سال تمام روزی n بار وبلاگ و مدیریتش رو باز کردم
حالا حالاها طول میکشه این عادت از سرم بیفته
حنانی
فقط یه جمله میتونم بگم
صد شکر که اومدید کانون و صد حیف که دارین میرین
واقعا خسته نباشین
کانون و کانونی هارو فراموش نکنین
بابا بیخیال حاج خانم
پیش ما بمونید...
من هیچ وقت نمیتونم خداحافظی یه تهرانی رو درک کنم. امیدوارم که صرفا از دانشکده حقوق فارغ التحصیل شده باشید و تو کارها، جلسات، اتاق کانون و فعالیت های مطلبوبتون ببینیمتون
و ای کاش حداقل تو تابستون سمتتون رو نگه می داشتید
شکور
من اصلا نمیفهمم خداحافظی چه معنایی داره؟!!!!
سارا.فاراغ التحصیلیت مبارک!
چرا این پستو خوندم ناراحت شدم؟
اصلا تا گفتی دیگه مسئول وبلاگ نیستی غصه خوردم!
وای تصور اینکه بچه ها یکی یکی فارغ التحصیل بشن و از کانون برن ناراحتم میکنه!
سعی کن کانون بمونی سارا!
ناراحتم خیلی,حتی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی.....
نه بخاطر اینکه مسئولیت به پایان رسد بلکه به این دلیل که آخرین روز دانشجوییت بود
می دونم که با کانون می مونی ولی خب دانشجو بودن و کانون اومدن یه لذت دیگه ای داره
به خاطر تموم تلاش هات ممنون
غصه داشت این پست
نیاز به تشکر داشت، برای "آنچه گذشت"
احساس مسئولیت داشت "برای آیندگان"
بابا حالا من خداحافظی نکردم که برم دیگه پشت سرم رو نگاه نکنم که!
خداحافظی من از سمت مسئولیت وبلاگ بود که یک سالی بود داشتمش
چرا با احساسات من بازی میکنید آخه؟
مرسی از همه
واقعأ خوشا به حالت ای حنانی که سر وقت درست رو تموم کردی! این خوشحالی داره... اما ازینکه حضورت بخواد کمرنگ بشه ناراحتم :( واقعأ خسته نباشی بانو...