ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یکی از خاطرات خیلی از بچه های کانون، تقویه
چند نفر هستن تو کانون که خودشون ذاتاً خاطره محسوب میشن
مثلا برای من، تقوی، زین ال و شالیکار، ذاتاً خاطره بودن...
و علت اینکه الان میخوام از تقوی بگم اینه که:
یه چند ماهی هست که پیداش نیست.
خوب میدونستم، تقوی تقویه...
کم کم داشتم به این فکر می افتادم که یا تقوی در تقوی بودنش رشد کرده و یا فوت کرده...
خلاصه چند بار زنگ زدم بهش،
در چند روز متفاوت،
یه روز یهو برداشت،
و با صدای بسیار ضعیف بهم گفت که سر یه کلاسیه (که بعدا فهمیدم کلاسی خارج از دانشگاه بوده) و بعد از تموم شدن کلاس، زنگ میزنه بهم...
خوب تقریبا 5 روز گذشت و تقوی همون تقوی بود، چون زنگ نزد.
دوباره هوس کردم بهش زنگ بزنم... فکر کنم ساعت 4 بود!
زنگ زدم و به شکل معجزه آسایی برداشت...
بعد از حال احوال بهش گفتم که: کجایی؟چرا کانون نمیای؟ چرا اینهمه مدت تماس ها رو جواب نمیدادی؟
بهم گفت: بابا از وقتی کنکور رو دادم دارم استراحت می کنم... صب تا شب می خوابم... الانم نیم ساعته بیدار شدم!
یاد جمله ای ازش افتادم در گذشته... قبل از کنکورش... وقتی بازم بعد از چند روز و چند تماس به شکل معجزه آسایی گوشی رو بداشته بود و در جواب همون سوالای بالاییم گفته بود: بابا از وقتی این پروژه رو گرفتم همش دارم کار میکنم... صب تا شب تو شرکتم... الانم نیم ساعته بیدار شدم!
و اونجا بود که بیشتر به ماهیت خاطره بودن تقوی پی بردم.
شکور
امیرحسین اصن کلن یه جوریه . . .
روزای خوبی براش پیش بینی می کنم
البته ب شرطی ک یه کم خوش قول تر بشه...
آآآآی شکوری این مسلمونیه؟ :D. میام خوب. بزا باز کنن در دانشگاه رو الالفیلان من اونجام
شکور