کارگاه فیلمنامه – قسمت اول

 1.بسیاری بر این باورند که جرقه ی آغاز یک فیلم نامه ی خوب بانک عاطفی غنی فیلم نامه نویس است. در زندگی همه انسانها کم وبیش اتفاقات هیجان انگیز ، غیر عادی و از یاد نرفتنی رخ می دهد

 

...از مشاهده ی یک صحنه ی اعدام گرفته تا آتش سوزی و جنگ و یا مشاهده ی یک ایثار ، یک جنگل و... اینها همه و همه در پس زمینه ذهن هر کسی نقش می بندد و بانک عاطفی او را تشکیل می دهد. برای مثال من در کودکی تصادفا ناظر یک صحنه ی اعدام بوده ام که هیچگاه فراموشش نمی کنم...از طرفی از کودکی در کنار دریا بزرگ شده ام ...بنابراین من می توانم ( بطور بالقوه می توانم ) فیلمنامه ی خوبی با موضوع خودکشی مردی در دریا بنویسم...( در اینجا مسئله اثبات شی و نفی ما عدی پیش می آید... )

2. پس از پیدان کردن موضوع مرحله ی بعد طرح داستان است...این طرح از یک خلاصه ی حدودا سه خطی تبدیل می شود به یک خلاصه ی پر مایه تر ده صفحه ای و سیناپس (روایت کامل اتفاقات فیلم بدون دیالوگ( بجز برخی دیالوگهای کلیدی)) که در حدود سی صفحه است و در نهایت یک فیلمنامه کامل 120 صفحه ای(هر صفحه استاندارد فیلمنامه در حدود یک دقیقه از زمان فیلم است) که می تواند با توجه به محتوای فیلم  کم یا زیاد شود...

بنده با این روند *  اصولی * که اکنون گفتم مخالفم...به نظر شخصی من سه خط برای خلاصه کردن یک فیلم نامه ی پرو پیمان ، مسخره است و ده صفحه زیاد...اصلا نمی دانم این محدودیت ها را چه کسی گذاشته؟! به نظرم میتوان سه چهار صفحه از روند اتفاقات مهم داستان ( شروع(پرده ی اول) ، وسط (پرده ی دوم) و پایان(پرده ی آخر- گره گشایی)) را یادداشت کرد و یک راست رفت به سراغ سیناپس... در واقع برای من (به عنوان یک فیلم نامه نویس خیلی حرفه ای (با علم بر شل بودن سقف خانه مان!!! )) اینگونه اتفاق می افتد.

3. یک فیلم نامه کلاسیک شامل سه پرده و دونقطه عطف اصلی است. در توضیح ساده ی نقطه عطف باید بگویم یک اتفاق ناگهانی است  که داستان را از مرحله ای به مرحله دیگر پرت می کند. بنابراین در پرده اول شخصیت های فیلم به تدریج معرفی می شوند سپس یک اتفاق ناگهانی فیلم را به پرده دوم پرت میکند...کشمکش در پرده دوم همچنان ادامه می یابد و به اوج می رسد تا با نقطه عطف دوم تماشاگر در بالاترین مرحله عاطفی قرار گیرد و درنهایت در پرده سوم آرامشی نسبی(پس از طوفان) برقرار می شود و داستان در نهایت با سر انجام- گره گشایی- نتیجه گیری پایان می یابد.

به نظر من فلسفه این دو نقطه عطف این است که احساس نوع  بشر اینگونه اقتضا می کند(عجب جمله ای شد!!) با این توضیح که مثلا یاس شدید تنها پس از امیدواری نسبی رخ می دهد. شادی زیاد پس از غم نسبی...نوع بشر وقتی قدر سلامتی را می داند که مریض شود! در واقع در اکثر فیلم ها در ابتدا همه چیز خوب و معمولی است سپس یک اتفاق ناگوار می افتد...کشمکش ها برای حل آن ادامه می یابد تا به اوج برسد و در نهایت با حل مشکل یک شادی و آرامش مضاعف برقرار می شود (در کشورهای جهان سوم و اروپایی معمولا برعکس است...بد-خوب-بد مضاعف)(مثالها:دور افتاده- محله چینی ها- ویل هانتینگ نابغه-دیوانه ای از قفس پرید-بوی خوش یک زن-دکتر استرنجلاو-مارمولک و...)

4.بن مایه ی داستان درام (کشمکش) است. آن چیز که تماشاگر را میخ کوب می کند درام است. درام باید ازجزئی ترین صحنه های فیلم تا زمان اوج بطور مداوم اتفاق بیفتد. .یک مشکل حل شود مشکل دیگری به وجود بیاید(مشکلات کوچک و بزرگ). حل مشکلات کمی بزرگتر را نقطه عطف فرعی یا خرده عطف نیز می گویند. در واقع فیلم نامه ای موفق است که علاوه بر نقاط عطف اصلی که ابر ستون های داستان اند ستون های فرعی محکم و تزئینی داشته باشد و به اصطلاح پرده های فیلم نامه اش شکم نیاورد و فیلم از ریتم نیفتد.

5.مضمون هر فیلم نامه ی موفقی کاملا به سواد فلسفی – اجتماعی نویسنده بر می گردد. برای مثال یک نویسنده فمنیزم را از مضامین فیلمش قرار می دهد( انیمیشن شجاع- نمونه احمقانه: دربند )دیگری مردانگی ولو در میان خلافکاران و اراذل و اوباش (پدر خوانده-دار و دسته نیویورکی ها) دیگری خدا را (تولدی دیگر) و...

فعلا برای یک جلسه بس است( دروغ می گویم...خودم خسته شده ام! )

از دوستان کاربلد عزیزد تقاضا می شود

1.غلط های اینجانب را بگیرید

2.مواردی که بین علما بر سرش اجماع نیست را بگویید( اگر یادم رفته)

3.نکات مربوط و مبسوط اضافه نمایید

قربان شما

سوالی اگر بود در خدمتیم

نظرات 28 + ارسال نظر
مسعود زرگر چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:07

دمت گرم

زمان و مکان«اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند» چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:28

برای مشارکت در بحث.

ازونجایی که ممکنه برای دوستان این اصطلاح نامانوس بیاد گفتم توضیح بدم این رو:
این یعنی اگه مثلا ما اثبات کردیم که اشکان, خیلی عصبی هست, دلیل نمیشه که به این نتیجه برسیم که مهربون نیست
در مثال پست اشکان, یعنی اگه میگه یکی تو بچگی دیده که فلانی رو اعدام کردن پس میتونه طرح خودکشی بده, منظور این نیست که کس دیگه ای نمیتونه این طرح رو بده مگه خودش دیده باشه و اینکه دلیل نمیشه خود این فرد هیچ طرحی جز خودکشی نتونه بده. فقط موضوع اینه که دیدن اعدام باعث میشه که احتمال دادن طرحی مثل خودکشی برای این فرد بالاتر از بقیه باشه.


امیدوارم اشتباه توضیح نداده باشم
شکور

محسن قدکساز چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:29

این نقطه‌ی عطف دوم که گفتی، همون جایی از فیلمه که همه چیز حل شده و از اونجا تا آخر فیلم حوصله آدم سر میره؟

برای شرکت در بحث

خوب من خودم اصلا وقتی می نویسم به این چیزا دقت نمی کنم ولی احساس میکنم فیلمنامه ی تردید به شکل درستی این سه پرده و دو نقطه ی خاص عطف رو داشت:
پرده ی اول: نشون دادن تیمارستان, عوامل تیمارستان, چراغعلی تا وقتی که یهو شفعی ظاهر میشه

نقطه ی عطف اول: حضور شفیعی و اولین دیالوگ هاش با چراغعلی که دعواشون شروع میشه

پرده ی دوم: دعوای بین 5 شخصیت تا رسیدن پرستارها به اتاق

نقط عطف دوم: رسیدن پرستارها به اتاق و گرفتن شفیعی و شنیده شدن دیالوگ: کشتمش

پرده ی سوم: باز هم تیمارستان. عوامل تیمارستان. ولی در انتها رسیدن به تقوی که به نظرم نوعی گره گشایی بود ولی فکر میکنم در عین گره گشایی, نوعی تشدید ابهام و همچنین یه نقطه ی عطف جدید هم بود
برا همین نمیدونم واقعا این یه نقطه ی مثبت تو فیلمنامه بود یا نقطه ی منفی
به طور مثال این فیلم هایی که آخرش یهو با یه سوال تموم میشن, غیرکلاسیک تلقی میشن یا مشکل دار؟ مثلا انتهای اینسپشن, اینکه در افتادن اون فرفره شک وجود داره, گره گشایی ناقص رخ داده یا اصلا این نوع فیلمنامه ها, کلاسیک تلقی نمیشن یا اینکه کلاسیک هستن و این سبک پایان ها صرفا یه نوع سلیقه یا حتی یه نقطه ی قوت محسوب میشه؟

در آخر: آیا توصیفم از روند فیلمنامه ی تردید درست بود؟

شکور

شکور چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:41

عبارت زمان و مکان در قسمت نام نظر اولم اشتباه تایپی است
شکور

پرنیان فلاح پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 00:08

دست شما درد نکنه.ممنون واقعا
ی سوال.شما واقعا تو کودکیتون صحنه اعدام دیدید؟واقعا؟اونم تو کودکی؟خیلی وحشتناکه.شدید.
ی سوال هم داشتم ازتون.همه فیلم نامه های کلاسیک اینجوری هستن و حتما باید از این قاعده پیروی کنن؟اونایی که از این قاعده پیروی نمیکنن تو چه دسته ای جا میگیرن و چجوریه؟عایا این چیزی که گفتم هدف پست های بعدیتونه؟

بنده حس عجیبی نسبت به اون صحنه دارم . بیشتر از وحشت و... تعجب کرده بودم از اینکه چقدر دست و پای یک انسان می تونه سفید بشه!!! عین گچ ...
اولین بار سید فیلد این حرفو زد شایدم کسی زودتر گفته باشه ولی تا جاییکه من یادمه یه شب بارونی بود که سید زنگ زد بهم و گفت همین الان یه وجه مشترک تو اکثر فیلم نامه های موفق پیدا کردم...
البته اون به دو تا پرده اعتقاد داشت ولی من اون شب متقاعدش کردم که اکثر فیلمهای موفق سه پرده و دو عطف دارن و ...
بعد اون یه کتاب داد بیرون که حدود یه میلیارد نسخه فروش کرد...
:)))))))))))))))))
یه چیزی بگم...
در کار هنری هیچ قطعیتی وجود نداره...
یه سری موارد مشترکی هستن که از مقایسه اثرای موفق مختلف بدست میان و فرموله میشن اما هیچ چیز درست یا غلط قطعی وجود نداره...
2.بله بله...به عباس هم گفتم...در پستهای بعدی میرسیم بهشون
اشکان

اشکان پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 01:31

عباس : مرسی...بحث خوبیه
عرضم به حضورت که به نظر من این قضیه که پایان یک فیلم باز باشه یا بسته به خودی خود ویژگی مثبت یا منفی نیست و باید نگاه کرد که اون فیلم در چه سبکی و با چه محتواییه...از اینسپشن بهتر مثال شاتر آیلنده...تو سبک فیلم رو نگاه کن...محتوا رو ببین...کاملا می طلبه یه همچون پایان باز-معمایی-شاهکاری داشته باشه...سر تردید هم به نظرم این نوع پایان کاملا به فیلم می خورد و پایان فیلم واقعا بهترین بخشش بود...
عباس در قسمت بعد بیشتر توضیح می دم ولی یک مثلث معروفی هست با سه راس شاه پیرنگ(طرح کلاسیک) - خرده پیرنگ(مینیمال) - ضد پیرنگ (ضد ساختار)
مثلا پایان کاملا بسته از ویژگیهای شاه پیرنگه(زمان خطی- قهرمان فعال و...)در حالیکه پایان باز از ویژگی های مینیمالیسمه(چند قهرمانی -قهرمان منفعل(فیلمهای فرهادی اکثرا در این حوزه اند و جناب استاد دکتر سرتیپ مهندس مهکام می گفت فیلم های فرهادی کلاسیکن...!!! و تازه بر هم می خورد بهش...مرتیکه... منو ولم کنین بزنم...)
فیلمهای الان سعی میکنن به جای اینکه روی راسهای مثلث باشن روی ضلع هاش باشن یعنی ویژگی های بینابینی داشته باشن با توجه به محتواشون...
در مورد اون اثبات شی و نفی ما عدی هم درست میگی ولی مثال اولت غلطه...در واقع اثبات شی نفی ما عدی نمی کند مگر آنکه شی و ما عدی متناقض و دو روی یک سکه باشند...اگر بگوییم اشکان عصبی است( و بنابر این نامهربان) مهربانی اشکان نفی می شود مگر آنکه بخواهی بکویی مهربانی و عصبانیت مقوله هایی جدایند و از عصبانیت نامهربانی برداشت نمی شود...

سعید چ.ع پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 01:38

اوصیکم به خواندن کتابِ "داستان" نوشته رابرت مک‌کی، تا جایی که می‌دونم و خوندم بهترین کتاب برای نوشتن و تحلیل فیلم‌نامه ست
من باب دو - سه خط هم عارضم که "روایت" یک فیلم‌نامه معمولاً تو دو - سه خط بسته می‌شه، مثلاً : "آقای علمداری متوجه می‌شه که اختلاسی که پارسال انجام داده لو رفته و تحت تعقیب قضاییه، می‌خواد از تهران فرار کنه، و زنش ازین فرصت و بهانهِ فرارکردن استفاده می‌کنه تا کینه‌های زناشویی رو پیش بکشه و درخواست طلاق کنه. آقای علمداری کارا رو می‌سپاره دست رفیقی که بعداً بهش نارو می‌زنه. تلاش‌هاش برای تبرئه کردن خودش، فرار و جلوگیری از دادخواست طلاق به شکست می‌خوره. آقای علمداری در انتها با رفیقش روبرو می‌شه، می‌فهمه قضیه اختلاس کار اون بوده و زنش هم ازش طلاق گرفته. رفیقشو می‌کشه و خودشو تسلیم پلیس می‌کنه"
بسط دادن این سه - چار خط تو سیناپس رخ می‌ده

اوصیکم به داستان too. اوصیکم به داستان...three و غیره...
عرضم به حضورت که من یکی از سرسخت ترین مخالفان طرح سه خطیم...!!! با یک طرح سه خطی مجبوری بسیاری از نکات عالی داستانت رو دور بریزی...مضمون رو دور بریزی...در واقع به نظرم حتی شکل گرفتن اولیه ی اولیه یک داستان در یک ذهن خلاق بیشتر از سه خط حجم دارد پس ما چرا بیاییم یک سری چیز ها را که در ذهنمان شکل گرفته و جزو داستان شده دور بریزیم؟! اصلا فلسفه سه خط رو نمی فهمم...یعنی می فهمم که یک خلاصه کوتاه طور( به قول خودت ) و لی نمیفهمم چرا انقدر کوتاه طور !!!
اشکان

رضا ی.د پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 07:23

انیمیشن نام برده حامی فمنیسم نیست ودرسته که مردا توش ضعیفن ولی برای قویترنشان دادن شخصیت اصلی لازم بوده و....
یه سوال اساسی:اول مگه داستان رونباید تویه جمله گفت بعدش تد سه خط یه صفحه وسیناپس وفیلمنامه؟مثلا مثال یه مردی دوستی رو که بهش خیانت کرده رومیکشه.باتوجه به مثال سعید.یا باتوجه به یه مثال دیگه کسی که عاشق شناکردنه تو دریا خودکشی میکنه.(یه فیلم فرانسوی بود فکرکنم به نام آبی بیکران یا همچین چیزی)
البته بسیاری از داستان هارو نمیشه تویه خط خلاصه کردمخصوصاداستان انیمه هاروکه سریالن وفکرکنم طرح فیلمنامشون بایدفرق کنه؟!

اشکان پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 13:38

به یوسف ِ بابا:
آخه عمویی...
عزیزم...
گیس قشنگ فرفری ِ بابا...
چرا با من این کارو می کنی...؟؟؟
brave فمنسیتی نبود؟؟!!
از اول توضیح میدم :نقد فمنیستی که شاخه ای از نقد ادبی است( نقد روانکاوانه-نقد مارکسیستی-نظریه واکنش خواننده-نقد ساختار گرایانه- نقد نو - نقد پسا استعماری وآفریقایی آمریکایی-نقد تاریخی و نقد فرهنگی- که هر کدام را در یک جلسه کارگاه فیلم نامه به طور مبسوط توضیح خواهم داد)
در این نوع نقد مفروضات مشترکی وجود دارد:
زنان تحت سلطه اجتماعی-سیاسی-روانی مرد مرد سالاری هستند
نقش زنان در جامعه تنها ازدواج کردن با مردان و تربیت فرزندان و در بهترین حالت یک مادر خوب برای فرزندان و یک همسر خوب برای شوهر است...
یک سری اتفاق و جمله تاریخی معروف هم وجود دارد که به این قضیه دامن زده...مثلا در جامعه ویکتوریایی برای اینکه برجستگی های بدن زنان آشکار نشود یک لباس ( از آوردن لفظ دقیق معذورم ) فوق العاده تنگ به زنان می پوشاندند که کسی باید ازپشت لباس چند طناب را می کشید و می بست و از بس سفت بود نفس کشیدن برای زنان مصیبت بار می شد...
در فیلم brave یک دختر بر ضد یک جامعه مرد سالار قیام می کند. از ازدواج و تمام آن سنت ها که گفتم امتناع می کند...تیر اندازی (عملی مردانه ) انجام می دهد...از آن لباس ها که گفتم می پوشانندش و پاره اش می کند...به سرزمین های ناشناخته پا می گذارد و معما های هستی را حل می کند...مادرش را نجات می دهد...سرزمینش را نجات می دهد...
نمی دانم چه درکی از فمنیزم داری برادر ولی تنها نکته ی قابل تامل انیمیشن بد brave فمنیزمش است... مگر آنکه یک کودک فقط برای سرگرمی نگاهش کرده باشد...

نقش زنان در جامعه تنها ازدواج کردن با مردان و تربیت فرزندان و در بهترین حالت یک مادر خوب برای فرزندان و یک همسر خوب برای شوهر است.البته این نظر مرد سالار هاست.
حق طلب
-----------
أحسنت :)))
قدکساز

شکور پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 14:09

البت به نظر من نه اینسپشن و نه شاتر آیلند پایانشون باز نبود
به خصوص شاتر آیلند

تعریفت از پایان باز رو نمیدونم ولی هر چی هست تردید هم مثل اون دوتا همه چی رو به طور کامل نمی بنده ...
اشکان

سبا حق طلب پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 15:37

بن مایه داستان درام است.یعنی هر داستانی باید کشمکش داشته باشد ازنوع فیلم فرهادی ایا؟
ویل هانتینگ نابغه اخرش بد مضاعف نبود اصلا.خوب -بد -خوب بود
نمیشه داستانی بد -خوب-خوب باشه یا خوب خوب بد یعنی داستان
خوب تاثیر نمی زاره اینجوری؟

اشکان جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 00:34

به حق طلب :
داستان خوب بله...باید کشمکش داشته باشد...نه لزوما از نوع فیلم های فرهادی
۲.آن مثالها را برای کل پاراگراف زدم...درشان هم خوب -بد - خوب هست هم بد- خوب - بد...در مورد ویل هانتینگ هم آنکه گفتید درست است...
همانطور که بوی خوش یک زن-دور افتاده و .... اینطورند.
۳.والا من منظورتون از ترکیب مثلا خوب-خوب - بد رو نمی فهمم!!!
خب اون دو تا خوب یکین دیگه...یعنی فیلم همینجوری خوبه تا زمانی که بر اثر اتفاقی بد می شه( یا بر عکس ) در واقع فیلم از خوب به خوب *تغییر * نمی کنه بلکه همچنان به خوب بودن یا بد بودن ادامه می ده تا یه اتفاق روند فیلم رو *تغییر* بده...مثل در باره ی الی...
اتفاقات زیادی تو فیلم می افته اما فیلم فقط یک نقطه عطف داره
خوبه و بد می شه...اما اونچیزی که من گفتم فرم کلاسیکه و این مثالها درش نمی گنجه

شکور جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 01:05

تعریف دقیقی از پایان باز ندارم
بیشتر اینطوری می فهممش که در انتهای فیلم پاسخ به یه سوالی که همه منتظرن بفهمنش, به خود تماشاچی محول میشه
در اینسپشن در انتها سوالی که مطرح شد این بود که آیا باز هم دی کاپریو داره رویا می بینه که به بچه هاش رسیده یا واقعیته
در انتهای پلان چرخیدن فرفره کاملا مشخصه که فرفره در حال افتادن هست
پس به این سوال پاسخ داده میشه و فیلم بدون باقی موندن سوالی تموم میشه

در انتهای شاتر آیلند سوال باقی مونده اینه که دی کاپریو بالاخره عقلش رو به دست آورد و تلاش روانپزشک ها جواب داد یا به دست نیاورد و مجبور به عمل جراحی رو مغذش بود
در انتهای اون فیلم هم دیالوگ آخر دی کاپریو به اون روانپزشک کچل نشون میده که عقلش رو به دست آورد ولی وانمود کرد که هنوز دیونه است
پس سوالی باقی نموند

در تردید خودمون هم در انتها سوالی باقی نموند
ما با پلان آخر خواستیم فقط تکرار این روند روانی شدن و تردید شخصیت رو نشون بدیم که نشون دادیم
سوالی مطرح نشد و پاسخی داده نشد
پس پایان هم باز نبود


حرفی که من زدم, اضافه کردن یه گره دیگه در آخر داستان بود که گفتم آیا این گره می تونه یه نقطه عطف در انتهای داستان باشه که اگه باشه متعارض با اون سبک کلاسیکه که پرده ی آخر پرده ی حل شدن چلنج هاست نه اینکه در انتهای انتها, باز هم یه نقطه ی خیلی خفن از مفهوم گذاشته بشه

شکور

اشکان جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 14:49

اوپس...!
حاجی ما مشکل بنیادی داریم ...
به نظرم این به شخصیت تو بر می گرده که قضاوت رو دوست داری و اگه هم فیلم پایان باز داشته باشه تو با نشونه هایی که دیدی ( نشونه های دیگه رو نادیده می گیری) و پایان فیلم رو می بندی واسه خودت!
به نظر من پایان اینسپشن کاملا بازه...نمیفهمم چرا می گی *کاملا* بسته است...!!! اون قرقره فقط یه تزلزل کوچیک پیدا می کنه و همچنان به چرخش خودش ادامه میده...تنها کارکرد این صحنه همین ایجاد سوال بی جواب برای تماشاگره...اگه کاملا بسته بود توی یک اینسرت فوکوس از قرقره و یک پرسپکتیو فلو نشون میداد قرقره آروم می افته...یا اینکه بدون هیچ تزلزلی به چرخشش ادامه میده...واسم عجیبه که اون تزلزل رو در نظر نمی گیری...مو به تن آدم سیخ می کنه
در مورد شاتر آیلند هم همینطور...به معنای واقعی کلمه بازه...
ببین ایندیانا جونز ۷ تا نقطه عطف داره...هرچی بخوای می تونی عطف زیاد کنی ولی بعضی وقتا دیگه گندش در میاد و به مسخره بازی تبدیل می شه مثل بتمن ۳

امیر حیدری جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 16:51

خیلی خوب شده بحث ها. خواننده با لغاتی مثل سیناپس و ىرام که اتفاقا عباس بهشون اشاره کرده بود به شکل خوبی اشنا میشه. یه مطلب ىر باره اونده که ژانر معرفی میشه و اینکه أیا اهمیت ىاره یا نه و جنبش های اىبی مینویسم. احتمالا تا ١٠ روز دیکه.

امیر حیدری جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 16:52

جریان این تک ها جیه؟

شکور جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 20:47

در مورد اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند، عصبانیت و نامهربانی رو متعارض با هم قرار ندادم که اینطوری مثال زدم

شکور جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 21:06

جواب سوال من رو ندادی
آیا من نقاط عطف و پرده های تردید رو درست پیدا کردم یا نه؟
میخام ببینم آیا درست متوجه صحبت هات شده ام یا نه

milad جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 23:06

afarin ashk

سعید چ.ع جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 23:06

یه بحثی که من به مرارت و به سختی یاد گرفتم اینه که هر ایده‌ای ارزش کار نداره و هر چیزی ارزش اضافه شدن به ایده رو. مثه بدن آدمیزاد می‌مونه: یه ستون فقرات نازک داره (طرح سه بخشی، که سه میشه حدقل لازم برای ایجاد یک "کنش"، و به نظرم برای اضافه کردنش باید یا کنش فرعی درست کرد یا مراحل ضعیف‌تر گذاشت، که باز به نظرم میشه همون سه بخشی) که دویست و خورده‌ای استخوان دیگه بی یا با واسطه بهش وصل می‌شن. اگه چیزی این وسط اضافه باشه میگن دچار نقص ژنتیکی شده ( به نظرم تو فیلمنامه هم صدق می کنه، اگه ژنتیک رو ایده اولیه تعیین کنهف هرچیزی که بهش نخوره میشه نقص ژنتیکی) و زشت و بی‌فایده می‌شه، اگر هم چیزی کم باشه با همینو می گن. اینکه آدم سعی کنه تا حد امکان ایده شو خلاصه بنویسه باعث میشه ستون فقراتش قبل ازینکه بقیه استخونا بهش بچسبن قوی تر و قوی تر بشه. و به نظرم این همون جایی که همه توش ضربه می خورن: هنوز سه تا بخشو نتونستن در بیارن، میرن بسطش میدن، میرن نقطه عطف بهش اضافه می کننف در حالیکه خانه از پای بست ویران است و خواجه به فکر فیلان و بیسار.

اشکان شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 01:26

سعید : با همه چیزایی که گفتی موافقم اما باز هم با سه خط مخالفم... سه خط خیلی خیلی کمه...در واقع به نظر من ستون فقراتی که حداقل ده خط نباشد ستون فقرات نیست...
عباس: برداشتت از پرده های تردید درسته و جمله پایانی فیلم عطف نیست بلکه یک گره گشایی نیمچه مدرن است...

سعید ایزدی شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 06:07 http://kafankhafan.blogfa.com

اول از همه که خیلی مفید بود و کلی حال کردم.
حاجی چند تا سوال کوچیک :
1. اینی که گفتی بد بد یا خوب خوب معنی نداره. اگه از بد به بد مضاعف برسه این عطف حساب میشه یا نه؟ مثلا خونش رو دزد زده داره دنبال دزد می گرده. یهو زنش تصادف می کنه می میره. این عطفه یا نه؟
2. درباره پرده سوم. لزومش تا چه حده؟ مثلا همین تردید. بعد از اینکه می گفت کشتمش و پرستارا گرفتنش گه تموم می شد فیلم نامه ناقص می شد ؟
3. درباره پایان باز این به مفهوم فیلم هم بستگی داره یا نه؟ مثلا جدایی. به نظرم اصغر فرهادی همه حرفش رو زده بود. و واقعا مهم نبود ترمه می ره پیش کی. ( اگه قبول نداری فرض کن حرفم درسنه ) حالا اینکه نگفته ترمه کی رو انتخاب می کنه این پایان باز حساب میشه یا نه؟

اشکان شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 14:50

ایزدی :
۱. نظر شخصی من (نه لزوما درست ) اینه که این که گفتی عطف نیست... به نظرم تغییر روند ماهیت عطفه...در واقع مخاطب با این نوع بد-بد مضاعف-بد مضاعف تر و...ارتباط برقرار نمی کنه...مثلا اگه یه داستان در باره گروگانگیری یه دختری باشه و بعد نشون بده که دختره رو کتک می زنن و بعد مثلا انگشتاشو می برن بعد یه پاشو قطع می کنن بعد پدر مادرشو می کشن بعد هم زنده می سوزوننش...چنین داستانی به درد لای جرز هم نمی خوره...در مورد اون مثالی هم که گفتی همینطوره... درستش اینه که بعد ازینکه خونه ی یارو رو دزد میزنه و با کلی بدبختی مواجه می شه بعد از کلی اتفاق داره کم کم دزد رو پیدا می کنه تا به زندگی خوب گذشته ش برگرده و ...(یعنی اون وسط مخاطب یه کم نفس میکشه علاوه بر اینکه زندگی واقعی معمولا اینطوریه) که ناگهان زنش میمیره و تاثیر بد بودن مضاعف می شه...
خلاصه اینکه ما فرمولی مثل بد- بد مضاعف نداریم...در واقع بدی هایی که بعد از بدی پشت سر هم چیده می شن نه تنها مضاعف نیستن که تاثیرشو کم میکنن و غیر قابل باور
اون چیزی که بد دوم رو مضاعف میکنه خوبیه که اون وسط میاد...بد-خوب-بد مضاعف
۲. نه ناقص نمی شد...ولی گره گشایی معمولا بخش جذاب پایانه و پایان مهم ترین بخش یک فیلم
۳.در باره جدایی حرفت رو قبول ندارم و فرض هم نمیکنم درسته ( همینه که هست!!!) در واقع برای مخاطب مهمه که اون بچه کیو انتخاب می کنه و فیلم به این سوال جواب نمیده...
وقتی حرف تو درسته که فیلم جایی در اواسطش از زبون خود بچه اشاره می کرد به اینکه کیو انتخاب می کنه و اونوقت نشون ندادن پایان فیلمو به یک فیلم با پایان باز تبدیل نمی کرد...در واقع نشون دادن پایان اهمیتی نداشت چون همه حرفها قبلا زده شده بود( عین چیزی که تو گفتی) و اگه اینجوری بودکه نیست بعله...پایانش باز نبود...که هست

1. اونوقتی که داشتم اون سوال رو می پرسیدم احساس می کردم مثلش رو دیدم. ولی الان که فک می کنم مثال خیلی شاخصی به نظرم نمی رسه.
ولی دایی یه فیلمی مثل "بی خود و بی جهت" کل فیلم تقریبا بده و آخرشم وقتی به مادرش می گه می شه بد مضاعف. این صدق نمی کنه ؟؟؟
2. ببین الان گره گشایی مگه نمیشه عطف دوم. یعنی بعد از اینکه گره گشایی انجام شد ادامه فیلم یکم لوس می شه. مثلا توی تردید وقتی ریختند معلوم شد چی به چیه و ادامش دیگه گره ای رو برای بیننده برطرف نمی کنه. ( احساس می کنم بد نوشتم و نفهمیدی، اگه نفهمیدی بگو دوباره بگم )
3. من سوالم دقیقا همون حرفه آخرته. اگه پایان دو راه داشت که کارگردان نمی گه کدوم راهه. و اگه بیننده کنجکاو باشه که کدوم راه انتخاب میشه . و اگه مهم نباشه واقعا کدوم راه انتخاب میشه. (چقد از اگه بدم میاد ) اونوقت میشه پایان بسته ؟
سعیدم

اشکان شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 21:53

این پست یک نمونه است از اینکه پستی اگر لایق باشد به تعداد کافی رای می آورد و سنجاق کردنش که به مثابه مجبور کردن ملت برای رای دادن است ضرورت ندارد...بنده هرگز برای کارگاه فیلم نامه از سنجاق استفاده نمیکنم چرا که هرگز نمی خواهم کسی که به این موضوع علاقه مند نیست را مجبور به دیدن هر روزه اش کنم...
1.به سعید...: بی خود و بیجهت در این ساختار نمی گنجد اما تا آنجا که یادم می آید بعد از دعواهای بی شمار اولیه یک دوستی ها و بارقه هایی از امید هم شکل میگیرد و هی خراب میشود...هی خوب و بد می شود تا آخر...
2. نه...گره گشایی عطف دوم نیست بلکه یک بخش از پرده سوم است که تکلیف داستان را مشخص میکند...الان مثال میزنم
در ویل هانتینگ نابغه که احتمالا همه دیده ایم و اسکار بهترین فیلمنامه را هم گرفته ( پس مثال خوبی است) گریه های ویل در آغوش روانشناس پس از آن صحبت ها و در نتیجه خوب شدن طغیان درونی و پرخاشگری و روانی بازی هایش می شود عطف دوم و آن یادداشت پایانی که من رفتم به سراغ دختر مورد علاقه ام پایان فیلم می شود گره گشایی...
در بوی خوش یک زن سکانس خودکشی آل پاچینو و مانع شدن پسر جوان می شود عطف دوم و سخنرانی شاهکار پایانی آل پاچینو در انتها می شود گره گشایی...در هر دو این مثالها نبود گره گشایی به ساختار نقصی وارد نمی کند اما بودنش است آنها را تبدیل به شاهکار می کند
3.من با این عبارت مشکل دارم ...اگه بیننده ( یک بیننده ی نرمال ) کنجکاو بشه که آخرش چی میشه و مهم نباشه...در واقع این دو تا متناقضن...
اگه بیننده کنجکاو بشه و بنابراین مهم باشه و پایان به این سوال جواب نده می شه باز...نشون ندادن پایان در حالیکه تماشاگر هنوز منتظر است می شه پایان باز...و اگه منظورت از مهم در ساختار داستان مهم بودن است باید بگم در چنین موردی نشون ندادن پایان مهم در ساختار فیلم را تبدیل به آشغال می کند و با پایان باز فرق دارد

به اشکان یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 02:03

این پست, یه پست آموزشیه...قطعا دوستان علاقه مند به فیلمنامه پیگیری می کنن و همش مفصل بحث میشه
علت سنجاق شدن اون پست کذا, این نبود که ملت مجبور بشن نظر بدن
بلکه همونطور که گفتم, وقتی پست بیاد پایین, یه عده نمیان ببیننش برا همین همین افراد که اگه پست بالا بود بهش نظر می دادن, به خاطر پایین بودن و ندیدنش, نظر نمی ذاشتن
این رو قبلا هم بهت گفتم
ولی خوب تو توپشکنی و با نیش و کنایه بازم برمیگردی سر خط...
قطعا علاقه مندان به فیلمنامه مخصوصا با توجه به حرارتی که الان داره, دنبال این پست می گردن تا به بحث ادامه بدن
ولی پست کذا, قطعا اینطور نبود مخصوصا که سریالی هم نیست...

فرق دیگه ای که امثال پست های تو دارن اینه که کسایی مثل من با علاقه و حتی به علت هایی از جمله رونق بخشیدن به پست, مشارکت می کنن
ولی پست های از نوع پست کذای من در مقابل افرادی مثل تو هستن که بدون توجه به رونق و اهمیت و این حرفا, شاید گاهی نظر لطفی از روی بخشش به یک پست بندازی و براش نظر بذاری.
شکور

به نظرم پتانسیل حرارتی پست تو فوق العاده فوق العاده بیشتر از یک قسمت از یک کارگاه فیلم نامه است...و دلیل اینکه با و جود سنجاق بودن و اینا هم نظر نداره اینه که نگارش بدی داره...حالا هر چه قدر می خوای دلیل بتراش...
من به نظرات تندت در پست خودت بسیار ملایم پاسخ دادم و حاضر نیستم پست فیلم نامه م به لوث وجود این حرفهای خاله زنکی آلوده بشه...
کسی سوال فیلم نامه ای داشت درخدمتیم
اشکان

به اشکان یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 23:54

1- پست های فیلمنامه ای تو, نیاز به بحث مستمر یه سری فرد بخصوص داره که داره رخ میده
یعنی یه گروه آدم مشخص, یادگرفتن نوشتن فیلمنامه رو دوست دارن برا همین شروع می کنن به پیگیری این پست ها
برا همین برای پست تو8 نفر, 20 نظر گذاشته اند
نیاز اصلی پست کذای سابق المسنوجق من, «تنوع» زیاد آدم هایی بود که بیان اعلام موضع کنن؛ و سنجاق کردن پست داشت به این قضیه کمک می کرد به طوری که تا دیروز 13 نفر, 13 نظر گذاشته بودن. شاید با ادامه ی این روند, هدفم محقق میشد و من به 20 نظر از 20 نفر می رسیدم. ولی با دیدن این بحث های اخیر هرچقد هم محقق میشد, اونقد که دوست داشتم نمی شد؛ ولی قطعا پست فیلمنامه ی تو در حال حاضر داره خوب عمل میکنه (هرچند با 8 مخاطب) و علتش رو هم این می بینم که دوستان(به ویژه خودت) به یادگیری فیلمنامه بیشتر اهمیت میدن تا ری اکشن جدی نسبت به افرادی که اینطوری بد با کانون برخورد کردن.

2- متن رو من اونطور که وقت داشتم نوشتم و میدونستم که بچه های بهتری برای نوشتن اینجور متن ها در کانون هستن برا همین به زین ال, چراغ و دبیر فرستادم تا تغییرش بدن. ولی اونها گفتن که خوبه. دیگه وقت بیشتری نداشتم که بخوام با این وصف بازم یه کار دیگه بکنم(چراغ گفت که اگه نمیتونی طور دیگه بنویسی, همین خوبه)

3- وقتی تو این پست داری به من نیش و کنایه می زنی, خطر آلوده شدن نظرات پست عمیق و غنیت به لوث دفاع های خاله زنکی من رو پذیرفته ای.

4- با اینکه در حال حاضر علاقه ای به بودن سر رشتیت بر بدنت ندارم، لطف می کنی اگه به این سوال جواب بدی که:
چه عواملی میتونه باعث بشه که یک فیلم با رعایت این اصول کلاسیک, چرت بشه و یک فیلم با شکستن این اصول کلاسیک, شاهکار؟ البت سوال اول مهم نیست. میخام ببینم علت هایی که آدم با توجه به اونها بره سمت شکستن قواعد خوبه, حول و حوش چه محوری هستن؟ آیا این محور هم به یه «قاعده ی عرفی» مثل اصول کلاسیک فیلمنامه نویسی تبدیل شده یا اینکه «علت هایی که باعث شاهکار شدن یه اثری میشه که قواعد کلاسیک رو شکونده» به صورت موردی و بدون قاعده و از روی رعایت یه سری پیشنهاد کاملا خلاقانه و تجربه نشده, هست؛ برا همین ما نمیتونیم یاد بگیریمشون و صرفا باید امیدوار باشیم که خلاقیت اون رو داشته باشیم که با شکستن اصول پیشین, یه اثر معرکه خلق کنیم؟



شکور

اصلاح میکنم. الان به پست تو, ده نفر, 26 نظر گذاشتن که 87تاشون دارن پست هایی برای استمرار یادگیریشون میذارن
شکور

اشکان دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 04:02

به عباس:
والا بنده اگر می دانستم فرمول خلق شاهکار چیست الان اینجا نبودم...
اما همیشه آنچیزی که حال می دهد و دارای اسم و فرمول و قاعده نیست را می گویند خلاقیت...در واقع به نظرم این واژه ی گنگ که هیچ راهکاری هم ارائه نمیدهد دلیل اصلی به وجود آمدن شاهکار است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد