ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی آدم سرش شلوغه یهو خانم ترابی رو میبینه که تک و تنها میره تو امور فرهنگی، بعد میفهمه که رفته برای پیگیری تهران 1500 و بعدش که از امورفرهنگی خارج میشه، خانم عسگری رو میبینه که تک و تنها داره روی دیوار پوسترای کارگاه طراحیشو میچسبونه، میاد کانون میبینه که خانم جهانی پور داره یه اتاق جدید برای کانون میسازه و بعدش میبینه مجید داره دنبال تالاری غیر مولوی برای اکران کوین می گرده، احساس خوب و بدی بهش دست میده
احساس خوب از اینکه، بچه های جدید دارن کار میکنن، هستن و ادامه میدن
احساس بد از اینکه باید رفت...
.
.
چند وقت بیشتر نمونده و بعدش باید رفت
.
.
امیدوارم کانون جایی باشه برای بزرگ شدن.
شکور
آورین
باز غمگین شد.
حالا باید گذاشت و رفت یا باید برداشت و رفت؟
بعضی چیزا رو گذاشت
بعضی چیزا رو برداشت
ولی کلا باید رفت
شکور
قطعاً همینطوره! و ما اومدیم که بزرگ شیم!!!
بزرگتر از اونیکه هستیم....