ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خطر لو رفتن فیلم...
نوشته ی: نزهت بادی
پسر جوانی که چهرهاش را نمیبینیم و فقط گوشهای از آستین ژاکت قرمزش در خاطرمان میماند، با ماشین در تونلهای طولانی به سوی مقصدی مبهم و نامعلوم پیش میرود و بعد با یک تلفن غیر منتظره، تصمیم میگیرد که دور بزند و بازگردد به شهری که در حال گریختن از آن بود و این آغاز فیلمی است که «شهر» در آن به ابرقدرتی تبدیل میشود که به ساکنانش اجازه نمیدهد حتی در جایی خارج از آن بمیرند.
فیلم «دربند» ساخته پرویز شهبازی رویارویی شهر با دختر جوان تازه وارد و غریبهای است که میداند اگر چشماندازی از آینده برایش وجود دارد، در همین مکان ناآشنا و مخوف و ترسناک است. پس میکوشد خود را با مناسبات و مقتضیات آن تطبیق دهد، بدون اینکه بازیچه قواعد حاکم بر آن شود.
پس با شخصیتی روبرو هستیم که بیشتر از یک دختر خام شهرستانی میفهمد، بلد است گلیمش را از آب بیرون بکشد، میتواند وسط این اجتماع بیدر و پیکر مواظب خودش باشد و نگذارد کسی حقش را بخورد. اگر رودست میخورد و به دام میافتد، بخاطر این است که نمیخواهد به یکی از همان آدمهای بیتفاوت و خودخواه اطرافش تبدیل شود که بیاعتنا از کنار دیگران میگذرند.
نه اینکه نفهمد دست به چه ریسک بزرگی میزند و یا نترسد و احتیاط و عاقبت اندیشی نکند و بیگدار به آب بزند، بلکه به رفاقتی که در بدو ورود از این شهر دیده است، دل میبندد. به همان دست دوستی و روراستی ابتدایی سحر که به سویش دراز میشود، به همان کلید خانهای که بدون چشمداشتی در اختیارش قرار میگیرد، به همان شال رنگی و رژ لب و اشکهای تنهایی سحر...
پس او هم میدانست که کار منطقی و معقولانه این است که پاسپورت سحر را از چمدانش بردارد و برداشت، اما از خودش بدش آمد، از اینکه به همان کلک زدن و زرنگ بازی و نامردی تن بدهد که بخش عادی این جامعه آشفته و خشن شده است. او فقط نمیخواهد در برابر کلان شهری که همه را از پا میاندازد و در خود میبلعد، تسلیم شود، حتی اگر تاوانش این باشد که قربانی شود.
پس اینجا دوربینی لازم است که همه جا با نازنین باشد و او را رها نکند و دست از سرش برندارد. با چنین دوربین روی دست است که شهر به پس زمینهای از شخصیت تبدیل میشود که همچون سایه کابوس وار و مزاحمی مدام او را تعقیب میکند تا به کام خود بکشد. انگار دوربین نمایندهای از این کلان شهر است که اجازه گریز و رهایی به نازنین نمیدهد و حس حبس شدگی و دربند بودن و خفقان او به ما منتقل میکند و او را همچون بیگانهای در جمع نشان میدهد.
هر چند فیلم میتوانست با تاکید بر فضای غول آسا و مخوف چنین کلان شهری در پشت سر نازنین بر جنبههای شوم و تهدیدگر و مرگبار آن تاکید بیشتری کند و کنتراست شدیدتری میان دختر غربیه و سرعت و خشونت و ازدحام و آشفتگی شهر به وجود آورد و برای بازنمایی شهر از فرم بصری و بافتدار و گرافیکی متمایزتر و غنیتری استفاده کند.
اما در دل چنین ساختار بیانی و بصری است که هرچند به نظر میرسد فیلم داستان نازنین است اما در دل آن قصه شهری روایت میشود که هرکس در آن تنهاییهای خودش را دارد. فقط کافیست کمی زاویه دید دوربین عوض شود و بجای نازنین، سحر نشان داده شود که حتی یک دوست واقعی ندارد که به او تکیه کند یا فرید که به دنبال کسی است که با او حرف بزند و یا احمد و بهرنگ و همه آن دختر و پسرهای الکی خوشی که از هیاهو و بیرحمی شهر به آن خانه درب و داغون پناه میبرند.
با این وجود فیلم بیش از هر چیزی به نازنین بیاتی تعلق دارد که به خوبی سادگی و معصومیت را با درک و شعور اجتماعی درهم میآمیزد و میداند چطور حس دستپاچگی و غریبه بودنش را پشت اعتماد به نفس و جسارتش پنهان کند و احساسات متناقضش را در کوچکترین و ظریفترین حرکات و رفتارها نشان دهد و تصویری به یادماندنی و دوست داشتنی از خود بجا بگذارد.
فقط کاش فیلم با همان صحنهای تمام میشد که در تاریکی شب وسط شهر نازنین از ماشین فرید پیاده میشود و خود را در دل خیابانها گم میکند و چند لحظه بعد فرید نیز وسط همان خیابان در تصادفی عمدی خودش را میکشد. تازه معلوم میشود چرا در آغاز فیلم فرید به بهانه آن تلفن از جاده به شهر برمی گردد، نه برای اینکه با کسی حرف بزند و زنده بماند، بلکه برای اینکه در همین شهر بمیرد.
به همین دلیل وقتی بعد از تماشای فیلم «دربند» خودمان را از ازدحام و شلوغی فضای بسته سینما بیرون میکشیم و قدم در هوای آزاد شهر میگذاریم، احساس میکنیم چقدر دلمان میخواهد نفس عمیقی بکشیم تا از دست این حس خفگی و تنگی نفسی که بر گلویمان چنگ انداخته، رها شویم. همانطور که نازنین و فرید وسط همین شهر بزرگ از بند آن رها شدند، نه اینکه چیزی خارج از شهر منجر به سبکی و آزادیشان شود. پس اگر جایی برای رستگاری باشد، در دل همین شهر جهنمی است!
از این رو فیلم «دربند» اثری دیدنی و تاثیرگذار است که تصویر خاص و متفاوتی از شهر با کارکردی دوگانه و نوسانی دائمی میان کیفیت تباهی بخش و ویرانگر و خصلت رهایی ساز و تعالی دهنده ارائه میدهد و از دل آن راهی به سوی تنهایی و سرگشتگی کسانی میگشاید که در گوشه و کنار شهر گم شدهاند و از یاد رفتهاند.
«دربند» به دلایل مختلفی فیلم درجهیک و سطح بالایی است. از فیلمنامه خوب
فیلم گرفته تا نکات مثبت اجرایی فراوانش. اما آنچه تازهترین اثر شهبازی
را به یک فیلم متفاوت (در مقایسه با اکثر آثار واقعنمای این سالهای
سینمای ایران) تبدیل میکند، این است که شهبازی به مرزها و محدودیتهایی که
معمولاً در فیلمهای اجتماعی ایرانی وجود دارد توجه نمیکند و سعی میکند
از آنها فراتر برود.در نگاه اول، «دربند»، تازهترین ساخته
پرویز شهبازی، حرف جدیدی برای گفتن ندارد. به نظر میرسد با داستان تکراری
دختر جوان و سادهای روبهروییم که وارد متروپلیسی میشود که در آن، همه
میخواهند به آن دختر ساده نارو بزنند. داستان همیشگی تقابل یک فرد ساده با
جامعه مزور و ریاکار و پرادعا. با این وجود دربند عمیقتر از چیزی است که
در نگاه اول به نظر میآید.نازنین، شخصیت اصلی فیلم (با بازی درجهیک
نازنین بیاتی) اتفاقاً دختر سادهای نیست. مسئله اصلاً به رتبه 15 او در
کنکور رشته تجربی برنمیگردد (که اتفاقاً دلیل بر زرنگی او نیست و بیشتر بر
پشتکار فراوان او تأکید دارد. عنصری که اتفاقاً در طول فیلم بارها مورد
استفاده قرار میگیرد). نکته اینجا است که در برخی از سکانسهای فیلم به
وضوح میبینیم که حواس او به خیلی از مسائل اطرافش جمع است. این نکته را در
دو سه مرتبهای که او برای تدریس به خانههای دیگران میرود مشاهده
میکنیم. اما نقطه ضعف نازنین که در نهایت او را در مخمصهای بسیار هولناک
گرفتار میکند، این است که او دختری دلرحم است و به راحتی به دیگران اعتماد
میکند. زمانی که یکی از دخترانی که نازنین برای تدریس خصوصی نزد او رفته،
پنهانی نزد نازنین به این اعتراف میکند که به دروغ به خانوادهاش گفته که
نازنین یکی از دوستان نزدیک او است و به مسائل مالی خانوادهاش اشاره
میکند، نازنین قبول میکند که به او درس بدهد. چنین سکانسی، مقدمهای است
برای اعتماد نازنین به سحر و مصائبی که در ادامه بابت این اعتماد تحمل
میکند. به همین دلیل است که وقتی نازنین بعد از چند قطره اشک سحر، دعوای
شدید شب گذشته با او را فراموش میکند، میتوانیم این اقدام را باور کنیم.
بنابراین نازنین دختر احمقی نیست. بلکه دختر زرنگی است که از سیاست بوی
چندانی نبرده و از همینجا ضربه میخورد: آن هم در شهری که طبق آن چه
شهبازی نشان میدهد، سیاستمداری یکی از ارکان اصلی موفقیت در آن به شمار
میرود. هر چند فیلم، مسیر امیدوارکنندهای را در پیش میگیرد. اما مشخص
است که نازنین در این راه، برخی از داشتههایش را کنار میگذارد تا چیزهای
دیگری به دست بیاورد (به روند امضا کردنهای نازنین در طول فیلم دقت کنید).
از این نظر، شخصیتپردازی درست نازنین کمک فراوانی به افزایش کیفیت فیلم
کرده است. در چنین شرایطی، این حرف که اقدامات نازنین در فیلم، در «دنیای
واقعی» چندان قابل باور نیست محلی از اعراب ندارد. چون نازنین چنین شخصیتی
است و نشانههای رفتاری او را در طول فیلم به دفعات مشاهده میکنیم.
میگویند زمانی یک نفر خطاب به ویلیام ترنر، نقاش قرن نوزدهم، گفت که
تابلوهای او از کشتیها و مناظر چندان دقیق نیست، و نقاش انگلیسی پاسخ داد:
«دوست دارم چیزی را که میبینم بکِشم، نه چیزی را که میدانم»نازنین قهرمان منفعلی نیست. او مدام خودش
را به تکاپو میاندازد تا به سحر کمک کند. ضمن این که در طول فیلم میبینیم
که او چگونه برای به دست آوردن پول به آب و آتش میزند. در حالی که اگر
اراده کند، میتواند دو میلیون تومان پول نقد برای پول پیش خانه فراهم کند.
بنابراین نازنین را میتوان به عنوان یک قهرمان عملگرا مورد بررسی قرار
داد. اما شهبازی از این مرحله هم فراتر میرود و عملگرایی او را هم مورد
نقد قرار میدهد. عملگرایی او همراه با چاشنی نوعی سادگی شهرستانی (و نه
بلاهت، آنطور که در برخی اظهار نظرهای پس از فیلم گفته شد) است و از
همینجا است که ضربه مهلک به نازنین زده میشود. «دربند» از معدود فیلمهای
ایرانی است که از سطح نمایش تقابل میان عملگرایی و انفعال فراتر میرود و
نشان میدهد در بسیاری از شرایط، اتفاقاً عملگرایی –اگر عقلانی و حسابشده
نباشد- میتواند عواقبی خطرناکتر از ترس و مخفی شدن در پی داشته باشد.اما توانایی و شجاعت شهبازی در مقام
فیلمنامهنویس، باعث میشود تا او بیش از آن که فیلمش را از نمادها و
اشارههای عمومی و اجتماعی سرشار کند، اثری درباره چند کاراکتر بسازد.
فیلمنامه «دربند» طبق الگوی اکثر فیلمهای درجه یک جهان، از بررسی زندگی
چند کاراکتر مشخص شروع میکند و هر چه پیش میرود، داستان جامعیت و عمومیت
بیشتری پیدا میکند. تا این که در اواخر فیلم به یک فیلم اجتماعی با
جنبههای آشکار تبدیل میشود. اما شهبازی به این اکتفا نمیکند و در انتهای
فیلمش، در پیچشی ناگهانی و غافلگیر کننده، دوباره به مرحله اول برمیگردد و
فیلمش را مجدداً به اثری درباره «شخصیتها» (و نه «اقشار») تبدیل میکند.
از این نظر، شاید بتوان گفت «دربند» علیرغم جنبههای روشن اجتماعیاش، یک
فیلم اجتماعی خالص نیست. این اقدام میتوانست پاشنه آشیل فیلم باشد اگر
شخصیتپردازی فیلم به شکل دقیق و درستی صورت نگرفته بود. اما شهبازی آنقدر
به شخصیتهایی که خلق کرده ایمان دارد که در انتها، چنین خرق عادت خطرناک و
بزرگی انجام میدهد و آن را نه به نقطه ضعف اثر، که به یکی از
غافلگیریهای اساسی و دلنشین فیلمش تبدیل میکند.
1) به نقل از کتاب راه داستان: فن و روح نویسندگی، نوشته کاترین آن جولز، ترجمه محمد گذرآبادی، نشر هرمس
سید آریا قریشی
دوس دارم اول خودم فیلمو ببینم بعد این پستو بخونم
آقای فرامرزی کنار پوسترش بنویسید:که با این در اگر دربند در مانم،در مانم
فکر کردید خودم به فکرم نرسیده بود؟؟؟
جالب بود