ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
تو پروژه دربند، آقای شالیکار، مسئول اصلی فروش بلیط بودند و دوندگی هایی که من ازشون دیدم، واقعا قابل تقدیره.
هر لحظه هماهنگی ، تماس، و حتی سرزدن حضوری و چک کردن چند باره کم و کسری های بچه ها برای فروش تو قسمتای مختلف دانشگاه ، مثل خرد کردن اسکناسهای درشت و غیره و غیره که من ازشون بی اطلاعم.
اونم با در نظر گرفتن شرایط آفتاب سر ظهر و شیب پر مصیبت دانشگاه و استرس برای حتمی شدن اکران...
اراده قوی میخواد اینجور دوندگی ها.
من ، جلو کتابخونه نشسته بودم ، یار کمکی ام رفته بود وکس دیگه ای رو هماهنگ میکردن،
قرار شد وسایلو جمع کنیم و بریم سمت سلف .
آقای شالیکار میزو برداشتن و من صندلیا رو.
تو وضعیت حمل میز هم دائم گوشی دستشون بود و نیرو ها رو سامان میدادن:
الو خانم نجاتی سلام، اگه میتونید بیایید جلو سلف
خانم فلانی، مشکلی نیست؟
خانم بهمانی، خبری نیست؟
خانم X ، الان کجایید؟
خانم Y چه مشکلی دارید؟
سلام خانم فرامرزی ....
آخ ببخشید ممّد !! من شرمنده ام...
قبل تو با پونزده تا خانم حرف زده بودم....
یعنی رنگ به رنگ شده بودیم بس که خندیدیم!
جواد شالیکار از مقربین بود...روحش شاد
شکور
وای وای وای !
توفیق تصور حالت چهره شالیکار با صدای خاص خودش اون لحظه منو رنگ به رنگ میکنه از خنده!
جواد، بودنش به نبودنش ارحج است.
چه خوب مینویسی
آخ آخ آخ!!!

بیچارهه ه ه ه ه...
تو این فرژه خوب شادمون می کنید
ایول
داغونیم آقا داغونیم
زحمات جواد بر کسی پوشیده نیست و با نوشته خوب شما برای همه بیش از پیش عیان شد.
LIKE
میدونی چیش جالبه،این که با این که صدای کلفت شنیده بازم گفته خانم و تشخیص داده که بگه خانم فرامرزی