
چهارشنبه صبح ساعت 11 از پادگان خلاص می شوم. با
لباس سربازی مستقیم می آیم به سمت دانشگاه برای کانون. به کانون که می رسم کار
شروع می شود. چراغ مضطرب می خواهد به یک جلسه ی انفرادی با روسا حمله کند! آرامش
می کنم و سعی میکنم جلسه را به تعویق بیندازم. جهانی از بدقولی اهالی گلوری شاکی
ست. بنر هیولاها رسیده. می خواهند بروند روز چهارشنبه بنر بزنند! تعجب میکنم.
جلوشان را می گیرم و می گویم که باید شنبه صبح این کار انجام شود. عطار را می بینم.
هیچی نشده مسئولیت ویرایش فیلم شبکه را به من می سپرد. فلش خانم صالح آبادی را می
گیرم و شبکه را کپی می کنم. خانم جهانی مسئولیت مجری روی سن برای گلوری را برعهده
ی من می گذارد. از طرفی برنامه خالی شده. چاره ای نیست، هم مجری بودن را می پذیرم
هم طرح می دهم برای پر کردن برنامه که البت مسئولیت آن هم بر دوش خودم می افتد. به
خانه می آیم. دو روز ویرایش شبکه طول می کشد. در میانه ی ویرایش، ایزدی و خانم
ترابی به منزلمان می آیند برای بحث درمورد روز کانون. سه ساعت جزئیات طرح را می
چینیم و مسئولیت صحبت با دکتر میراحمدی و اطلاع رسانی اولیه با من می شود. شنبه
صبح با فیلم ویرایش شده به کانون می آیم. مسئولیت ویرایش تریلر هابیت را می پذیرم.
شروع می کنم به رای زنی برای جلسه با روسا. با چراغ جلسه می گذارم. با امیر حیدری
تلفنی بحث میکنم. چراغ ویرایش نبرد الجزایر که میگوید پروژه صفایی است را میخواهد به من بسپرد که نمی پذیرم.
با زینل و حاج رسول تئوری ها را بررسی می کنم و بعدازظهر به خانه می روم. شروع
میکنم به ویرایش تریلر هابیت. چراغ به مشکل خورده. تماس میگرد برای راهنمایی. می
گویم که جهنم، فیلم را برسان ویرایش کنم که نمی شود که برساند. صبح یکشنبه که به
کانون می رسم تریلر را برای اکران الجزایر تحویل می دهم. با دکتر میراحمدی جلسه می
گذارم و قول روز کانون را می گیرم. می روم نهار بخورم که عطار تماس میگیرد الجزایر
پکید!!!! چراغ کم آورده و صفایی مسئولیتی نمی پذیرد و حتی در دانشگاه هم نیست! می
دوم به سمت تالار. استاد عصبانی است. فرامرزی می افتد در زحمت و جورمان را می کشد...
داد و بیداد می شنویم و نمیدانیم چه کنیم! که اصلا داستان چیست!
خستگی سربازی و هابیت و شبکه و همه چیز سنگین تر
می شود. ترس از آینده ی کانون قوت می گیرد... که چه؟ که دبیر کم آورده!! که
بزرگترین سوال این است که مدیر اجرایی پروژه کیست؟!!! که نمی دانیم باید از که
شاکی باشیم؟؟!! 40 روز پیش به پادگان رفتم و حالا نیامده می بینم یک پروژه به فجیع
ترین حالت در تاریخ کانون، می پکد!
سرم درد می گیرد از این اتفاق. از این
فاجعه.ازین بدترین مصداق تاریخ کانون! که چه؟ که کسی نمی داند مدیر کیست!!! که بعد
از اینهمه بحث بازهم صحبت های تکراری شعارگونه ی آرمانی غیرعملیاتی صرفاً زیبای «پروژه
ی شخصی را هم آبروی کانون بدانیم»!!! که بعد از اینهمه انتقال تجربه هنوز مدیریت
مانع از اجراست. که «وای به روزی که بگندد نمک» و «رفقا هم بعله!».
خسته می شوم از اینکه حتی دوستان قابل اعتماد هم
غیرقابل اعتماد شده اند. که «وقتی مسئولیت را می پذیری باید به یک نقطه برسانی»
همچنان برای خیلی ها شعار است و بس.
که وقتی می پکند، کانون را می پکانند...
حالا کارهایم بیشتر شده. علاوه بر بحث های مربوط
به روز کانون، بیدار ماندن تمام شب برای فیلم های گلوری، تلاش برای اصلاح فیلم
خانم مینایی، جلسه ی روسا، کلیپ انجمن های علمی و تلاش برای کمک به ویرایش کارهای
مشهدی باید حالا به این فکر کنیم که چگونه باید افتضاح اخیر را درست کرد! که چگونه
باید دبیر انتخاب کرد...
روزگار سختی است. سه روز است که از پادگان مرخص
شده ام...کانون می لنگد...و شاید 3 روز دیگر مجبور به ترک همیشگی تهران باشم.
شکور متحیر
. . .
چی می شه گفت . . .
فقط کانونیا متوجه این باشن ک این کانون دیر یا زود(بخوانید خیلی زود) با این اوصاف در و پیکرش تخته است!. . .
ب نظرم برای خیلی ها فرق نمی کند . . . اینجا نشد ی جای دیگه . . . اصلا چرا بخایم اعصاب خودمون رو برای کانون خورد و خاکشیر کنیم . . .
نه دیگه مهم نیس واقعا . . . بهانه آوردنم کار سختی نیس . . . هرکسی می تونه برا خودش بهانه بیاره ک چرا نمی تونه ب دور شدن از این وضع کمک کنه . . .
اشکال نداره . . . فقط خاهش می کنم نگذارید با آبروریزی قضیه تموم بشه . . . خیلی آبرومند قبل از امتحانات اعلام می کنیم ک کانون فیلم و عکس دانشگاه شهیدبهشتی ک روزی روزگاری جایی برای رفع خستگی ها،شروع دوستی ها و رابطه های پایدار بود بزودی در کنار همه ی اون کانونهایی ک دیگه اثری ازشون پیدا نشد قرار می گیره . . .
. . .
عباس شکوری! ب نظرم تو تا الانم زیادی برای این کانون زحمت کشیدی!بسه دیگه . . . برو ب زندگیت برس!بزار همه اونایی ک داعیه کانون بدون تو رو داشتن بیان جلو . . . چیه دیگه ول کن اینجا رو . . . بزار همون مستند کانون یادگاری برای همیشه بشه . . . تا ی عده بفهمن کانون ی روزایی اینطور نبود. . .
بیا کانون رو فراموش کنیم . . .
. . .
. . .
. . .
حالت خوبه مهدی!
به همین راحتی؟!!!!!!!!
زرگرم
به عباس شکوری :
صلاح دونستی نظر قبلیم رو پست می تونی بکنی
امیدارم سعید چراغعلی زودتر بیاد تا این موضوع هر روز بحرانی تر نشه
حاجی قاط نزن. جریان از اونچه فکر کردی متفاوته. بیشتر الان بحث، بحث بچه بازی و سوء مدیریته نه اهمیت ندادن به کانون. شکور
شاید نباید این حرف رو بزنم و جاش اینجا نیست، اما من نمیدونم از اول هم که وارد دبستان شدم معلما همه میگفتن این بدترین سالیه که ما دیدیم و قبلا خیلی بهتر بود، همینطور درمورد سال های بعد و حتی ورود به گروه های مختلف! :((
در مورد سال کانون نمیگم که امسال بدترینه. فقط میگم مصداق رخ داده از فاجعه ترین مدیریت ها و بی نظمی هایی هست که دیدم.
شکور
نمی دونم چی بگم.
من واقعا شرمندم که در این همه هیاهو , زحمت فیلم منم افتاد گردن شما
البت همونطور که قبلا عرض کردم خدمتتون قول نمیدم به نتیجه برسیم ها
ایشالا که خوب شه
شکور
الان همه منتظرید من بیام توضیح بدم دیگه؟
برادران و خاهران عزیز، اینجانب سعید چراغعلی مسئولیت شکست "فاجعه"وار اکران نبرد الجزایر رو تمام و کمال می پذیرم، و همچنین شکست پروژه خانهپدری و بدقولی عوامل گلوری و تمام اتفاقات اخیر این 40روز منحوس دوران دبیری. خدا رو گواه می گیرم که چقد اصرار کردم که نمی خام دبیر باشم، که نزارید تو موقعیتی قرار بگیرم که "خالی" کنم. وشد آنچه شد. و درست گفت شکوری، گه رفیق هم رفیقهای قدیمی، و "تو کلاً متوهی" و باقی حرفها. ببخشید که سوپرمن و عباس شکوری و مصطفا عطارپور و امیرحیدری نبودم که کانون رو نجات بدم. ببخشید که کلاَ در توهمی بودم که خوشبختانه پکید. قطعن دیگر مسدع شما دوستان و عزیزان نخاهم شد و قطعن از فعالیتهای کانون استفاده خواهم کرد و از الان بی صبرانه منتظر تماشای هابیت و جشنواره سینمای وحشت و شبکه هستم.
درآخر سر بسته عرض کنم؛ استرس و اذیتی که به شما چندنفر در مدت 3 ساعت خورده ای فاجعه نبرد الجزایر تحمل کردید رو بنده یک تنه در روزهای گذشته تحمل کرده بودم.
شاید هم دارم اغراق می کنم. بهرحال دیگه مهم نیس. حدقل از جانب من.
زیاده عرضی نیست, سعید.
من الان تلفنی صحبت کردم باهات.
قطعاً حرفات رو نباید گوش کرد چون به نظرم عصبانی و ناراحتی.
ولی همونطور که تو تلفن بهت گفتم، روشن ترین بحث اینه که «اگر» مدیر «تو» بودی و می دیدی که ممکنه خالی کنی و فشار زیاد بود، کنسل کردن پروژه کاری بود که باید انجام می دادی. البت هنوز باید ادعاهای امید صفایی رو در حد ادعا گوش داد تا چند روز دیگه که حرفات رو بشنویم.
من پیدات میکنم قناری
شکور