نظر من بعد از دیدن فیلم دقیقا با نظرات نقد اولی که میخونید، یکسان بود.
اما تو نقد های بعدی ای که خواهید خوند، مواردی تکمیلی هست که (تعدایش به ذهنم نرسیده بود) اکثرشون رو قبول دارم و تعدادیش رو هم میشه رد کرد...
ادامه مطلب ...
خب
مثلا پیش خودم گفتم برم چندتا فیلم ببینم یکم حال و هوام عوض بشه و چندتا فیلم که مثلا کارگردانهای درست حسابی داشتن نشون کردم و با چندتا از دوستام رفتم ببینم و تنها جای خوبش همین با دوستان بودن بود
اما من نمیخوام نقد بنویسم و فکر نمیکنم هیچکدوم از مطالبی که بچه ها مینویسن نقد باشه و صرفا معرفی فیلم هست و اساسا نقد امریست بسیار دشوار و نیاز به مطالعه زیاد و دقیق داره و اصول خاص خودش رو هم میطلبه و به طور کلی سه مبحث داریم:
1.نظریه : که مجموعه ای از مفاهیم انتزاعی و جهان شمول است و ریشه در فلسفه دارد(theory)
2.نقد: نحوه ای که از نظریه استفاده میکنیم برای برخورد با مثلا فیلم،کارگردان و ...نظریه ابزاری برای نقد صورت میگیرد و خواننده باید فیلم را دیده باشد
3.مرورنگاری: توضیحاتی برای خواننده که فیلم را ندیده و برای متوجه کردن او و آشنایی با فیلم است و یک کار ژورنالیستی است برعکس نقد که یک کار روشنفکرانه است به نوعی
حالا در مورد چهارتا فیلمی که دیدم و احتمالا یه سری ندیدن نظر خیلی کوتاهم رو میدم یه چیزی مثل ستاره دادن(اصلا بد نیست این قضیه ستاره دادن رو تو وبلاگ راه بندازیم)
چراغا که خاموش شد، اولین تصویری که روی پرده اومد، محیط دانشگاه بود.
گفتم ایول! بهشتی سینمایی شد! اما چرا بچه ها چیزی نگفتن؟!
ادامه مطلب ...
بسکه "ساکن خانه چوبی" حسین لیالستانی مزخرف بود.دیگه سعی کردم از روی ذوق حرف نزنم.با خوندن چند تا از پست های شما دوستان کمی حسودیم هم شد و تصمیم گرفتم دقیق تر ببینم و خلاصه تر و تخصصی تر از فیلم حرف بزنم.
امیرحسین آرمان(اصلا اسمش یادم نی تو فیلم) دانشگاه رو ول کرده اومده توی روستا که از اونجا بره جبهه.خواهر زاده ی دوست داشتنیش و زنشو به بهونه ی چهار روز رفتن به جبهه راضی می کنه.اما دیگه بر نمیگرده.بعدمعلوم میشه دو روز تو سرد خونه بوده(!) و میخاستن خاکش کنن که می فهمن نبض داره.اسمشم جز ایرانیا نبوده چون نمی تونسته حرف بزنه و فکر میکردن عراقیه!
بعد بر میگرده خونه در حالی که حافظه شو از دست داده و به طرز مضحکی هر کی باش حرف میزنه میگه میخام ببینمتون.همین تموم شد.
صحنه های جنگی فیلم هم در حد بازیهای رایانه ای مسخره هست.در نتیجه به هیچ چی نگاهی نداره.
فیلمنامه : آشغال و غیر منطقی
شخصیت ها: روی هوا.دخترک جدایی نادر ازسیمین که حالا دوسال بزرگتر شده یک برادری داشت که تا سه چهارم فیلم وجود نداشت.یعنی مترسک بود.اصلا اسمشم ملوم نبود.
تدوین: بیخود تر.هر وقت تصویر میرفت یک سکانس بیمورد تر اضافه تر دیگه میومد.کاملا بی ربط
کارگردانی و بازیها: افتضاح.هر دفه دختره بغض میکرد میخاستم بزنمش.بزنم تو ددهنش.
کلا پیام فیلم چی بود: هیچچی.
حیرون پالتوی دختره بودم تو سال شصت و سه.تو جنگ.در نتیجه طراحی لباس: بیخود
واقعا اینطور فیلما با روان آدم بازی میکنن.هیچ چیز دیگه ای نمی تونه انقد به من حس مورد توهین قرار گرفتن بده!
ازونجا که از صبحش خیلی خسته بودم، فقط منتظر بودم فیلم یه بهونه دستم
بده تا بگیرم راحت بخوابم.
قاعده تصادف - بهنام بهزادی :
باید مثل من عاشق فیلم قبلی بهزادی (تنها دوبار زندگی می کنیم) باشید تا 2 ساعت در صف بایستید و عاقبت با یه نَمِه داد و بیداد () و 10 دقیقه بعد از شروع ، موفق بشید فیلم رو ببینید!
پ.ن.1.: یکی از تأثیرگذارترین سکانس هایی که تا الان دیدم...هر بار حتی یادش می افتم توی دلم خالی میشه
پ.ن.2: عنوان پست، مونولوگ کسیه که کیک رو آورده
پ.ن.3: هفت دقیقه تا پاییز - علیرضا امینی
پ.ن.4: میدونم الان بحبوحه ی فیلم های جشنواره است اما امروز یه اتفاقی افتاد که من یاد این صحنه افتادم و دلم خواست اینجا هم ثبتش کنم.
آرگو - بن افلک
در ادامه مطلب بخوانید ...
درباره ی سه فیلمی که من دیدم!
درباره جنگ سومالی و کمک به جنگ زده و ها و گیر افتادن تو بیابون با یه بچه شیر خوار...
از فیلم های survive ای خوشم نمیاد اما چه ققد خوشرنگ بود!
اصلا قرار نبود من متوجه بشم بلیطی برای جشنواره وجود داره ...یعنی نه اینکه کسی بخواد به من نگه ها نه تقصیر بی اطلاعی خودم بود...به هر حال با همکاری بچه ها دست ما هم بلیط اومد رفتیم که ی فیلم ببینیم اونم کجا...ملت...بالا خره بعد از هزار جون کندن رفتیم وفیلمو با ۱۵ ربع تاخیر دیدیم ...از همین اول خیالتون رو راحت کنم چه ۱۵ دقیقه چه ۱ساعت تاخیر متوجه میشدید فیلم میخواد چی بگه....کل فیلم در مورد این بود که همه ی آمریکایی هایی که تو عراق بودن تروریست و آدم کش و...اند غیر از یه خانمی که به خاطر تامین هزینه های تحصیلی بچه ی ۶ سالش مجور شده توجه دارید مجبور شده به جنگ بیاد!اسم فیلم شراره های شیدایی یا هرچیز دیگه که دلت بخواد...موضوع جنگ عراق...زمان اتفاقات همزمان با اربعین امام حسین(ع)
خانم سرباز قصه ی ما طبق معمول همه ی خانواده های آمریکایی از شوهر دائم الخمرش طلاق گرفته.تو را ه با یه خانواده ی عراقی بعد از کشته شدن همرزماش توسط نیروهای خودی آشنا میشه و دیگه خودت حساب کن قراره ته داستان خوب تموم بشه وهمه ی بدا مجازات بشن و....فیلم به جز داستان ضعیف از چهره پردازی ضعیف بازی داغون فیلمبرداری خسته تدوین مریض طراحی صحنه ولباس خسته هم رنج می برد واز همه مهمتر که هیچ شخصیتی نقششو بلد نبود بازی کنه نه فرمانده ی آمریکایی نه مامور القائده ونه بازیگر اول.....
کارگردان...
در ابتدا باید بگم که فیلم خیلی آبرومندی بود...
حسین شهابی فیلمنامه نویس و کارگردان تا حد راضی کننده ای فیلمی یکدست ساخته و فیلمنامه ای بدون سوراخ نوشته... یک فیلم رئال با گره افکنی و درام سازی خوب و تدوین تداومی و یکدست...طوری که هیچ کدوم از عوامل فیلم اصلا به رخ کشیده نمیشدن...
پایان فیلم هم به نظرم واقعا خوب بود ...نیک بد فرجام!
بازی پانته آ بهرام و به خصوص مهران احمدی خوب و راضی کننده بود
از اینجا به بعد خطر لوث شدن داستان وجود دارد
داستان،داستان تلاشهای یک زن (بهرام) به همراه یک راننده آژانس (مهران احمدی) برای راضی کردن چند شاهد در جای جای شهر برای حضور در دادگاه است...
در یک شرکت درگیری دو نفر منجر به مرگ فردی شده و خانواده مقتول که صاحبین شرکت هم هستند به دنبال قصاص فرد هستند در حالیکه تمام اعضای شرکت شاهد بیگناهی شخص زندانی بوده اند...
کارگردانی یک صحنه از فیلم فوق العاده درخشان بود ...جاییکه بهرام برای راضی کردن شاهدی جهت حضور در دادگاه مجبور است ناچار به کاری غیر اخلاقی تن دهد ...
زندانی(پویان ) از زندان نجات می یابد اما این پایان ماجرا نیست...
فیلم با خواندن یک غزل نامفهوم از حافظ توسط بهرام پایان می یابد ...
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار بر آرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم...
حالا شاید چون من چل دقیقه ی اول فیلم رو از دست دادم(که در نهایت دیدم اصلا مهم نیست) -و آقای دم در هم گفت امیدواره به تیتراژ فیلم برسم-صلاحیت نظر دادن نداشته باشم اما در این حد می تونم بگم که عوامل تمام تلاششونو کرده بودن اما اصلا موفق نبودن به نظر من.اینکه میخاستن تهران رو به قول هانیه توسلی چاه نشون بدن اصلا خوشم نیومد.یعنی از مدل نشون دادنشون خوشم نیومد.
هانیه توسلی گویا از خونه فرار کرده بود اومده بود تهران راه میرفت توی خیابون و ادبی حرف میزد برا خودش. از تهران ما گله میکرد.اینکه ابرهای ارغوانیش مث پتک توی سر آدمن(!!) تو این آلودگی تو ابرا رو از کجا دیدی آخه!!
در کل فیلم بیمزه ای بود که هیچ چنگی به دل نزد و به نظر من هم این ضعف فیلم های ایرانیه که از هرجاش شروع کنی هیچی رو از دست ندادی چون من از حرفای هانیه توسلی که دوره میکرد و تو اون ده ثانیه تفکرش که همه چی رو به یاد آورد کل داستان فیلم تا اون جا رو فهمیدم.
ایده ی خیلی تکراری ای بود!
پ ن ۱: من بدون هیچ ایده ای و کاملا خوشحال وارد سالن سینما شدم و نفسی که تازه کردم تازه اسم فیلم رو از خانم بغلدستی پرسیدم.
پ ن ۲: نشستم تیتراژو کامل دیدم.حیف نباشه! تابلو ی جیغ بود.
پ ن ۳: تهران بامداد خیلی هم با صفا و بیگناه به نظر میرسه.تا حالا ساعت چار صبح از ترمینال جنوب برگشتین خونه؟:)
با اینکه اکثر فیلم های تقدیر شده و تحسین شده امسال رو دیدم , ولی دو فیلم از نظر من مهم تر از بقیه بودن که پیشنهاد میدم ببینید .
اولی ابر اطلس(Atlas cloud) آخرین ساخته برادران واچفسکی که خلاقیت قابل تحسینی داره و دیدنش خالی از لطف نیست و دومی فیلم در راه(on the road) ساخته والتر سلز که تو فستیوال کن امسال رقابت رو به فیلم عشق باخت .
فیلم سینمایی «پله آخر» ساخته علی مصفا، تقدیرنامه هیات داوران یازدهمین جشنواره فیلم «پونا» را برای فیلم نامه دریافت کرد.
در مهر ماه گذشته نیز، مارتین اسکورسیزی با ارسال نامهای به پخش کننده بین المللی فیلم، درخواست دریافت یک نسخه دی وی دی فیلم را به علت تعریفهای شنیده از دوستان فیلمساز خود را کرده بود.
لینک متن کامل خبر (خبرگزاری ایسنا) :
هفتمین جایزه بینالمللی فیلم «پله آخر» / درخواست اسکورسیزی برای تماشای فیلم مصفا_ _ _ _ _
تصویر : بروشور فیلم