ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سر فیلمبرداری سردرد عجیبی گرفته بودم
از همه سراغ قرص سردرد یا ضد درد میگرفتم
هیشکی نداشت
خانم سلیمیان یکی از دستیاران تصویر بودن
دلشون سوخت و گفتن که قرص دارم
رفتن و برام آوردن و منم خوردم
.
.
.
من خیلی سرم درد میکرد
اونقد که قرصه هیچ افاقه نکرد
اصلا افاقه نکرد
اصلا وضعیتی
.
.
بعد از فیلمبرداری خانم سلیمیان گفتن که اون قرصا صرفا ویتامین بوده و فقط برای بار روانی ای که میتونست داشته باشه برام آوردن!!!!
من کشته ی انگیزه شونم
.
.
.
شکور
کم کم دارم به این باور میرسم که باید از ایشون بر حذر بود

آقای شکوری من میگم بقیه سمت هاتون رو بیخیال بشین فقط بیاین خاطراتتون رو تعریف کنین
باور کنین حتی اگه رای گیری هم کنیم رای میاره
من این قسمت "خاطرات"نویسی شما رو خیلی دوست دارم
چقدر خفن...
شانس اوردی مرگ موشی چیزی بهت نداد
همینو بگو
شکور
از همون اول که اومدم کانون خیلی دوست داشتم سر پروژه های فیلم برداری بچه ها باشم ولی برای خودم متاسفم که انقدر سرم شلوغه! انقدر که فکر کنم همه ی بچه های کانون حداقل یکبار منو یاسمین و دیگر دوستان رو در حال نقشه برداری یا امثالهم دیدن!
واقعا غمگین شدیم ... !
سلامت باشید و موفق
(دلناز با کوله باری از اندوه و بغض...)
الان کجان این خانم؟
مدت هاست که بسیار کم رنگند
شکورم