کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

قدردانی و سپاس از کانونی ها...

برا چندتا کار دیروز اومدم طهران و اتفاقی متوجه شدم اکران آخرین روزهای زمستان هم هست

چقدر فیلم خوبی بود و زبون من و خیلیا رو برای انتقاد بسته بود...

اما اتفاقی دیروز افتاد که من رو نسبت به دوستان خوبم تو کانون شرمنده تر کرد...

سرکار خانم ترابی همونطور ک چند هفته پیش هم زحمت کشیده بودند و تماس گرفته بودند امروز هم برای هزینه ی کرایه من،بصورت حضوری من رو خجالت دادند.هم ایشان و همه ی بچه های کانون که لطف شون قبلا به من اثبات شده...

اما ذکر این چند خط برام مهم بود که

من کانون و کانونی ها رو دوست دارم.همه اعضای کانون دقیقا مثل پاره های تن من هستند...اینو جدی می گم!...

اگر این نبود هیچوقت حوصله نمی کردم که 4 صبح زمستون سرد از قم راه بیفتم بیام کله ی طهران برای فیلمبرداری از جابجایی کانون...اونم نه یه بار...

اگر این علاقه به کانون نبود من هیچوقت سختی تنهایی تو این مسیر سخت با اونهمه وسایل رو تحمل نمی کردم...

اگر اینهمه احساس قشنگ نسبت به کانون نبود من وسط امتحانات خودم و بچه ها بلند نمی شدم این بار سنگین رو تا کانکس 5 فقید حمل کنم... 

اینا همه بخاطر علاقه من هست...

اما

ذکر این نکته ضروری هس که من بدون کمک کانونی ها نمی تونستم این برنامه رو ردیف کنم...

زحمتای محمد فرامرزی راد برای پیش تولید.دوندگی هاش برای مجوزها.کلی تماس با موبایل شخصیش و یکی از مهم تریناش فیلمبرداری دوربین دوم و همه ی کارایی که انجام داد از عهده ی من  خارج بود...

خانم ها پریسا جهانی پور و پریماه مرادپور

این دوقلوهای افسانه ای برای هماهنگی بچه ها خیلی زحمت کشیدن.سوای اینکه یه سری بچه ها کم لطفی کردن...من خودم با همه خستگی م شاهد زحماتشون بودم...

خانم دلناز طلاکوب  

این خانوم سوای عکس های سیاه و سفیدی که گرفتند (در حالی که می تونستند تو فتوشاپ همین کار رو انجام بدن و عکس اصلی رو خراب نکنن) خیلی خیلی بار سنگینی رو از روی دوش من برداشتند.دوربین شخصی شون رو آوردند و فیلمایی گرفتند که حسابی به دردم خورد...و اصلا هم فکر نمی کردم با وجود اینکه کار حرفه ای تصویربرداری انجام نداده بودن انقدر تصویرای خوب بگیرن...

محمدمهدی قربانی و پژمان دلیاری

این دوتا گلپسر تو جابجایی وسایل من خیلی کمکم بودند.مخمصوصا اون آخر وقتا که من Battery Low! می زدم این بچه ها خیلی هوام رو داشتند...

عمو سعید چراغعلی 

این ریش سفید تئاتر... خیلی کمکای خوبی  برای من تو این برنامه بود...خیلی...

و سرانجام عباس شکوری 

این پیر خراباتی

اصلا آشنایی من با عباس شکوری یکی از اتفاقای خیلی خوب زندگیم بود.از بهار 88 که من شکور منصف (لقب شخصی من برای عباس شکوری که من رو یاد عمود منصف در ریاضیات ابتدایی می اندازه) فیلم "من و تو کلی احمق دیگه" رو باهم کار کردیم خیلی همکاریهای مختلف باهم داشتیم.کلیپ دانشگاه پردیس،یه تکه کوچک تو" ضامن دار" و چندتا کار دیگه...
و یکی از بهترین خاطراتم جایزه بردن فیلمش تو اختتامیه جشنواره استانی قم تو بخش تجربی بود که بیشتر از خودش برا جایزه ای که گرفته بود خوشحال شدم...
خلاصه...
حرف برا گفتن زیاده و بقیه ش رو بعدا می گم...اما فقط یه خواهش دارم که لطف کنید و تو ساخت کار اصلی یعنی مستند کانون فیلم که به بهانه جابجایی از کانکس شماره 5 بود به من کمک کنید تا یک کار خیلی خوب از این معبد خاطره ها برای همیشه داشته باشیم...
باز هم از همه تون ممنونم... و امیدوارم همیشه این انرژی های مثبت رو کنار هم داشته باشیم...

نظرات 9 + ارسال نظر
شکور دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 17:43

قربون دایی وسطیت
شکور

سعید چ.ع دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 19:32

بگذار صادق باشم عمومهدی؛ تنها استثنایی که من در اصل کلّی "برخورد اوّل" دارم تویی، یعنی تنها آدمی هستی که توی برخورد اول ازت خوشم نیومد و حالا به شدّت دلم برات تنگ میشه و به شدّت دوستت دارم. ممکنه بگی چه طرز تعریف کردنه کچل؟ خواستم بگم که گل بودنت به کنار، کاری کردی که آدم صفرویکی‌ای مثه من هم کم بیاره تو استدلالاش. اصن این "برخورد اول" به کنار، همین که می کوبیدی از قم میومدی تهران و همیشه هم انبانِ مارگیریت پر بود از چیزای جدید و روحیه ت رو هم توپ تکون نمی داد و علاقه ت برای کار و برای اشتراکِ تجربیات کافیه برای اینکه آدم آرزو کنه کاش مهدی رسولی دانشجویِ نه قم که شهیدبهشتی بود که حدقل هرروز هم که نشد دو-سه روز یه بار می دیدیمش.
الغرض که، ما کاره ای تو کانون نیستیم وگرنه می گفتیم هروخ بیای در کانون برات باز بازه، ولی فارغ از علاقه‌ای که به دیدنت داریم هرکاری من بابِ رفاقت از دستمون برای هر کاریت بر میاد بگو که شاید حدقل یه کم زحماتِ مستندِ کانونی‌ات جبران بشه. کانون هم آمدی بوقی بزن که بیایم ببینیمت.
دمت گرم و دستت درست. زیاده عرضی نیست.

عمو سعید منقلبم کردی...
اولا که من خودم سالها لقب کچل رو بخاطر تراشیدن سرم در فواصل مختلف سال در سالهای نه چندان دور یدک می کشیدم
بعدشم اینکه این کانون که به قول بچه ها اعضاش به اون معنی میدن رو نازنینایی مثل شما و بقیه انقدر قشنگ کردید که من زود به زود دلم برا اینجا و آدمای خیلی خیلی گلش تنگ بشه...و همه ی سختی راه رو بخاطر همه ی این خوبیا یادم بره...
ضمنا دفعه آخرت باشه که بار اول منو می بینی و از من خوشت نمیاد!
دفعه بعدی که بار اول منو دیدی باید از من خوشت بیاد!دهه!!!چ معنی داره؟
دور بودن نشانه فراموشی نیست
گاهی اوقات فرصتی ست برای دلتنگ شدن...
درود بر تو...
محمدمهدی رسولی

جهان دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 20:27

دوقلو های از پدر جدا از مادر سوا

حضور شما در کانون از بهترین اتفاقای کانونه
هستیم در خدمتتون

راد دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 20:38

خودت گلی!
درست صحبت کن.

saba haghtalab دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 22:46

barakallah fik
arabiya tarjome konan age niyaze

دلنــاز طلاکوب سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 15:53

اون عکسای سیاه سفید ... !
خوشحالم که توی این پروژه سهمی داشتم

مرادپور سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 17:33

ب.رضائی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 12:03

پس من چی؟

ترابی یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 11:44

شما خیلی خیلی خیلی لطف دارین
و کارایی که برای کانون میکنین قابل تقدیر هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد